Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_567


خواستم بپرسم چرا

اما نفسم در نمی اومد

خودش با حرکت بعدی گفت 

- من عصبی بودم سرت داد زدم 

حرکاتشو تندتر کرد و آه مردونه خودش هم بلند شد 

منو بهرام خیلی راه داشتیم تا شناخت واقعیت شخصیت طرف مقابل

ما از رو نیاز جنسی همدیگه رو انتخاب کردیم 

حالا می‌خواستیم تازه به شناخت برسیم 

دوست نداشتم قبول کنم 

اما حقیقت بود 

ازدواج ما بر پایه نیاز جنسی بود

بهرام انقدر ضرباتشو محکم کوبید که مطمئن بودم زانوهام کبود میشه

خودشو با فشار درونم خالی کرد و بیرون کشید 

وقتی خودشو بیرون کشید 

هر دو ناله کردیم 

و بهرام کمک کرد بیام پائین 

اما چنگ زدم به لباسش و گفتم 

- نمیتونم وایسم

بهرام خندید 

منو نشوند تو بغلش و گفت 

- شام بخوریم بریم رو تخت... خیلی کارت دارم...

دقیقا هم طبق حرفش 

شام خوردیم 

بهرام بغلم کرد برد رو تخت و تا خود صبح دوبار دیگه رابطه داشتیم 

یه بار عقب 

یه بار جلو 

صبح که بیدار شدم 

حس میکردم تمام شدم 

تا نداشتم حتی بشینم 

بهرام کنارم خواب بود 

ساعت ۱۱ صبح بود 

بهرام همیشه ۹ می‌رفت داروخونه

چرخیدم سمتش 

بدنم واقعا جون نداشت 

کتفشو دست کشیدم و لب زدم

- بهرام...

- هووم

- فکر کنم فشارم افتاده

تو گلو خندید 

بلند شد و گفت 

- باید به خودت برسی دیبا

از یخچال کوچیک زیر پا تختی خودش یه پاکت آب میوه برداشت 

باز کرد برام و گفت 

- بنیه ات کمه

یه لب خوردم 

حالم کمی بهتر شده بود و گفتم 

- در برابر تو هیچ بنیه ای دووم نمیاره 

بهرام خندید 

- گونه ام رو بوسید و گفت 

- جواب هوشمندانه ای بود اما تو هم ضعیف شدی...

با این حرف بلند شد 

رفت داخل سرویس و گفت 

- وان پر میکنم

- داروخونه نمیری؟

- فعلا نه

دراز کشیدم 

خوب بود 

بهرام آروم بود 

باید به سام میگفتم 

دیشب علاوه بر اون ۴ تا وسیله

بهرام چندین وسیله دیگه هم آورد امتحان کرد 

و خب...

منم واقعا لذت بردم

شاید چون میخواستم لذت ببرم

بهرام صدام کرد 

- میتونی بیای دیبا یا بیام دنبالت؟


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )

Report Page