Naqdagin
کانال نقدآگین[در قسمت قبل] گفتم که به انجیلهای دیگری که کم-و-بیش۵۰ شمار هستند و هر کدامشان ممکن بود که به همراه «متی»، «مرقس»، «لوک» و «جان»، در میان انجیلهای «شناسه/رسمی» گنجانده شوند، برمیگردم.
بیشتر آنها در چند سده نخستین میلادی نوشته شدند، اما مانند چهار «انجیل» رسمی، نسخههای نوشتاری نهایی بر پایه سنتهای شفاهی/دهان-به-دهان باستانیتر (گمانا، تمام آنها همراه با دگرگونی و تحریف رایج در نقل قولهای شفاهی) بودند. آنها دربردارندهٔ «انجیل پیتر»، «انجیل فیلیپ»، «انجیل مریم ماگدالن»، «انجیل قبطی توماس»، «انجیل دوران شیرخوارگی توماس»، «انجیل بر پایه گفته مصریان» و «انجیل یهودای اسکاریوت» هستند.
بهآسانی میتوان دید که چرا برخی نمونهها از جدول انجیلهای «شناسه/رسمی» خارج شدند.
🍂 برای نمونه، «انجیل» «یهودای اسکاریوت» را نگاه کنید. «یهودا»، شرور تمامی داستان «عیسی» بود. او «عیسی» را به فرمانروایی فروخت تا سپس او را دستگیر، داوری و جانش را ستاندند. بر پایه «انجیل» «متی»، انگیزه او زیادهخواهی بود: در برابر این خیانت ۳۰ تکه نقره بدست آورد.
🍂 پرسمان درباره «متی» آنگونه که دیدیم اینست که واسواس تحقق «پیشگوییهای باستانی» را داشت؛ اراده «متی» این بود که هر رویدادی برای عیسی انجام یک پیشگویی باشد و چهبسا شگفتزده باشیم که آیا «یهودا» با انگیزه زیادهخواهی (که پیرامون او ادعا کردهاند)، فدای برساختن پیامبری به دست «متی» شدهاست یا نه؟
🍂 اینها برخی از سرنخهای است که من از تاریخنگار «انجیل» «بارت ارمن» آموختهام.
🍂 به زکریای پیامبر ۳۰ تکه نقره پرداخت شد (سوره ۱۱- آیه ۱۲). این رویداد چندان کارسازی نیست تا اینکه آیه پسین را از «زکریا» میبینید:
«پس ۳۰ تکه نقره به من پرداخت کردند و خداوند به من گفت «آنرا برای سفالگر فروگذار»؛ پس ۳۰ تکه نقره را گرفتم و آنرا به سفالگر در خانه خداوند پرداخت کردم».
🍂 ما به «متی»، سوره ۲۷ برمیگردیم و شما «سفالگر و فروگذاشتن» را به یاد داشته باشید.
«یهودا» با پشیمانی زیاد، ۳۰ تکه نقره خود را برای کاهنها و بزرگان بلندجایگاه برد:
«هنگامی که «یهودا» که به او خیانت کرده بود، دید عیسی گناهکار شناخته شده است؛ پشیمان شد و سی سکه نقره را به کاهن ارشد و بزرگان برگرداند و گفت: «من گناه کردهام؛ زیرا که به خون بیگناهی خیانت کردهام».
آنها پاسخ دادند: «این چه پیوندی با ما دارد؟ این بر گردن تو است».
پس «یهودا» پول را به داخل پرستشگاه انداخت و رفت. سپس به دوردست رفت و خود را گردنآویز کرد.
بزرگ کشیشان سکهها را برداشت و گفت: «برگرداندن این به گنجینه با شریعت و قانون ناهمسازی دارد؛ زیرا که «پول خون» است».
بنابراین، اراده کردند که پول را در خرید زمین سفالگر برای دفن بیگانگان هزینه کنند».
بزرگ خاخامها نمیخواست «پول خون» را بپذیرد؛ بنابراین، آن ۳۰ تکه نقره را برای خرید گسترهای بنام «زمین سفالگری» هزینه کردند.
درست به همین شکل و ریخت، «متی» هنوز با پیامبر دیگری بنام «ارمیا» درگیر میشود:
«سپس آنچه «ارمیای» پیامبر گفته بود برآورده شد: «آنها ۳۰ سکه نقره را که مردم اسرائیل بر او گذارده بودند، برداشتند و از آنها برای خرید زمین سفالگری هزینه کردند؛ همانگونه که خداوند به من فرمان داد».
پیداکردن «انجیل یهودا» یکی از شگفت انگیزترین یافتههای سده بیستم بود. مردم میدانستند که چنین انجیلی نوشته شدهاست؛ زیرا از آن یاد شده و پدران کلیسای نخستین آنرا رد کرده بودند، اما همه گمان میکردند که گم شده و یا چهبسا همچون نوشتهای الحادی-بدعتآمیز نابود شده باشد.
اما پس از ۱۷۰۰ سال، در اواخر دهه ۱۹۷۰، در آرامگاهی در «مصر» پیدا شد. همانگونه که همواره در مورد چنین یافتههایی چنین است، مدتی به درازا کشید تا این سند/بنچاکِ بیبها، راه خود را به دست اندیشمندان شایستهای که توانا به نگهبانی از آن هستند، پیدا کند و در راه نیز دچار آسیبهایی شد. تاریخ کربنی آن ۶۰ سال کمتر یا بیشتر از سال ۲۸۰ میلادی است.
سند پیدا شده به زبان قبطی نوشته شدهاست که یک زبان باستانی مصری است؛ گرچه پندار این است که برگردانی از یک نوشته پیشینِِ از دست رفتهٔ یونانی باشد که گمانا سن آنهم کم و بیش، بهاندازهٔ ۴ «انجیل شناسه» بوده باشد.
این «انجیل» نیز همانند آن ۴ انجیل، بهدست کسی به جز نویسنده نامبردهٔ شده آن، نوشته شده است؛ بنابراین گمانا «یهودا» نویسندهٔ آن نیست.
این انجیل بیشتر گردآوری گفتگوهای بین «یهودا» و «عیسی مسیح» است؛ داستان خیانت را از دید «یهودا» بازگویی میکند و بخش بزرگی از سرزنش را از او برمیدارد.
این نشان میدهد که «یهودا» تنها یکی از دوازده شاگردی بود که بهراستی مأموریت عیسی را دریافت کرده بود.
آنگونه که در پاره چهارم کتاب خواهم آورد، مسیحیان باور دارند که این «برنامهٔ خدا» بود که عیسی باید دستگیر و کشته شود تا خدا گناهان بشریت را ببخشد؛ خیانت «یهودا» بهراستی به عیسی کمک میکرد تا نقشه خدا را انجام دهد؛ او یار «عیسی» و خدا بود.
اگر این اندیشهای شگفت است (که هست)، شگفتی خود را سرراست از اندیشه بنیادین مسیحیت میگیرد که مرگ «عیسی»، یک فداکردن بایسته و برنامهریزی شده به دست خدا بود. شما میتوانید چرایی اینکه «شورای نیکیا» نمیخواستهاست تا «انجیل یهودا» را در میان انجیلهای «رسمی/شناسه» بگذارد، ببینید.
جای شگفتی نیست که به چراییهای گوناگونی، «انجیل توماس» (پیرامون دوران شیرخوارگی عیسی) را هم نمیخواستند که گزینش کنند. مانند همیشه، هیچکس نمیداند که چه کسی این انجیل را نوشتهاست.
ناسازگار با هوچیگریها، نویسنده همان «توماس شکاک/دودل»، شاگردی که پیش از باور به رستاخیز عیسی «برهان قاطع/برگه استوانش» میخواست، نیست (چهبسا قدیسی از قديسان متعدد مسيحيت كه هریک تخصصی در شفای مرضی خاص را دارند(!) و بدیل و کمککار پزشکان تصور میشوند، باشد [ر.ک. به پارهٔ نخست کتاب: آیا به خدا باور دارید؟ کدام خدا؟]).
این «انجیل» دربردارندهٔ داستانهای شگفتانگیزی در مورد دوران «کودکی عیسی» است؛ دورهای از زندگی او که کم و بیش، تماما از انجیلهای «رسمی/شناسه» زدوده شدهاند.
به حساب این انجیل، عیسی کودک بدجنسی بود که از نشان دادن نیرویهای جادویی خود شرمگین نبود؛ در پنج سالگی در حال بازی کردن در کنار نهری، گل و لای نهر را برداشت و آنرا به دوازده گنجشک زنده دگرگون کرد!
گنجشک با بیش از ۱۰۰ میلیارد سلول (سلولهای پی، سلولهای ماهیچه، سلولهای کبد، سلولهای خون، سلولهای استخوان و سدها گونه از سلولهای دیگر) ساخته شدهاست؛ هر یک از آن سلولها، خودرویی مینیاتوری از پیچیدگی گیج کنندهاند. هر یک از دو هزار پر گنجشک نیز از ساختمان موئین شگفتی درست شدهاند.
هیچکس در زمان عیسی این جزئیات/ریزگان را نمیدانست؛ با اینحال، میتوانید گمانه بزنید که بزرگترها با شگفتی به آن نگاه میکردند. خارج کردن همه این [مایهها] از گل و لای، در یک آن، شاهکار شگفتانگیزی از جادوگری میخواهد؛ گرچه «یوسف» عیسی را سرزنش کرد؛ زیرا او این کار را در روز «سَبَت»، زمانی که بر بنیان باور یهودیت انجام هر کاری ناروا است، انجام داد.
برخی از یهودیان نوین، حتا کلید یک چراغ را هم در روز «سَبَت» نمیزنند؛ آنها یک «کلید زمانمحور» برای انجام اینکار دارند. آپارتمانهایی هستند که بالابرهای آن در روز «سَبَت»، بصورت خودکار در هر طبقه/اشکوب میایستند- تا کسی ناچار به فشار دادن دکمهٔ آن نباشد.
پاسخ عیسی به «سرزنش» [برای کار کردن در روز «سَبَت»] این بود که دستانش را به هم بزند و بگوید: «برو». گنجشکها پیروی کرده و جیکجیککنان پرواز کردند.
بر اساس انجیل دوران شیرخوارگی، عیسای جوان نیز از نیروی جادویی خود بروشی کمتر گیرا، سود میبرد.
در رویدادی، در حال راه رفتن میانه روستایی، کودکی دوید و به شانهاش برخورد کرد. عیسی صلیب/چلیپایی کشید و به او گفت: «دیگر به راه خود نخواهید رفت». پسر در همان شب افتاد و مرد.
دریافتنیست که پدر و مادر سوگوار از «یوسف» شکایت کردند و از او خواستند که عیسی نیروهای جادوییاش را اداره کند. عیسی بیدرنگ آنها را کور کرد.
در یک رویداد پیشین، عیسی از پسری آزاری دید و او را نفرین کرد و تمام بدنش از هم گسست.
همه کارهای عیسی بد نبود(!) هنگامی که یکی از همبازیهایش از پشت بام افتاد و درگذشت، عیسی او را دوباره زنده کرد. او شماری را به همان روش رهایی داد.
یک بار مردی را که ناگهانی با تبر پای خودرا خرد کرد بود، شفا داد.
روزی به پدر نجارش یاری میداد، تکه چوبی خیلی کوتاه بود؛ خب، عیسی نمیخواست بگذارد که مشکل/پرسمان کوچکی مانند آن، کار خوبی را خراب کند(!) او بهسادگی با یکی از کارهای جادوییاش، چوب را درازتر کرد!
هیچکس اندیشه نمیکند که معجزات/شگفتیآفرینیهای دوران شیرخوارگی «انجیل توماس» بهراستی روی داده باشد. عیسی گِل را به گنجشک دگرگون نکرد؛ پسری را که به او برخورد کرده بود نکشت و پدرومادر پسر را کور نکرد؛ یا تکه چوب دکان نجار را درازتر نکرد؛ پس چرا مردم معجزات/شگفتیهای دور از گمان گزارششده در «انجیل»های رسمی (چون «دگرگونگردن آب به شراب، راه رفتن بر روی آب، و زنده شدن مردگان») را باور دارند؟
اگر انجیل دوران شیرخوارگی به انجیلهای رسمی/شناسه افزوده میشد، آیا معجزه/شگفتیآفرینی گنجشک یا معجزه/شگفتیآفرینی افزایش درازای چوب را باور میکردند؟ اگر نه، چرا نه؟ چه چیز ویژهای در ۴ «انجیل» خوششانس رسمی/شناسهٔ گزینش شده به دست یک گروه از اسقفها و خداشناسان در «نیکیا» در سال ۳۲۵ میلادی است؟ چرا استاندارد دوگانه؟
این یک نمونه دیگری از استاندارد دوگانه است. «متی» به ما میگوید که در زمان مرگ عیسی بر روی صلیب/چلیپا، پرده بزرگ پرستشگاه اورشلیم به دو نیم شد؛ زمین تکان خورد؛ آرامگاهها باز شدند و مردهها در گذرگاهها راه میرفتند؛ پس بر پایه «انجیل رسمی»، زنده شدن دوباره عیسی مسیح، پدیده ناهنجاری نبودهاست.
تنها ۳ روز پیش از اینکه عیسی این کار را انجام دهد، بسیاری دیگر از افراد، از آرامگاههای خود بیرون آمده و در گذرگاههای اورشلیم راه رفتند.
آیا مسیحیان بهراستی این را باور دارند؟ اگر نه، چرا نه؟ درحالی که به میزان قابل توجهی، دستمایهای برای باور به رستاخیز خود عیسی هست. چگونه باورمندان بر آن میشوند که کدام داستانهای دور از اندیشه را باور و کدام را نادیده بگیرند؟
همانگونه که گفتم، بیشتر تاریخنویسان، هرچند نه همه، گمان میکنند که عیسی وجود داشتهاست؛ گرچه، این گمانه چیز زیادی به ما نمیگوید.
عیسی برگردان رومی نام عبری «جاشوا» یا «یشوا» است. این نامی «همگانی» بود و اندرزگویان بسیاری نیز [به اين نام] بودند. پس دور از گمان نیست که اندرزگویی به نام «جاشوا» نیز بودهاست، یا بسیاری نیز میتوانستند باشند؛ آنچه باورپذیر نیست، این است که هر یک از آنها، آب را به شراب (یا گِل را به گنجشک) بدل كرده، یا روی آب راه رفته (یا تکه چوبی را درازتر کرده)، یا از باکرهای به دنیا آمده یا پس از مرگ زنده شده باشند.
اگر شما میخواهید به چنین چیزهایی باور داشته باشید، بهتر است به دنبال گواهان بسیار بهتر از آنچه در دسترس است، باشید.
همانگونه که ستارهشناس «کارل سیگان» گفتهاست، «ادعا/فراخواستهای شگفت، نیاز به گواهان شگفت دارند».
چهبسا او این سخن را از «لاپلاس»، ریاضیدان/رایشگرشناختهشدهٔ فرانسوی الهام گرفتهاست که گفته بود: «وزن یک گواه برای یک مدعا/فراخواست شگفت، باید همتراز با شگفتی آن باشد».
این ادعا/فراخواست که واعظ/اندرزگوی سرگردانی به نام عیسی وجود داشتهاست، فراخواستِ شگفتی نیست و گواهانِ هرچند اندک، همتراز آن هستند؛ گواهان کوچک برای یک ادعای کوچک، اما این فراخواست که مادرش باکره بود و از گور برخاستهاست، بهراستی بسیار شگفت است؛ بنابراین بهتر بود شواهد/گواهان آن خوب باشند؛ گرچه چنین نیستند.
«دیوید هیوم» فیلسوف بزرگ اسکاتلندیِ سدهٔ هجدهم، چیزی برای گفتن دربارهٔ معجزه/شگفتیآفرینی داشت و من میخواهم درینباره سخن بگویم؛ چون باارزش است، من آنرا به زبان خود برگردان میکنم.
اگر کسی ادعا/فراخواست کند که یک «معجزه/شگفتیآفرینی»ای را دیدهاست- برای نمونه این که عیسی از گور برخاست، یا این ادعا/فراخواست که عیسی در کودکی، گِلی را به گنجشک دگرگون کرد- دو گمانه پیش روی ماست:
گمانه ۱: بهراستی روی دادهاست.
گمانه ۲: گواه این داستان یا لغزیده است، یا ناراست میگوید، یا توهم داشتهاست، یا نادرست به او گزارش شد، یا ترفندی را دیده است و دیگر گزینهها.
چهبسا بگویید: «این شاهدی بسیار باورپذیر است. من به او باور دارم و گواهان بسیار دیگری هم هستند- شگفت است که او ناراست بگوید و یا کوتاهی کرده باشد-.
«هیوم» میگوید: همه چیز خوب و درست، اما اگر گمان میکنید که گزینه ۲ شگفت است، بدون شک میپذیرید که گزینه ۱ شگفتتر است؛ هنگامی که شما دو گزینه دارید، همیشه گزینه کمتر شگفت را برگزینید.
آیا تا کنون تردستی خیره کنندهی یک تردست بزرگ مانند «درن براون»، یا «جیمی یان سوئیس»، یا «دیوید کاپرفیلد»، یا «جیمز رندی» یا «پن» و «تلر» را دیدهاید؟
تردستی اینها خارقالعاده/فراسرشتین است؛ فریاد درونی شما میگوید «این باید یک معجزه/شگفتیآفرینی باشد، هیچ راهی نیست که خارقالعاده/فراسرشتین نباشد».
گرچه پس از این مواجهه نخست، اگر تردست راستگو باشد، آرام آرام به شما خواهد گفت که «این تنها یک ترفند است. نباید به شما بگویم که چگونه انجام شدهاست؛ اگر اینکار را بکنم، از دایره تردستان به بیرون پرت میشوم، ولی به شما میگویم که این تنها یک تردستیست».
بههرحال، همه تردستها راستگو نیستند. برخی به گفتهای با «نیروهای روانی»، قاشق را خم میکنند و سپس با نادرستی به شرکتهای معدن/کانی میگویند که با همان نیروهای روانی، میتوانند به آنها بگویند که کجا را کاوش کنند!
چنین نیرنگبازانی آسوده هستند؛ زیرا قربانیان آنها دلگرم باور به معجزه/شگفتیآفرینی هستند.
گاهی روش انجام ترفند را بهآسانی میتوان دید. نمایشی تلویزیونی در بریتانیا را به یاد دارم که شاهکارهای «شگفتانگیز» نیروهای روانی-مانند دورخوانی- را نشان میداد. آن نمایشها در واقع/راستی، چیزی جز تردستیهای ساده و بازی دادن «دیوید فراست»، گوینده تلویزیونی نبود.
یا «دیوید فراست» بسیار نادان بود و یا چهبسا برای بالا بردن درجهٔ نمایش، وانمود میکرد که نادان است.
نمایشی از یک پدر و پسر اسرائیلی بود که در آن پسر ادعا/فراخواست داشت که اندیشه پدرش را با دورخوانی میخواند.
پدر به یک شماره نگاه میکرد و وانمود میکرد که «امواج اندیشه» را برای پسرش در آن سوی پهنه میفرستد تا پسر اندیشه او را بخواند. پدر وانمود به تمرکز میکرد و سپس فریادی بر میآورد و چیزی مانند این میگفت که «آیا شماره را گرفتی پسر؟» و پسر فریاد میزد «پنج!» تماشاگران با فریاد آنها را تایید میکردند. و نمایشگردان نادان میگفت که «شگفت! بی مانند! ژرف و مرموزه! دورخوانی اثبات/استوانش شد!».
آیا نکته را گرفتید؟ بگذارید به نیرنگ آن اشارهای بکنم. اگر شماره مخفی ۸ بود، پدر چیزی شبیه به این میگفت که: «فکر میکنید میتوانید این کار را بکنید پسرم»؟ اگر شماره پنهان ۲ بود، میگفت: «گرفتی پسرم؟».
اگر شماره ۴ بود میگفت: «هنوز هم نگرفتی پسرم؟» گرچه، نکته من این است که اگر تردست بهراستی (بر خلاف آن پدر و پسر) تردست خوبی باشد که بهسادگی نتوانید نیرنک او را گمانه بزنید، کار آنها هنوز هم یک ترفند است؛ هیچ چراییای برای اینکه بگوییم آنها معجزه/شگفتیآفرینی هستند، نیست.
بیایید و مانند «هیوم» فکر کنید. چرایی «هیوم» را به برخی از ترفندهای شناخته شده به کار ببریم. هر دو «گزینه» را «شگفتیآفرینی» بنامیم.
معجزه/شفگتآفرینی یک: تردست بهراستی زن را به دو نیم کرد. «پن» و «تلر» بهراستی گلولههای تفنگهای یکدیگر را با دندانهایشان گرفتند. «دیوید کاپرفیلد» بهراستی «برج ایفل» را ناپدید کرد. «جیمز رندی» بهراستی با دستهای برهنهاش به شکم یک بیمار فرو کرد و دل و رودهها را بیرون آورد.
معجزه/شفگتآفرینی دو: اگرچه شما هر کنش تردست را همانند شاهین نگاه میکردید، با اینحال چشمانتان شما را فریب دادهاست و بنابراین با شگفتیآفرینی تردست، باید چیزی از دید شما پنهان مانده باشد.
بهگمان با من همداستان هستید که «معجزه/شگفتیآفرینی» ۲، هر چقدر که شما آنرا نپذیرید، کمتر یک «معجزه/شگفتیآفرینی» است. شما باید شگفتیآفرینی کمتر را برتر بنهید و با «هیوم» همراه باشید که شگفتیآفرینی ۱ هرگز روی ندادهاست. بلکه به شما نیرنگ زدهاند.
گاهی چنین گمان میشود که معجزه/شگفتیآفرینی ۱ را که ادعای/فراخواست راستین بودنش شدهاست را شماری از گواهان تایید کردهاند؛ چهبسا شناختهترین نمونه آن «سایه بانوی ما فاطمه» باشد.
در سال ۱۹۱۷ در «فاطیما»ی پرتغال، سه کودک ادعا/فراخواست کردند که شبحی از «مریم باکره» را دیدهاند. یکی از آنها به نام «لوسیا» گفت، مریم با او گفتگو کرده و پیمان داده بود که در روز ۱۳ هر ماه اکتبر، به همان جایگاه بازگشته و برای اثبات/استوانش اینکه چه کسیست، معجزه/شگفتیآفرینیای خواهد کرد.
این شایعه/چواندازی به سراسر پرتغال گسترش یافت و در سیزده اکتبر، ۷۰ هزار نفر در آنجا گرد آمدند تا گواه یک معجزه/شگفتیآفرینی شوند.
به گفته برخی از گواهان، بیگمان چنین رویدادی افتاد. «مریم باکره» به «لوسیا» (نه کس دیگری) که با هیجان به سوی خورشید اشاره میکرد، آشکار شد.
«سپس چنین به دیدگاه رسید که خورشید از آسمان کنده شده و بر روی انبوه مردم هراسزده فرو افتاد. درست زمانی که گمان میشد که توپ آتشین خورشید افتاده و آنها را نابود میکند، معجزه/شگفتیآفرینی تمام شد و خورشید رد همیشگی خود در آسمان را از سر گرفت و مانند همیشه با آرامش درخشید».
کاتولیکهای رومی این داستان را پرتلاش دنبال کردند (بسیاری از آن ها هنوز هم این کار را دنبال میکنند). آنها این رویداد را همچون یک «معجزه/شگفتیآفرینی» رسمی شناسایی کردند.
پاپ ژان پل دوم در سال ۱۹۸۱ از یک ترور، جان به در برد. او باور داشت که «بانوی ما فاطیما» گلوله را راهبری کرد تا او را نکشد؛ نه فقط «بانوی ما» بلکه بهطور خاص «بانوی ما فاطیما».
آیا این به این معنا/چم است که کاتولیکها به بسیاری از «بانوهای ما» باور دارند؟ آیا آنها چندخداییتر از آنچه که من در پاره یک پیشنهاد کردهام هستند؟ نه تنها یک «مریم»، بلکه به شمار زیادی از مریمها، هر یک برای آشکار شدن در شماری از تپه یا غار یا کوی و برزن.
در سال ۲۰۱۷ اسقف «دومینیک لاگونگرو»، اسقف دوم کاتولیک رومی نیویورک، در سخنرانیای گفتهای از خالهاش که در «فاطیما» بودهاست را چنین بازگویی کرد که:
«خورشید بالا و پایین و به پس و پیش برگشت، کموبیش مانند دستافشانی».
اسقف «لاگونگرو» با خنده گفت: «چه کسی دیگر به جز مادرِ برکت میتواند خورشید را به دستافشانی وادار کند؟ و سپس بزرگ شود و آغاز به آمدن به سوی زمین کند؟».
اسقف در ادامه گفت که «خالهام یادآور شد که «گویا لباسهای همه از خورشید به رنگ زرد روشن شد»».
او گفت که «خورشید افتادن به زمین را برای چند دقیقه دنبال کرد «و سپس ایستاد» و به مدار خود بازگشت».
به «مدار»؟ چه مداری میتواند باشد؟ و «افتادن به زمین را برای چند دقیقه دنبال کرد»، برای چند دقیقه! بیایید با هم اندیشه «هیوم» را در مورد این پرونده به کار ببندیم:
معجزه/شفگتآفرینی یک: خورشید بهراستی در آسمان به راه افتاد و سپس آغاز به آمدن توفنده به سمت گردهمآیی کرد، گمانا برای چندین دقیقه به سمت آنها راه افتاد.
معجزه/شفگتآفرینی دو: ۷۰ هزار گواهان یا نادرست گفتهاند، یا ناراست گفتهاند یا نادرست گزارش شدند.
بهراستی معجزه دوم هم به یک معجزه میماند! اینگونه نیست؟ آیا ۷۰ هزار نفر همگی در یک زمان توهم یکسانی داشتهاند؟ یا همه ناراست گفتهاند؟
بدون شک این نیز یک شگفتیآفرینی بسیار بزرگ خواهد بود؟ چنین گمان میشود.
اما جایگزین آن، شگفتیآفرینی ۱ را ببینید. اگر بهراستی خورشید جابجا میشد، آیا نه تنها مردم که در خارج از یک روستایی در «پرتغال» جمع شده بودند، بلکه تمام مردم در نیمهای از جهان که روز است آن را نمیدیدند؟ و اگر به راستی خورشید جابجا شده بود (یا زمین جابجا شده بود؛ به گونهای که به دیدگاه میرسید که خورشید جابجا شده است)، این رویدادی نبود که اگر نه تمام ستارههای دیگر، بلکه تمام جهان را نابود میکرد؟ به ویژه اگر برای چند دقیقه «فرو میافتاد»!
بنابراین، با دنبال کردن خردورزی «هیوم»، ما اگر شگفتیآفرینی کمتر را گزینش کنیم، به این نتیجه میرسیدیم که شگفتیآفرینی شناخته شده «فاطیما» هرگز روی نداده است.
من کوشش کردم تا «شگفتیآفرینی» دوم را شگفتتر از آنچه بهراستی بود نشان دهم، اما آیا بهراستی ۷۰ هزار نفر آنجا بودند؟ آیا گواهان تاریخی بهمیزان چنین شمار زیادی از مردماند؟ در زمان ما چنین شماری بیشتر گزافه است.
«دونالد ترامپ» ادعا کرد که ۱.۵ میلیون نفر در مراسم سوگند او برای ریاست جمهوری شرکت کردهاند. شواهد و گواهان عکاسی نشان میدهد که این گزافهگویی بزرگی بودهاست.
حتی اگر ۷۰ هزار نفر در اکتبر ۱۹۱۷ برای «فاطیما» گرد آمدند، چند نفر از آنها ادعا کردند که بهراستی جابجایی خورشید را دیدهاند؟ چهبسا تنها چند نفر این تصور را کردهاند و این شمار بالا با مکانیزم «یک کلاغ چل کلاغ» متورم و باد شدهاست.
اگر به خورشید خیره شوید، همان گونه که «لوسیا» به آنها گفت (آزمون نکنید، چون برای بینایی شما بد است)، چهبسا جابجایی اندک خورشید را توهم بزنید؛ سپس چهبسا اندازه جابجایی و نیز شمار بینندگان، میتوانستهاست با اثر «یک کلاغ چل کلاغ» گزافهگویی شود.
اما نکته ارزشمند این است که نیازی نیست که برای آن گفتهها به خود سختی بدهیم. حتی اگر ۷۰ هزار نفر، همه ادعا/فراخواست میکردند که جابجای و فروافتادن خورشید را دیدهاند، ما بدون شک میدانیم که بهراستی چنین چیزی روی ندادهاست؛ چون نه سیاره ما نابود شد و نه کسی در بیرون از «فاطیما» جابجایی آن را دید. معجزه/شگفتیآفرینی ادعا شده، بدون شک هرگز روی ندادهاست و تایید آن برای کلیسای کاتولیک رُم بسیار بیخردانه بود.
وانگهی شگفتیآفرینی همسان با این، در «نوشتار جاشوا» گزارش شدهاست. چهبسا این چیزی بود که الهامبخش «لوسیا» برای سرهمسازی داستان خودش بود.
«جاشوا» رهبر اسرائیلی در نبردی از بسیاری از نبردهای خود با «قبایل دشمن/تیرههای هماورد»، برای پیروزی خود به زمان کمی بیشتر نیاز داشت؛ چه باید میکرد؟
در آن روزها، میتوانستید که سرراست با خدا گفتگو کنید. تنها کاری که «جاشوا» باید میکرد این بود که از خدا بخواهد تا با ایستایی خورشید در آسمان، شب را به پس بیاندازد. خدا اینکار را کرد و خورشید ایستاد و برای پیروزی «جاشوا» در نبردش، روز درازتری را فراهم کرد.
روشن است که این معجزه/شگفتیآفرینی بهراستی هرگز روی ندادهاست. هیچ دانشمند راستینی چنین اندیشه نمیکند که خدا این کار را کردهاست. گرچه مسیحیان بنیادگرایی هستند که آرزو دارند تا باور کنند که تکتک واژههای «انجیل» همانگونه که هست، درست است.
میتوانید تارنماهای بنیادگراهایی را پیدا کنید که به شدت پیچ و تاب میدهند و میچرخند تا راههایی برای درست وانمود کردنِ معجزه/شگفتیآفرینی درازساز روز توسط «جاشوا»، راهی را پیدا کنند.
البته «نوشتار جاشوا» یکی از نوشتارهای ««عهد قدیم» است. ما در پاره پیش روی، به عهد قدیم رو میکنیم و میپرسیم که آیا هر یک از داستان های آن راست هستند یا نه؟