از رنج و از امید؛ تقدیم به کودکان و نوجوانان وطنم

از رنج و از امید؛ تقدیم به کودکان و نوجوانان وطنم

مهدی معتمدی مهر



به نام خداوند جان و خرد

پاییز آمد. پاییز۱۴۰۱  با اندوه و دلهره و هجوم واژگان مخوف و ضربات ترس و تنبیه و ستم و جهل آمد و با انکار کودکی‌های ما و نادیده گرفتن رسالت و حق آدمی بر تعیین سرنوشتش. پاییز ۱۴۰۱ با مصیبت و فاجعه و آوار خبرهای شوم و پیراهن سیاه آمد. پیراهن سیاه پاییز ۱۴۰۱ بوی خون می‌دهد؛ بوی مرگ. بوی زندگی ِ از نفس‌افتاده مهسا، حدیث، نیکا، سارینا. بوی نابودی و فروپاشی، بوی خون فردا می‌دهد و به طرح آرزوهای ملتی نقش بسته که بیش از یک صد سال است، مطالبه‌ای جز آزادی، عدالت، صلح، برابری و توسعه ایران ندارد.

 آری! پاییز ۱۴۰۱ بی‌رحمانه بر تن برگ‌ها نشست و حسرت و غروب و بیداد بر جان‌های خسته گذاشت. پاییز ۱۴۰۱ فرصت قدم زدن‌ها و اندیشه‌های شاعرانه و دیدارهای خیس عاشقانه را از ما، از ما دختران و پسران نوجوان گرفت. پاییزی خشک و بی‌باران که بر تن خیابان و بر فضای خانه‌های بی‌نور جریان پیدا کرد. با این همه، ما، ما کودکان امروز، ما شهروندان ایران و ما که سرمایه اصلی وطن، تنها امکان تداوم زندگی و یگانه واقعیت ِ فردای ایران هستیم؛ هم‌دل و هم‌صدا، ترانه‌خوانان این روزگار تنیده با عزا و خاطره و خطریم و اعلام می‌کنیم با آن که غمگینیم، با آن که عزاپوش مهسا و حدیث و نیکا و سارینا و دیگر کسانی هستیم که جسم‌شان خاموشی گرفت و با آن که از شادی و عشق و هنر محروممان کرده‌اند و با آن که نگران ِ سلامتی ِ دوستان و جوانان و دانش‌آموزانی هستیم که هزینه‌ اعتقادات شریف و متعالی خود  را با حبس و باتوم و تفنگ ساچمه‌ای می‌پردازند و به جرم باور به برابری زنان و مردان و به اتهام اعتقاد به آزادی و عدالت و صلح، مستحق تنبیه دانسته شده و کیفر آرزوی زندگی در جهانی بهتر را می‌بینند و با آن که اراده‌گرایان اراده کرده‌اند که مایوس و دلسرد یا دست کم به سکوت وادارمان کنند، اما به شدت و بیش از هر زمانی در طول تاریخ غم‌بار و اهانت‌دیده سرزمین هفت‌هزار ساله‌مان، امیدواریم و خورشیدی بر اندیشه و زبان‌ و دست‌هایمان مان جاری است که بر نور و حقیقت و شجاعت و آگاهی، گواهی می‌دهد.

 ما امیدوارتر از هر مردمی در تمامی قرون و در تمامی جوامع هستیم. فرزندان زمانه‌ و دورانی هستیم که با اعماق وجود و اندیشه‌مان دریافته‌ایم، آزادی چکیده آدمی‌زیستن و معنای یگانه‌ی «بودن» و تنها صراط ِ «شدن» است. ما با درد و تجربه و درک ضرورت مسئولیت‌پذیری آموخته‌ایم که آزادی نه دادنی است و نه گرفتنی؛ آزادی، یادگرفتنی است و ما آزادی را با باور و تلاش و صبوری آموختیم و همچنان می‌آموزیم تا در پس ِ راه درازی که پیش‌آمده و در بستر راه طولانی‌تری که در پیش داریم، اسیر فاجعه و سکوت و ناامیدی و ترس و شتابزدگی و تمامیت‌خواهی نشویم و متعهد به کرامت انسان و زیبایی حیات و طراوت هنر و معنویت و اخلاق و ضرورت و جاودانگی ِ بی‌جایگزین ِ  سنت ازلی و ابدی «تدریج و تداوم و استقامت» بمانیم. ما به آزادی بشر باور داریم و به دشواری و برکت این راه طولانی آگاهیم و از این رو، دیگر فریب هیچ وعده کوتاه مدت و در باغ سبزی را نمی‌خوریم که حاصلی جز سرخوشی‌های ناپایدار از تحولات یک‌شبه و سریع و واهی و بدون پشتوانه و پیامدی مگر ناامیدی و تخریب ظرفیت‌ها و فرصت‌ها ندارد.

ما کودکان و نوجوانان پاییز ۱۴۰۱ و شهروندان فردای ایران از روزنی به قامت تاریخ و به‌گستردگی آسمان و زمین و دریا و کوه، بشارت می‌دهیم که پاییز دارد به آخر می‌رسد و کلاغ‌‌های وحشت و انزوا، چاره‌ای جز شمردن جوجه‌های کریه و بیمار و از نفس‌افتاده‌اشان نخواهند داشت و لاجرم خواهند پذیرفت که این وطن را به ما کودکان و نوجوانان و زنان و مردان صبور و پایدار واگذارند. ما امیدوارانه و مومنانه از آمدن روزگاری خبر می‌دهیم که ترس و ناامیدی و تحمیل و هیچ دیواری در آن پیدا نیست و بر جغرافیایی می‌ایستیم که جز به آزادی و عدالت و صلح و دوستی و زیبایی راهی ندارد .

 مادران، پدران، همشهری‌ها، هم‌وطنان، خواهران و برادران کرد و عرب و ترک و بلوچ و فارس و لر که از ستیغ البرز تا چکاد زاگرس و از زاهدان و چابهار تا اشنویه و سنندج و سقز و از اصفهان و شیراز و رشت تا تهران و تبریز و ارومیه و از خوزستان تا هامون و کویر و خراسان و تربت و ترکمن صحرا و از خلیج فارس تا دریای مازندران ایستاده‌اید و لحظه‌ای از رعایت حرمت این سرزمین و دفاع از حقوق مردمان شریف و نجیب و ستم‌دیده‌اش کوتاه نیامده‌اید، دستان ما را رها مکنید و ما را به غربت و تنهایی وامگذارید. ما کودکان این خاک ِ سرشار از فداکاری و فاجعه و میراث‌داران تاریخ سرزمینی هستیم که اگرچه مملو از شکست و فاجعه و سیاه‌پوشی است، اما هرگز تسلیم نشده و آنی از امید و پایداری و صبر و تلاش باز نایستاده است. ما دیگر تحمل تحمیل و هیچ اجباری را نداریم. نه سبک زندگی اجباری در ایران را می‌پذیریم و نه دیگر به مهاجرت اجباری و زندگی در غربت سرد غرب تن می‌دهیم.

ما می‌خواهیم در ایران زندگی کنیم. ما خواهان «زندگی» هستیم و به رشد و بلوغ اجتماعی شهروندان ایران به ویژه نقش و جایگاه بی‌بدیل زنان در مسیر آینده باور داریم. ما به آزادی و کرامت بشر و حاکمیت قانون باور داریم و از همین رو، مومنانه و از صمیم جان، فریادمان را به اهتزاز در می‌آوریم:

«زن، زندگی، آزادی»

 



Report Page