سلام بر نوروز: بامداد آفرینش
عباس آخوندی
نوروز رخت دیدم، خوش اشک بباریدم
نوروز و چنین باران، باریده مبارک باد
مولوی
نوروز بامدادنِ آفرینش است. هرسال طبیعت پس از نقدی بیرحم بر خویش، آفرینشی تازه دارد. گویی که فطرتِ خدایی به جز از زیبایی، دل به هیچچیز نمیبندد. پس از گرمای سخت تموز، و کدرشدن سبزینهها، تیغِ تیزِ پاییز طبیعت را لخت میکند. لختِ لخت! و آنها را به سرمایی سخت میسپارد تا تابآوری آنان را بیازماید. آنان که بیبناند، یخ میزنند و تباه میشوند. لیک، آنان که عشق در وجودشان ریشه دوانیده، در همان سرمای طاقتسوز زمستان، با گرمایی از درون زمستان را خیره میکنند. صلای برخیزیدِ نوروز که برمیآید، آنان که عاشقاند یکصدا بر نوروز سلام میکنند. خاصّه، امسال که نوروز با میلاد عدالت و آزادگی قرین است. تقارن عدل و اعتدال فرخندهباد.
زمستانی که گذشت سخت و طاقتفرسا بود. سرمای سختِ آن تَرَک بر استخوانهای بسیاری از هموطنان وارد ساخته به گونهای که آمدنِ بهارِ نو برایشان سخت ناباورانه است. هنوز حسِّ کِزکردن در گوشهای، بر حسِّ بیرونآمدن غلبه دارد. این حقیقتِ نوروز امسال است. باید این حقیقتِ ملی را همه بپذیریم. فرسایشِ سرمایهی اجتماعی و مادی مردمان، قهرِ طبیعت، گسترشِ دامنهی فقر و فساد و نزاع، تنگنای مناسبات بینالمللی، سختی مبادله با جهان و گاهی خودخواسته که هرگونه تولید را تهدید میکند، زوالِ اخلاق و شعلهور شدن کینهها و کمرمق شدن عشق همه نشان از جانسختی زمستانِ ایرانیان و برخی همسایگان دارند. دلشورهگی، نااطمینانی از آینده و خارج بودنِ بسیاری از کارها از مدار نظم و تدبیر، تا حدِّ زیادی حسِّ همگانی بود و هست. با این همه، سرزندگی طبیعت دو پیام برای ما دارد. یکی آنکه زمستان هرچند سخت و تاریک باشد، نوروز بر آن پیروز خواهد شد. و دیگر آنکه درختان سرافراز زودتر از سایر اجزای پستِ طبیعت به استقبالِ برگریزانِ پاییز میروند، زمستان را میپذیرند و زودتر از سایران، صدای سلام نوروز را میشنوند و قیام میکنند. چه خوش گفت مولوی:
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
غم به کناره میرود مه به کنار میرسد
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
آنچه فطرت الهی به ما گوشزد میکند این است که عاقبت، نور بر تاریکی و گرما بر سرما چیره خواهند شد. تاریکی چیزی جز نبودِ نور نیست. در برابر، نور وجودِ مطلق است. نور هم بر خود گواهی میدهد و هم هردم با تابش بر دیگران صدگونه جلوه میکند. نور مایهی امید است و نشاندهندهی راه. نور که تابیدن گرفت، تاریکی هرچند هزارلایه باشد محو خواهد شد. تاریکی یارای تابآوری در برابر نور را ندارد. نوروز سراسر امید و روشنایی است. یقین داشته باشیم که با سرپنجهی تدبیر و بازخوانی ایران از سوی ایرانیان، ملّتِ ایران این روزهای سخت و سرد را از سر خواهد گذراند. و ما باز سرود سرآمد زمستون را با هم خواهیم خواند.
طبیعت، چون کَبَرهبستن برگهای لطیف و کدر شدن رنگ گیاهان را ببیند، همه را از دمِ نقد پاییز میگذراند. نقدِ طبیعت سخت بیرحم و بیتبعیض است. آنانکه آمادگی نقد را ندارند، تباه میشوند و آنانکه گرمای عشق در وجودشان زندهاست، با استقبال این نقد میروند. اقرار کنیم که بسیاری از ما، آمادگیِ نقد را نداشتیم. ولی، فطرت الهی بر نقدِ تیز و بیتبعیض بنا نهادهشده و هیچکس عزیزِ بیجهتِ خدای سبحان نیست. آنانکه تن به نقد میدهند، آمادگی رویارویی با زمستان را هم دارند و چون درختان سربهآسمان کشیده، شاخهها بر تنِ آنها جوانه میزنند و برگ و بار میدهند. اکنون زمانِ نقدِ تیزِ ایران از سوی ایرانیان است؛ نقدی با سویدای عشق، فداکاری، پرهیز از خشونت و برقراری صلح و آرامش. لختی با خود بیندیشیم، ببینیم تا چه حد آمادگی داریم تا خود را به تیغ نقد بدهیم و تا چه میزان پذیرای برگریزان در بهارِ طبیعت و در پاییزِ دلها هستیم؟ بدون پالایش بنیادین و برگریزان نمیتوان انتظار داشت که امید بر تن و جانِ هرسنشدهی ما جوانه بزند.
امید را از دست نخواهیم داد. دامان نوروز گشادهتر از آن است که کسی از دایرهی آن بیرون افتد. و سلام نوروز پُرنفوذتر از آن است که تیرگی، یارای تابآوری در برابرِ آن داشته باشد. نسیم صبحِ نوروزی سخاوتمند است. هرچند بسیاری از فرصتها از دست شدند، لیکن نومید نباید بود، باشد که دلداری کند. نوروز از پسِ همهی تلخکامیها هرساله میآید چرا که او بامدادنِ آفرینشِ دوباره است. نمادِ آفرینشی پس از خستگی آفریدهها است. او به یاد ما میآورد که هر لحظه برای خود نوروز است و دیرآغازیدن بهتر از هرگز نیاغازیدن است. پس، از فرصت تحول زمانه بهره خواهیم برد و خود را برای نقدی تازه و رویشی دوباره آماده خواهیم کرد. امروز در نوروز، از نقدِ دیروز تن نخواهیم زد، چرا که آزمودیم که باز پاییز و زمستانی در راه است. پیش از آنکه او بخواهد برگهای ما بریزد، و ما را به زمستان بسپارد، خود جشن برگریزان برپا خواهیم کرد و آلودگی و ماندآبهای تن و جان را خواهیم شست. خیام گفت:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و بجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
حکم فطرت خدای سبحان در نوروز اين است كه از زمينِ تيره، گل و سبزه بيرون كشد و در دلِ مرده شادی و طلب بیافریند. باشد كه ما نيز بر خشكزارِ قلبمان نظری بیفکنيم و در انديشهی بارآوري آن برآييم. بیاد آوریم که در سرشتِ کیهانی ما، همچنان که عطار گفت: عشق مغز کاینات آمد مدام. حضرت عشق را که دیری است فراموش كردهايم بر صدر بنشانیم و از او راهِ چاره بجوییم. اندیشه کنیم که چرا دیری است که بر صفحهی دلمان شكوفهاي نرُسته است. و چرا آن را به شورهزاري سترون از زخم و كينه مبدل ساختهايم.
عشق از جنسِ نور است و آيينهی جمالِ الهی است. خدایی كه نورِ آسمان و زمين است، نورش چون چراغي فروزان بر دلِ من و تو نیز میتواند تجلی یابد. غبار خودخواهي و فريب و دروغ چنان لايه بر لايه بر آینهی جانِ ما نشسته و تحكيم يافته كه اینک بر خاكِ تيره طعنه ميزند. چه انتظار غمّازی از او! و نوروز زمانِ غبارروبی و بازگشت دوباره به روزِ آغازین آفرینش است که بر آینهی دلمان، نه کدورتی بود و نه کینهای و نه ترسی بود و نه واهمهای.
در ازل پرتوِ حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
گرفتنِ خورشيدِ عشق و ماهِ تجلی غمبار و حسرت آور است! تودهاي سياه به جاي مهرِ فروزاني كه از آن نور ميجویي سینه را تنگ میکند. چيرگيِ سايه سياهِ زمینِ خاکی بر ماهِ تابان، قلب آدمي را بر هم ميفشرد. اين حال و هوایِ قلبِ من و تو در اين روزگارِ دروغ و فریب است. ببين چگونه گروهی خشکدین حقیقتِ عشق را به مسلخ میبرند. دریغ و درد، که بنام پیامبر مهربانی، مهربانی را صلیب میکنند. و همچنین، کسانی بهنام صلیب نمازگزارانِ بیگناه را در مسجد کشتار میکنند. و ما خسته و فسرده، دست بر دست، در بهت و حیرت بر این صحنهی سیاه نظاره میکنیم و به چند شعار و پرخاش بسنده میکنیم. شرم بر آدمی باد! حافظ گفت:
نمی بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی، نه درد دینی
در این نوروز که با نوروز علی همراه است، این نوشته را با برداشتی از نیایش بامدادن او به پایان خواهم برد. بار الها! ای آنکه زبان بامدادان را به گویش فروزانِ خود برآوردی، و ابرهای فشردهی تاریکی را به گوشهای براندی، و گردش فلکی را بر مدارِ استوارِ خود قراردادی، و روشنایی مهر را به نور فروزانِ خود تاباندی. و ای آنکه خود بر خود گواه و رهنمونی، پنجرههای بامدادن را بر ما بگشا و رستگاری و مهر را همراهِ ما ساز.
گو به سلام من آی با همه تندی و جور
وز من بیدل ستان جان به جواب سلام
خدايا تو سلامي و سلام از تو و بر تو و به سوی تو است. بارالها! ما را به سلامي بنواز تا سينهی ما يك بار ديگر از دمِ نوروزيِ تو پُر از سلام شود. و سلام بر ایران و سلام بر تو اي دوستِ عزيز که بی تو من تنها و فسردهام. نوروزتان فرخنده باد.
عباس آخوندي، نوروز 1398