نقد برنامۀ تلوزیونی «زندگی پس از زندگی»
کانال نقدآگینحسین بیات
۱. مقدمه
پیش از این نظرم را دربارۀ این برنامه، در قالب یک "استوری" ابراز کرده بودم. همچنان معتقدم ترویج خرافات است، اما اکنون قصد دارم مفصلتر به سراغش بروم.
نقد برنامه "زندگی پس از زندگی" مستلزم پرداختن به ابعاد و جزئیات فراوانی است که در یک یا چند پست کوتاه اینستاگرامی نمیگنجد. اما میتوان به برخی از مهمترین مدعاها و دلایل و شواهدی که در این برنامه گفته شده اند، اشاره کرد. من این موارد را شمارهگذاری میکنم و چون میدانم بحث بسیار پرمناقشهای است از مخالفان و موافقان میخواهم با ارجاع به همین شمارهها نظرشان را بگویند.
۱. من به پیچیدگی و مناقشهآمیز بودن مفاهیم و مدعیات واقفم اما به هیچ عنوان از آن نتیجه نمیگیرم که پس حق با مدعیان است! یا حتی به ندانمگرایی متوسل نمیشوم و حکم را تعلیق نمیکنم؛ یا به موضعگیری متناقض و مبهم و چندپهلو پناه نمیبرم، بلکه اتفاقا با قاطعیت میگویم:
الف) مدعای این برنامه این است که "تجربه نزدیک به مرگ" تجربهگران دلیلی تجربی و موجه بر وجود روح و بقای روح (زندگی پس از مرگ) و حقانیت آموزههای دینی مرتبط با آنهاست.
ب) دلایل و شواهدی که ارائه میشود تماماً نادرست یا ناموجهاند و بنابراین استنتاج وجود و ماهیت و بقای روح از این دلایل و شواهد تجربهگران، کاملاً ناموجه و نامعقول است. یعنی حتی اگر روحی درکار باشد و پس از مرگ باقی بماند، هیچ ربط منطقی به این تجربیات و این روایات از تجربیات ندارد.
ج) باور من به الف و ب بر اساس دلایل و شواهدی است که برای مخاطبان به تدریج و فراخور گفتگو بازگویی میشوند و تا زمانی که این شواهد و دلایلم به قوت خود باقی اند، باور من نیز بر الف و ب با صراحت و قطعیت باقی است.
در ادامه سعی میکنم الف و ب را مفصلتر توضیح دهم و به ج التزام داشته باشم.
۲. نقد شکلی و ساختاری
من هیچ عجلهای ندارم و به قول دنیل کانمن اینجا جای تفکر سریع نیست و باید با تفکر آهسته (slow thinking) پیش رفت. مخاطبین عزیزی که عجله دارند وقتشان را هدر ندهند.
۲. نه این پدیده NDE نوظهور است و نه بحث و پژوهش درباره آن. بخصوص بعد از آنکه ریموند مودی در ۱۹۷۵ کتاب "زندگی پس از زندگی" را نوشت، NDE هم وارد ادبیات بحث شد (البته سابقه پژوهشها بیش از اینهاست). کتاب مودی حدود ۲۰ سال بعد در ۱۳۷۳ به فارسی ترجمه شد. من نخستین بار با درسگفتارهای جناب استاد ملکیان که چند سال بعدتر در همان دههی هفتاد شمسی تدریس میشد، با این پدیده آشنا شدم و تقریبا به همان میزانی که برخی دوستان الان هیجان زدهاند، کنجکاو شدم و مطالعه و تامل و گفتگو کردهام و میکنم.
۳. دو رویکرد برای ارزیابی این برنامه در پیش خواهیم گرفت: الف) نقد بر اساس شکل و ساختار برنام ب) نقد محتوایی "زندگی پس از زندگی"
الف) نقد بر اساس شکل و ساختار برنامه:
طبق اظهارات مکرر مجری و تیتر آغازین، ادعا میشود که این برنامه ماهیت پژوهشی دارد. یعنی به لحاظ شکل و ساختار و ژانرشناسی انتظار میرود که شاهد یک "برنامه تلوزیونی مستند" باشیم. اما عملا با یک شبهمستند ( pseudo-documentary) هیجانی، سرگرمکننده و تبلیغاتی مواجهیم. شبیه به شبهمستند "ما و فرازمینیها" که از شبکه من و تو پخش میشود. مهمترین وجه تمایز برنامه مستند و شبهمستند، حضور یا عدم حضور متخصصان نقاد و مرتبط با موضوع است.
عاملی که در شبهمستندها غایب است و گاهی نیز البته به نحو فریبکارانهای از آنها سوء استفاده میشود. مثلا در "ما و فرازمینیها" ظاهرا از مایکل شرمر، پژوهشگر و افشاگر (debunker) و نقاد پارانورمالها، استفاده شده اما تدوین و سانسور هدفمند عملا حضور او را بیاثر کرده است. اما مشکل "زندگی پس از زندگی" بسیار بدیهیتر است: در این برنامه اصلا متخصصان نقاد و مرتبط غایبند!
در واقع مهمترین پرسشی که در این رویکرد باید از تهیهکنندگان و سازندگان این برنامه بپرسیم این است که شما چرا در هیچ کدام از قسمتها از مخالفان متخصص و نقاد دعوت نکردهاید؟ بخصوص چرا از یک متخصص مغز و اعصاب که از مدلهای علمی NDE آگاه باشد دعوت نکردهاید یا حتی از یک خبرنگار علمی نقاد و قوی به عنوان کارشناس برنامه دعوت نکردهاید؟
چرا مخاطبین را از مدلهای عصبزیستشناختی و عصبآناتومیک ( Neuroanatomical) و عصبشیمیایی (Neurochemical) و چندعاملی که این پدیده کاملا طبیعی را تبیین میکنند آگاه نمیسازید؟
مگر شما هربار در ابتدای این برنامه تاکید نمیکنید "این یک پژوهش است" !؟ هدف نهایی یک پژوهش، چه کمّی و چه کیفی، باید توجیه معرفتی یا اقناع منطقی و شناختی مدعایی معین باشد نه ترغیب عاطفی و تبلیغی پذیرش مدعا یا مدعیات، آنهم مدعیاتی مبهم.
سوگیری و بلکه موضعگیری قاطع و متعصبانه مجری، استفاده انحصارگرایانه از کارشناسان همسو، توسل به انواع شگردهای سمعی و بصری، توسل به احساسات و روایات بررسی نشده، و شواهد حکایتی (anecdotal) و بیاعتنایی به روشها و دستاوردها و نهادهای علمی، هیچ مناسبتی با برنامه پژوهشی یا همان مستند علمی ندارد.
در جامعه علمی مرتبط با NDE، اقلیتی مثل پزشک بریتانیایی دکتر سام پرنیا، قائل به مدل معنوی یا استعلایی (transendental) هستند که حتی آنها هم بسیاری از استنتاجها و القائات شما را نخواهد پذیرفت. منصفانهترین کار این است که شما از دو متخصص نقاد یا دو خبرنگار علمی نقاد در این حوزه دعوت کنید تا درباره این تجربیات از دو منظر علمی (و بخصوص فیزیکالیستی) و معنوی دفاع کنند و نتیجه گیری را به بینندگان واگذار کنید. (رجوع به نقد هشتم) نقد بسیار مهم دیگر سوابق شبه علمی سازنده و مجری برنامه، آقای عباس موزون، و مهمانان برنامه است (به قسمتهای بعدی مراجعه کنید).
باید بعدا مستقلا به اهمیت آن بپردارم اما همین اندازه بس که ایشان (عباس موزون) مترجم کتاب شبهعلمی کسی مثل ایموتو است. در قسمت بعدی به نقد بر اساس محتوا خواهم پرداخت.
۳. او کیست؟
او دکتر «اِبِن الکساندر» جراح مغز و اعصاب از دانشگاه هاروارد است. الکساندر در ۲۰۰۸ در اثر مننژیت به کما میرود، اما خوشبختانه به هوش میآید و بعد تجربه خود از کما را در مجله «نیوزویک» اینگونه مینویسد:
"به عنوان یک جراح مغز هرگز به تجربههای جهان پس از مرگ و چنین مقولاتی باور نداشتم. پدرم نیز مانند من جراح مغز و اعصاب بود و من نیز به تبعیت از او راه خود را در دنیای علم پی گرفتم و در دانشگاه های زیادی از جمله «دانشگاه هاروارد» به تدریس پرداختم. بنابراین، کاملاً می دانم در مغز آدمهایی که ادعا می کنند آن جهان را تجربه کردهاند چه میگذرد".
او در شرح تجربهاش در کما مینویسد:
" ... در غیبت یک نئوکورتکس فعال، چیزی را تجربه کردم که موجب شد باور کنم که برای وجود هوشیاری پس از مرگ هم دلیل علمی وجود دارد. همینجا بگویم چون میدانم شکاکان چه نظری راجع به چنین حرفهایی دارند. داستانم را با منطق و زبان علمی «یک دانشمند» بازگو خواهم کرد".
الکساندر سپس تعریف میکند:
"اوایل صبح خیلی زود، حدود چهار سال پیش با یک سردرد شدید از خواب بیدار شدم. ..."
او در این مقاله و بعد در کتابش شرح مفصلی از تجربیاتش را بیان میکند: وجود میلیون ها پروانه، و دیدن خواهر متوفایش در لباس دهقانی و گفتگو با او... . او ادعا میکند که در این مدت از نظر پزشکی مرده بود اما به طور معجزه آسایی با خاطره ای از بهشت زنده شده است.
الکساندر در آثارش تاکید میکند:
"من سالهای سال به عنوان جراح مغز و اعصاب در معتبرترین مؤسسات جهانی خدمت کردهام. میدانم که بسیاری از همکارانم بر این باور پافشاری میکنند که مغز، و به ويژه کورتکس، سر منشأ هوشیاری خاص نوع آدمی است. خود من هم همین طور فکر میکردم. اما این باور امروز در برابر من رنگ باخته و ... من میخواهم به جهانیان نشان دهم که ما پدیدههایی بسیار فراتر از مغزهای فیزیکی خود هستیم."
سخنان الکساندر مثل بمب منفجر میشود و او را در کانون توجه رسانههایی مثل فاکس نیوز قرار میدهد.
معروفترین کتاب او نام زیبایی داشت: "اثبات بهشت: سفر یک جراح مغز و اعصاب به زندگی پس از مرگ" که در ۲۰۱۲ منتشر شد. زیبا بود چون وجود خدا و بهشت را نه یک کشیش یا الهیدان بلکه یک مرد علم آن هم جراح مغز اثبات میکرد. کتابش گل کرد و بیش از دو میلیون نسخه فروخت و در ۲۰۱۳ به مدت ۳۵ هفته در لیست پرفروشترینها قرار گرفت.
اما...
فکر میکنید بعد چه اتفاق میافتد؟ و این ماجرا چه ارتباطی با "زندگی پس از زندگی" عباس موزون دارد؟ و چرا مهم است؟
۴. او اِبِن الکساندر است
اما بلافاصله پس از انتشار کتابش، تحقیقات درباره گذشته او آغاز شد. ابتدا لوک دیتریچ (Luke Dittrich) خبرنگار تحقیقی و علمی نیویورک تایمز در مقالهای (۲۰۱۳) با عنوان «پیامبر» منتشر کرد و نشان داد که بخشهای بسیار مهمی از داستانهای الکساندر حاوی تناقضهای آشکار و مدعیات غیر واقعی است! [تصویر بالا]
بعد از این گزارش چند نویسنده علمی و دانشمندان دیگر به بررسی و ارزیابی مدعای دیتریچ پرداختند و هر بار ابعاد بیشتری از تناقضها و ابهامات داستان الکساندر آشکار شد. در میان این محققان میتوان به نوروساینتیست مشهور آمریکایی سم هریس، و زیستشناس آمریکایی، جری کوین Jerry Coyne و نیز دونالد پروترو (Donald Prothero) اشاره کرد. (اسلاید های بالا)
دیتریچ مقاله خود را اینگونه آغاز میکند:
"قبل از اینکه کتاب اثبات بهشت، نویسندهاش دکتر اِبِن الکساندر را به عنوان یک "مرد علم" که زندگی پس از مرگ را تجربه کرده بود، ثروتمند و مشهور کند، او شخص دیگری بود: یک جراح مغز و اعصاب با سابقهای پر دردسر و مردی که نیاز به شروعی جدید داشت. هنگامی که الکساندر در اواخر سال ۲۰۰۸ بیمار شد، یک سال بود که عمل جراحی انجام نداده بود و با یک دعوی حقوقی برای قصور در پزشکی مواجه بود. او اکنون یک کتاب پرفروش و یک قرارداد سینمایی دارد".
محققان متوجه میشوند که سابقه جعلهای او به پیش از بیمار و پیامبر شدنش برمیگردد. آنها در مییابند که الکساندر در سال ۲۰۰۳ پس از شکایت های مکرر، به طور موقت یا دائم امتیازات جراحی خود را در دو بیمارستان مختلف از دست داده است. بهعنوان مثال، "در آگوست ۲۰۰۳، مرکز پزشکی UMass Memorial امتیازات جراحی الکساندر را "به دلیل سوء سابقه و انجام نادرست عمل جراحی" به حالت تعلیق درآورد.
الکساندر بارها به جعل مدارک پزشکی مربوط به جراحی هایش متهم شده است. (به شرح دیتریچ، "تاریخ مستند دادگاه از بازبینی حقایق")
اما الکساندر قصه ما همچنان در برنامهها و شوهای تلوزیونی در سراسر دنیا شرکت میکند و پولهای کلانی به جیب میزند. یکی از این شوها همان "زندگی پس از رندگی" است. (در اینجا الکساندر در حال بیان حقایق ناب معنوی است!)
من البته از قرارداد ایشان هیچ اطلاعی ندارم، اما آنچه مسلم است از کسی با این سوابق به عنوان تجربهگر مرگ و کارشناس و متخصص مغز و اعصاب از دانشگاه هاروارد استفاده شده است.
اما چرا این ماجرا مهم است؟ و چه نتایجی باید بگیریم؟
۵. نقد محتوایی "زندگی پس از زندگی"
یکبار در اتوبوس شهری متوجه رفتارهای عجیب مسافری شدم که روبروی من نشسته بود. او گاهی دست راستش را میبرد تا پنجره را باز کند، اما بلافاصله با دستچپش مچ دست چپش را میگرفت و آنرا میگذاشت بین دو پایش! نگاه بقیه هم مثل من شگفتزده بود و این او را مضطرب و خجالتزده میکرد و سرش را پایین میانداخت و زیر لب چیزهایی میگفت.
اما چرا؟ چرا او چنین میکرد؟
فرضیه اول: نمایش هدفمند
طبق این فرضیه، او به دلیلی تظاهر میکند که با خودش درگیر است. مثلا در حال دست انداختن مردم است یا پژوهشگری است که میخواهد روی واکنش مردم پژوهش کند.
فرضیه دوم: او جن زده است.
یک جن در او حلول کرده و کنترل دست راستش را به دست گرفته است.
فرض کنید من با همین دو فرضیه مدتی ایشان را مخفیانه زیر نظر بگیرم و شواهد کافی بیابم که فرضیه اول درست نیست. منطقا به فرضیه دوم گرایش پیدا خواهم کرد. بخصوص اگر زمینههای عقیدتی هم داشته باشم. اما این نتیجهگیری من معلول چندین مغالطه و خطای شناختی است، از جمله مغالطه دوراهی کاذب و خطای دسترسی.
فرضیه سوم: سندروم دست بیگانه
بخشی از مغز ما، با نام "ماژول مالکیت" (Ownership module) مسئول ایجاد حس مالکیت و کنترل اعضای بدن است. عملکرد این بخش وقتی در اثر عارضهای مختل میشود، ممکن است ما حرکتی را انجام دهیم (باز کردن پنجره) اما احساس نکنیم که آن حرکت با خواست ما انجام شده است و بنابراین واکنش نشان دهیم (با دست چپ مانع شدن).
به همین ترتیب، درباره NDE، و بخصوص پدیدهی "احساس خروج از بدن و دیدن اطراف، بدون فعالیت مغز، و گزارش مطابق با واقعیت از آنچه دیده شده"، هم این سه نوع فرضیه قابل تصور است:
فرضیههای نوع اول: نمایش هدفمند
یعنی مثلا این افراد دروغ میگویند.
فرضیههای نوع دوم: وجود روح مجرد یا آگاهی مستقل از مغز و اعصاب
طبق این فرضیه، روح یا آگاهی ما میتواند بعد از مرگ مستقل از مغز تداوم یابد.
فرضیههای نوع سوم: نوعی اختلال عملکرد مغز
اعضای انجمن مطالعات NDE بخصوص بروس گریسون از فرضیه دوم دفاع میکنند اما جریان اصلی عصبشناسی از فرضیه سوم. من اینجا یک دلیل برای رد فرضیه دوم ارائه میدهم و بعد با اسلایدها نشان میدهم فرضیه نوع سوم به خوبی این پدیده را تبیین میکند و نیازی به فرض روح مجرد نیست.
دلیل ردی: در چندین آزمایش نشانههای توجهبرانگیزی مثل عروسک در زوایایی از اتاق عمل یا بستری تعبیه شده که تنها در صورت شناور شدن واقعی در فضا قابل روئیت است. تاکنون حتی یک نفر از تجربهگران آنها را ندیدهاند.
اسلایدهای دهگانه:
۶. برهان قاطع روحباوران
به نظر میرسد مهمترین استدلال روحباوران برای اثبات تبیین روحباورانهی NDE، مبتنی بر شواهدی است که وجودِ آگاهیِ مستقل از مغزِ تجربهگران را اثبات میکنند.
مثلا درباره لحظات یا دقایقی که مغزشان از کار افتاده، اطلاعات درستی را بازگویی میکنند که جز با فرض وجود یک روح مستقل از مغز (روح مجرد) قابل تبیین نیست. من خیلی همدلانه اسم این وضعیت را میگذارم "خروج از بدن و اِخبار درست"، VOBE یا (Veridical OBE).
اما کافی است به دو تذکر نورولوژیستها دقت کنیم:
اولا مرگ مغزی را معمولا با الکتروکانسفالوگرام یا EEG رصد میکنند، و این دستگاه توقف فعالیت بخش سطحیتر مغز را نشان میدهد و توقف قطعی مغز را فقط با fMRI میشود تایید کرد. پس مغز میتواند برای مدتی در بخشهای عمیقتر فعال بماند و منشا VOBE باشد.
ثانیا یافتههای آزمایشگاهی مکانیزم تولید VOBE را به مثابه نوعی توهم (hallucination) نشان میدهند. از جمله بر اساس تاثیر روانگردان، اختلال خواب، کتامین یا تحریک الکتریکی در کارکرد شکنج زاویهای، بعلاوه پدیدار حسآمیزی. به پست قبلیام، رجوع کنید، مقاله بلانک:
Out‐of‐body experience and autoscopy of neurological origin, Olaf Blanke
اما روحباوران شواهد دیگری در چنته دارند که به نظر میرسد تبیین مبتنی بر عملکرد مغز پاسخگو نیست و آن شواهدی است که VOBE را از فاصلهی زمانی یا مکانی خیلی دور تایید میکنند بطوری که در حالت عادی و طبیعی هیچ یک از قوای حسی قرارگرفته در مغز، حتی شنوایی، قادر به ادراک از آن فاصله نیست. من این شواهد را نیز باز هم همدلانه " خروج از بدن و اِخبار درست از راه دور" یا VLDOBE یا Veridical Long Distance OBE مینامم.
به نظر میرسد VLDOBE ها جذابترین و هیجانانگیزترین و یقینیترین شواهدی است که روح باوران رو میکنند. مثل این ویدئو که در آن روحباوران، فیزیکالیستها را خطاب قرار میدهند و میپرسند: این را چه میگویید؟
این در واقع برهان قاطع روحباوران است.
به نظر شما آیا قانع کنندهاست؟ فیزیکالیستها چه پاسخی میتوانند ارائه دهند؟
۷. شیطان در جزئیات است
طبق فرمول ساده تئودور شیک، برای بررسی هر پدیده عجیبی، سه گام لازم است:
۱. بازگویی دقیق مدعا و دلایل و شواهد
۲. بررسی دقیق دلایل و شواهد
۳. جستجوی تبیین بهتر
👈 اگر دلایل و شواهد ایرادی نداشتند و تبیین بهتری هم نبود آن مدعا را میتوانی بپذیری، در غیر اینصورت پذیرش آن عقلانی نیست.
گام اول: بازگویی مدعا و دلایل:
طبق این شواهد، کسی مثل ایمان در وضعیت کما، دهها متر دورتر را توانسته ادراک کند و بدون فرض وجود روح مستقل از مغز، نمیتوان این ادراک و تجربه او را تبیین کرد. پس روح میتواند مستقل از مغز به حیاتش ادامه دهد.
گام دوم: بررسی شواهد
آیا شواهد سازگار، روشن و قوی هستند؟ نه زیرا:
۱. تناقضگویی آشکار (ناسازگاری شواهد):
ثانیه ۴۵ را با دقت بشنوید: "دقیقاً من از اینجا (پلهها) بالا میرفتم آن ور (اتاق)".
ثانیه ۷:۳۰ را با دقت بشنوید: "من از پله که نرفتهام آن ور، پس چجوری توی اون اتاقم؟"
۲. دستکاری مهم و آشکار شواهد (ضعف شواهد):
الف) ثانیه ۵ تا ۱۷ را ببینید: باز بودن پنجره و امکان مشاهده داخل اتاق در مدت حدودا ۱۲ ثانیه.
برای اینکه از زاویه دید او، در ثانیه حدود ۱۵ تا ۱۷، با خبر شوید، دقیقه ۲:۳۴ را ببینید، تقریبا میشود تختها را دید یا حدس زد.
ب) ثانیه ۲۰ تا ۲۳ را ببینید: بستن پنجره!
گام سوم، تبیینهای بهتر: ایمان در مدتی که بعد از بهبود نسبی برای دیدار با پرسنل پشت آیسیو میرفته (دقیقه ۹:۷ تا ۹:۱۸ را ببینید) احتمالاً درباره مختصات اتاق، نکاتی را شنیده و تصویرپردازی کرده و به عنوان خاطره خودش به حافظه سپرده باشد. به این فرآیند ناخودآگاه، آلایش حافظه (Memory contamination) میگویند.
من احتمال وجود یا بروز برخی ویژگیهای عصبشناختی طبیعی اما ناهنجار (abnormal)، مثل حدسهای نبوغآمیز یا حافظه قوی eiditic، در اثر اختلال استرسی پس از حادثه را بسیار معقولتر از تجربیات فراهنجار (paranormal) میدانم.
او جایی میگوید "ملافه آبی است"، و وقتی بهیار تصحیح میکند که سبز است، ایمان بلافاصله و بسیار حرفهای میگوید "آن موقع آبی بود." این میتواند معلول نوعی استعداد شگفتانگیز افسانهسازی (confabulation) برای سازگار کردن باشد ( کاری که منتالیستهای نابغه مثل یوری گلر در آن خبرهاند).
همیشه بعد از مرعوب شدن تماشاگران کار راوی راحتتر میشود و میتواند مدعیات بدیهیتری را به عنوان عجایب بیان کند. مثلا در دقیقه ۴:۱۶ میگوید "حتی پرده با نخ آویزان است"، که دیدن آن کار سختی نیست، بخصوص اگر کسی چند لحظه قبل آن را دیده باشد.
۸. جامعه شکاکان
به دوستانی که واقعا جستجوگر حقیقتاند و میپرسند "چرا خیلی از پیشبینیهای تجربهگرانِ نزدیک به مرگ، درست از آب در آمده؟" باید عرض کنم که، این صرفاً یک مدعاست و درستی آن را نه شما میتوانید تصدیق کنید، نه من، نه مجری و فیلمبردار، نه تجربهگر و اطرافیان او و نه حتی هر دانشمند یا فیلسوفی؛ تنها با روحیه و تفکر نقادانه میتوان تشخیص داد، آنهم به نحو مستدل و تا اطلاع ثانوی و در این میان، جامعه علمی و جامعه شکاکان بسیار تعیین کنندهاند.
👈 شکاکان (Skeptics) کسانی هستند که از فریبهای ذهن آگاهند و مثل یک کارآگاه کنجکاو، با تکیه بر علم و تجربه و شمّ قوی خود، صحت و سقم مدعیات عجیب را بررسی میکنند.
دو نمونه از شکاکان را در این ویدئو میبینید. از شما میخواهم آن را با ویدئو پست قبلی (گزارش هیجانانگیز مجری از معجزه) مقایسه کنید.
اساساً درباره موضوعات پرمناقشه، اگر رسانهای دنبال حقیقت است مناسبترین سبک، مناظره است. در این مناظره که به سبک آکسفوردی، Oxford-style debate اجرا میشود، گزاره مناقشهآمیز این است:
👈 "مرگ پایان [زندگی] نیست: Death Is Not Final"
👥 موافقان (که اتفاقا هر دو آنها مهمانان "زندگی پس از زندگی" بودند):
۱. دکتر اِبِن الکساندر، جراح مغز و اعصاب که قبلا در دو پست او را معرفی کردهام.
۲. ریموند مودی، پزشک و ترویجگر تفسیر ماوراء الطبیعی از NDE.
👥 مخالفان (که اتفاقا هیچکدامشان مهمان زندگی پس از زندگی نبودند)
۱. شان کارول، دکترای فیزیک از هاروارد، هئیت علمی موسسه فناوری کالیفرنیا،
۲. استیون نوولا، متخصص مغز و اعصاب دانشگاه ییل، رئیس و از بنیانگذاران انجمن شکاکان نیوانگلند.
مجری: جان دانوان، نویسنده، خبرنگار و سخنران.
این برنامه را موسسه "آیکیوتویواِس" یا IQ2US یا "چهارچوب فکری آمریکا" در ۲۰۱۴ برگزار کردهاست. آنها موسسه خود را اینگونه معرفی میکنند: "یک سازمان غیرانتفاعی و غیرحزبی که به یک مشکل اساسی در آمریکا میپردازد: قطبی شدن شدید ملت و سیاست ما. ماموریت ما بازگرداندن تفکر انتقادی، حقایق، عقل و مدنیت به گفتمان عمومی آمریکاست".
یکی از قوانین جذاب این سبک، دو بار رایگیری از شنوندگان است، یکبار پیش از مناظره و یکبار پس از آن.
👈 نتایج نظر سنجی در این مناظره:
پیش از مناظره:
٪۳۷ موافق (مرگ پایان زندگی نیست)،
٪۳۱ مخالف،
٪۳۲ بلاتکلیف
پس از مناظره:
٪۴۲ موافق،
٪۴۶ مخالف،
٪۱۲ بلاتکلیف
و بنابراین تیمی که علیه این گزاره بود، یعنی تیم نوولا و کارول، برنده این مناظره میشود.
در نهایت، گفتگویم با جناب دکتر محمدرضا توکلی صابری در همین موضوع را بشنوید: [قسمت یکم | قسمت دوم]