ريشههای عاشورا
مهندس مهدی بازرگان
ریشه اصلی و اوليه حرکت سيدالشهداء که پدیده عاشورا را به وجود آورد یك چيز بيشتر نبود،
"امتناع از بيعت و وليعهدي یزید".
اگر این مسئله پيش نيامده چنين تكليفی نمیشد یا میشد ولی حضرت آن را میپذیرفت، قطعاً حرکت و دعوت و شهادتی رخ نمیداد و عاشورائی بهوجود نمیآمد. یا اگر چيزي پيش میآمد واقعه بهصورت دیگري میبود. بنابراین مسئله بيعتگيري براي یزید از طرف معاویه و امتناع حسينبنعلی(ع) از قبول ولایتعهدي و سلطنت استبدادي، اگر نگوئيم یگانه ریشه درخت پربار پربلا و داستان کربلا است، باید آن را از ریشههاي عاشورا و اولين آنها بدانيم. اسارت و زیارت و حتی شهادت، هيچکدام ریشه نبوده از شاخههاي درخت هستند، زیرا که بدون وقوع آنها نيز عاشورائی صورت میگرفت. ریشه ابتدائی عاشورا بيشتر امتناع و اندیشه بود تا حرکت و عمل. سكوت بود و خشونت نبود. به قول اقبال لاهوري لاالهالاالله« بودکه آغاز"کلمهي طيبه" است. همان چيزي بود که امام حسن(ع) پيشبينی آن را نموده و معاویه تعهد عدم انجامش را در صلحنامه بهگردنگرفته بود. معاویه با این نقضعهد راه را براي حرکت امام حسين(ع) که تا آن زمان خود را مقيد به رعایت پيمان با برادرش میدانست، باز کرد. اما چرا مطلب بهاین سادگی وبداهت و ریشه بهاین سرراستی و صلابت،درمنبرها مسكوت و از خاطرها مستور مانده است؟ تا آنجا که معروف و معلوم ما میباشد فقط اقبال شاعرِحكيمِ نابغه و متفكر مصلحِ مبارزِ هند است که بعداز جنگ بينالمللی اول، مقارن با طليعههاي تحرك و تلاش ملتهاي مسلمان آسيا، براي خروج از اسارت و استعمار اروپائيان و در تفكر و تبليغاتی که در اشعار خود با عنوان "پس چه باید کرد اي اقوام شرق" دارد، درد اصلی را در جهالت و در خودباختگی و تقليدگري از مغربزمين میبيند و چارههاي اساسی را اولا در برگشت بهخود و بهخدا، یا بازگشت به قرآن میجوید و ثانياً در پارهکردنِ بندهاي اسارت و استبداد که پس از 1 انحرافِ خلافت یا حكومت از قرآن، برگردن همهی مسلمانان جهان افتاده است
اتفاقاً از خصوصيات ریشه درختان اختفا و امكان انكار وجود آن است. زیرا که برخلاف تنه و شاخهها که آشكار و چشمگيراند، و بر خلاف ميوهها که در منظر و مرئی و مورد علاقه و استفاده بوده بهجستجوي آنها میپردازند، زیر خاك قرار داشتن و پنهانیِ آن یا عدم توجه صاحب بستان و بهرهمندان، با همه اهميت و اثر و نقش اساسی که دارد ندیدن و غفلت از وجود ریشه آسان بوده امر طبيعی بهنظر میرسد. خصوصا اگر استقرار و گسترش در زمينِ محكم و پایهدار داشته باشد. تشيع ایران و توجه به عاشورا و امامان چون در زمان سالطين آلبویه و صفویه و قاجاریه و بهدست و بهدستور آنها رونق گرفته بود بسيار طبيعی است که »وُعّاظُ السَلاطِين« و فقهاي نان و نمكخورده و در هر حال زیرسایهي سلطان خفته، چيزي که به ضميرشان نرسد و به زبانشان جاري نشود نفی سلطنت و استبداد باشد. اصلا درك این معنی برایشان بسيار مشكل بود که مملكت و دولت میتواند بدون شاه باشد، مردم عنوان و مقامی بهنام ملت احراز کنند و عرضه و صلاحيت یا حقی براي حكومت بر خود و اداره مملكت داشته باشند. براي ایرانيان، که طولانیترین تاریخ شاهنشاهی و ریشهدارترین فرهنگ استبدادي را دارند بهخاطر کسی، چه درباري و چه روحانی یا بازاري، خطور نمیکرد که پادشاه و پادشاهی از مصادیق شرك و طاغوت باشد یا داستان کربلل و قيام سيدالشهداء انعكاس اجتماعی و سياسی کلمهي »لاالهالاالله« بوده اصل و آغاز آن اعتراض به استبداد و اعراض از سلطنت باشد. در هر حال شيعهي اماميه هيچگاه به این شيوه و اسوه امامت در مورد حكومت، توجه و تاسی نكرده اگر منكر و مخالف خلافتِ عامه شدهاند بهجاي آن استبدادسلطنتی و طاغوت شاهنشاهی را بهصورت یك امر عادي پذیرا گشتهاند. در دوران خودمان، در آن ایام نيز با آنكه انقلاب مشروطيت، استبداد شدید رضاشاهی، ملی شدن نفت با کارشكنیهاي محمدرضا شاه و کسانش و بالاخره نهضت مقاومت را پشت سرگذارده در آستانهي نهضت آزادي و مقدمات انقالب اسلامی بودیم، هنوز عرفِ منبر و روضهخوانها و جَوِ حاکم بر آنها اجازه چنين جرات و جسارت و حتی طرح و تَفَوُه آن را نمیداد، خصوصاً که شاه و ساواك در منتهاي قدرت بودند سهل است در حال حاضر نيز با آنكه حرکت اول انقلاب و رهبري آن ابتكار ضداستبدادي را داشت در تبليغات و عزاداريها چندان روي استبداد تكيه نشده و اهميتی نمیدهند که بهجاي استبداد سلطنتی، استبداد دینی یا انحصار روحانی بهکرسی جمهوري اسلامی نشسته باشد. مدتها است بعضیها به نهضتآزادي ایراد میگيرند که چرا هنوز دم از آزادي زده آن را مقدم بر استقلال میآورد و از استبداد بيش از استعمار هول و هراس دارد؟ منظور آنكه آنچه »ریشه عاشورا« بوده و سيدالشهداء به پيروي از قرآن مجيد نسبت به آن توجه و تنفر داشته است هنوز در عالمِ تشيع و در نظامی که خود را اسلامی و صاحب رسالت جهانی میداند، جانيفتاده است . به این ترتيب ریشه و حرکت اول عاشورا اعلام »نه« و یك نوع نفی و بیحرکتی بود که از طرف سيدالشهداء انجام گردید. پس از آن حضرت نه پرچمی افراشت، نه لشگري آراست و نه منبري رفت که به تبليغ و تجهيز قوا و اعلام جنگ با معاویه و زید بپردازد. تنها اقدام و جوابش به والی مدینه که پيام معاویه را براي سه مقام موجه مخالفين میرساند این بود که نظر خود را در مسجد و از بالاي منبر بهصورت آزاد و عام بيان فرماید تا چيزي از مردم مخفی و از حقيقت منحرف نشده باشد. حركت و ريشه دوم
حرکت دوم سيدالشهداء در زمينه عاشورا وقتی آغاز گردید که یزید به کرسی خلافت نشسته و پدرش مرده بود. مردم کوفه، از کوچك و بزرگ به حضرت نامهها نوشته شكایت از ظلم و فساد نموده و دعوت از حسين بن علی (عليهم السلام) براي حكومت بر آنها و اداره جامعهشان کرده و تكرار نموده بودند که: به سوي ما بيا که ما را امامی نيست و اميد است که خداوند در سایه تو ما را به سوي حق رهبري کند و در پناه حق متحد سازد
نقل ازکتاب »معصوم پنجم«، جواد فاضل، صفحه،231 چاپ انتشارات علمی، تهران، 1997( نكته ظریف این است که از طرف امام تبليغ و تحریك یا تعيين تكليف، و به طریقی اولی تحميل نفس یا تحميل نظام، بهعمل نيامده بود. ادعائی نيز براي حاکميت و خلافت خود نكرده بلكه براي اصلاح در امور ملت یا امت، خارج شده و قصد امر بهمعروف و نهیازمنكر را داشته است .ذکر اینكه من امام و زمامدار و رهبر منصوب شده از طرف خدا براي شما هستم و اجباراً باید تمكين مرا بكنيد نيز نفرموده. حضرت قصد خود از حرکت مدینه بهمكه و بهسوي کوفه را در جوابی که به نامه برادرشان محمد حنفيّه میدهند چنين بيان میکنند: » إني لم أخرج أشراً، ولا بطراً ولا مفسداً، ولا ظالماً، وإنما خرجت لطلب الاصلاح في أمة جدي، أريد أن آمر بالمعروف وأنهي عن المنكر
سيدالشهداء وقتی دعوت مردم را براي حكومت و مدیریت و امنيت دیارشان میپذیرد و آن را بر خود فرض میدارد معلوم میشود که حق حكومت را از معاویه و یزید سلب کرده براي خویشتن نيز، با وجود همه فضائل، ادعا ننموده متعلق بهخودِ مردم و انسانها میدانسته است. براي تحقق این حق است که بار سفر را، با علم بهخسارت و خطرات و با آمادگی براي شهادت خود و اسارت خاندان، محكم و مصمم میبندد. اگر ریشه اول عاشورا نفی استبداد بود و دلالت بر اعتقاد بهآزادي و اختيار انسان، در برابر آمرین و غاصبينی که مدعی مقام خدائی هستند، داشت،
ریشه دوم حكایت از اعتقاد امام بهحاکميت مردم بر سرنوشت و مدیریت خویش، سرچشمه میگيرد.
ریشه اول در مفهوم امروزي و اصطلاحات متداول ما جنبش ضداستبدادي بود. آزاديخواهی و آزادگی یا ليبراليسم بود و ریشه دوم مفهوم حاکميت ملی یا مردمی را دارد که دموکراسی میگویند.
اولی "لا" بود که سرآغاز کلمه طيبه است و نفی هر حاکم و آمر و مالك غيرخدا بر مال و جان و بر دل و دیده و دست انسانها را مینماید.
دومی "الا" است. دومی تكليف اثباتی کرده به جاي الله، که خالقِ حاکمِ مالكِ معبود و محبوب علیالطلاق است، ناس یا مردم و ملت را میگذارد که بنا به مشيت ازلی وموهبت الهی خليفهاست و باید با مشورت و مساعی یكدیگر امور امت را اداره نمایند. خداوند به مصداق آیه ۱۶۱سوره انعام(۶) ناظر بر اعمال ما میباشد و این جانشينی و عهدهداري امور جامعه، وسيلهی براي آزمایش و تكامل انسان است.
وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ (انعام)(۶ / ۱۶۵ ) و او کسی است که شما را خليفههاي زمين (محل سكونت و زندگی انسانها) قرار داده بعضی را در مراتب و درجات بالاتر از بعضی دیگر گذارده است تا شما را در آنچه عطا کرده و در اختيارتان میباشد مورد آزمایش و ابتلا (و ارتقاء) قرار دهد...
تا اینجا که آغاز قضيه بود و قيام و انقلابش نامگذاري کردهاند نه تنها از ناحيه امام جنگ نبود بلكه کمترین خشونت و خصومت هم در کار نبود. و نه تنها خود جنگ نبود و جنگ نشد، بلكه قصد جنگ کردن و دفع فتنه نمودن با جنگ و حمله از سرزمين عراق یا کشور اسلام و جهان را نيز نداشتند. وقتی در منزلگاه "زباله" خبر شهادت مسلمبنعقيل، هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر که در کوفه به دستور عبيدالله بن زیاد صورت گرفته بود به حضرت میرسد، پس از گفتن »إِنَا لِلّهِ وَإِنَا إِلَيْهِ رَاجِعونَ« و تسليت و نوازش فرزندان عقيل و مسلم، در ميان اشك و شيون اهل حرم، به خيمه خود برگشته در جواب فرزدق تصميم خویش را به ادامه حرکت به سوي کوفه تصریح مینماید ولی به سایرین در طی یك خطبه کوتاهی تكليف میکند که بيعت از آنها برداشته شده است و هر کس مایل باشد میتواند به دیار خود برگردد :
خبرکمرشكنی به ما رسيده است. مسلمبنعقيل و هانی بنعروه و عبدالله بن یقطر کشته شدند. به تحقيق شيعيان ما از یاري ما دست کشيده ما را ضعيف کردندپس هرکس از شما ميل به انصراف و بازگشت دارد شماتت و ملامتی بر او نبوده میتواند برگردد.بهنقل از جواد فاضل، معصوم پنجم، صفحه ۲۰۱
ريشهسوم،دعوتودفاع
برخورد با حربن یزید ریاحی نقطه عطفی نه تنها در زندگی و سرنوشت شخص او گردید بلكه نقطه عطف و مفصلی نيز در قضایاي عاشورا بوده جریان را در مسير تازهاي میاندازد که ریشه سوم شجره طيبه حسينی میباشد. کيفيت برخورد سيدالشهداء با حر و گفتوگوهائی که رد و بدل شد ارزش دارد که خلاصهاي از واقعه را در اینجا بياوریم . پس از منزلگاه »بطن عقبه« به آخرین ملاقات طی راه و تلاشی که بعضی از مشایخ بنی عكرمه براي منصرف ساختن امام از سفري که به نظرشان بیحاصل و پرخطر میآمد کردند میرسيم و به جوابی که حضرت داده و فرمود:
"بهخدا بنیاميه دست از من نمیکشند تا خون دلم را بهخاك ریزند و به ذلت ابدي کيفر آیند."
کاروان کربلا از منزلگاه »شراف« نيز رد شده بود که از دور، سر نيزهها و گوش اسبهاي لشگري که از طرف مقابل میآمد همچون نخلستانی نمایان میشود. مرکب امام بنا بهدستور او براي آنكه مقابله با دشمنان در محل مناسب مساعدي صورت گيرد راه خود را بهسمت یك آبادي بهنام »ذوخشب« کج کرده قبل از لشگر حُر در آنجا موضع گرفتند. از این مكان و زمان است که حالت و روابط جنگی باید آغاز شود ولی بر عكس همه جنگها یا مقابلههاي جنگجویان، سيدالشهداء رابطه را با یك عمل دوستانه و حالت مهماندار افتتاح نموده لشگر حر و اسبانشان را که سخت گرمازده و تشنه بودند با ذخائر خودشان سيراب مینمایند. پس از آن، و قبل از اقامه نماز ظهر، دعوتی را که انبوه مردم کوفه از او کرده بودند و موجب این مسافرت و دومين ریشه عاشورا شده است در برابر صفوف حاضر یادآوري نموده با آنكه میداند براي جنگ آمدهاند "تجاهل العارف" کرده میفرماید:
هم اکنون بنا به دعوت شما از راه رسيدهام پيش بيائيد و به من اطمينان بيشترببخشيد تاهمدوش شما بادشمنان شما بجنگم . و اگر به پيمان خود پايبند نيستيد وبيعت خودرا نقض کردهاید و مقدم مرا دوست نمیدارید از راهی که آمدهام باز میگردم و به مقر نخستين عودت میکنم.« جمله اخير بسيار معنیدار بوده تاکيدکنندهي ریشه دوم عاشورا و نفی کنندهي هر گونه قصد تعرض جنگی است که به منظور کفرستيزي، فتنه براندازي و حتی قدرتطلبی، ولو در راه حق، اتخاذ شده باشد. حضرت همين معنی و مطلب را با صراحت بيشتر در ملاقاتی که حربن یزید ریاحی را بعد از اداي نماز ظهر بهحضور پذیرفته بود و در پاسخ سؤال او که میگوید:
»یابن رسول الله چرا حرم خدا را ترك گفته و به سوي عراق عزیمت کردهاید« ادا کرده میفرماید: »اگر دعوتهاي مكرر و مشدد مردم کوفه نبود بهسوي کوفه رو نمیآوردم. این نامههاي شما بود که مرا از مكه بهکوفه آورده است.« حرضمن عدم اطلاع خودو عدم مشارکت در ارسال نامههاوبا لحن معذرتخواهانه اظهار داشت:
»به من دستور دادهاند که در هر کجا شما را بازیابم تحت نظر بگيرم و در کوفه به حكومت تسليم کنم.
« سيدالشهداء تبسمی کرده فرمود: »اَلْمَوْتُ اَدْنی مِنْ ذلِك.َ« (مر از این پيشنهاد آسانتر است.)
چون وقت نماز عصر رسيد حضرت به او میفرماید:
»اگر میخواهيد با سپاه خود جداگانه نماز بگذارید.
« حر سري به علامت خضوع خم کرده گفت:
حاشا یابن رسول الله، ما همه به شما اقتدا خواهيم کرد.«
معذلك وقتی مرکب ابیعبدالله(ع) آهنگ حرکت کرد مانع گردیده سيدالشهداء را خشمگين ساخت. گفتوگوي مجددي در میگيرد. حر براي اجراي ماموریتش که بردن ابیعبدالله بهکوفه و تسليمکردن او به ابن زیاد است اصرار میورزد و از این طرف انكار میشنود. بالاخره پيشنهاد مینماید که حضرت از بازگشت به سوي حجاز صرفنظر کرده بهعوض کوفه بهراه دیگري بروند و او تا رسيدن دستور ابنزیاد اکتفا به مراقبت و تعقيب دورادور لشگر سيدالشهداء بنماید. در روز غره ماه محرم، جواب کسب تكليف حر میرسد:
(با دریافت این نامه بر حسينبن علی سخت بگير و سعی کن او را به بيابان بیآب و علف و وحشتناك بيفكنی. من بهرسانندهي این نامه دستور دادهام همراه تو بماند تا انجام این وظيفه را بهمن گزارش دهد.)
گرهخوردگی کار بدتر میشود! زهيربن قيس که از کوفيان وفادار است و در رکاب حضرت میباشد، نمیتواند تحمل لجاجت و ممانعتهاي حر را بنماید. فریاد میزند: »یابن رسولالله ما زندگانی را بهخاطر چه چيز میخواهيم!؟ فرمان دهيد ما از آزادي خود دفاع کنيم. من گمان دارم که اگر هم اکنون پا به ميدان پيكار بگذاریم و این ستون هزار نفره را درهم شكنيم به مصلحت ما نزدیكتر باشد...
امام در جواب زهير میفرماید:
من هرگز ابتداء بهجنگ نخواهم کرد!
« سپس آن خطبه معروف اعالم شهادت را انشاد کرده میگویند همانا که دنيا زشت و وحشتناك گردیده بدي جاي خوبیها را گرفته است. مگر نمیبينيد که حق متروك و مهجور گردیده و باطل محبوب و مطلوب شده است؟ سزاوار چنان است که مؤمن خواهان دیدار پروردگارش گردد. در چنين شرایط من مر را چيزي جز سعادت نمیبينيم و زندگی با ستمکاران برایم ننگ و مصيبت است! ...
اصحاب ابراز اشتياق و اعلام وفاداري میکنند و همگی آماده مواجهه نهائی و استقبال از فيض عظماي شهادت گردیده سرزمينی راکه مناسب براي اردو زدن و نبرد مردانه باشد انتخاب مینمایند. این منزلگاه آخر کربلا است! ...
بدیهی است که اگر حضرت اباعبدالله قصد جنگ براي رسيدن به حكومت و قدرت یا شكست و نابودي دشمن خود و خدا را داشت به پيشنهاد زهيربن قيس عمل کرده مانع را به سهولت از سر راه خود برمیداشت و قدم به قدم پيش میرفت تا با توجه به اختلاف بس سنگين روحيه و نيروي رزمی دو طرف، آرتش سستبنيان ابن زیاد، علیرغم برتري عددي خود لشكر به لشكر منكوب و منهزم یا تسليم میگردید و با اتخاذ وضع تهاجمی و حملات دفاعی یا تدابير سياسی و سازشکاري و تاثير گذاردن روي دشمن و قبائل و مردم عراق، جریان را بهصورتی مغایر با آنچه رخ داد، میگردانيد. ولی میبينيم هيچ یك از این حالات و شقوق رخ نداده حال که ضدیت با استبداد و حق حاکميت مردم عمال اعلام گردیده و ریشههاي آنها کاشته شده است
حضرت برنامه دیگري را اجرا نموده نسبت به حر و افرادش رافت و خدمت و سپس دلالت و دعوت به کار میبرد. برنامه عاشورا از این به بعد شامل دو قسمت یا دو نوع عمل میشود:
۱.( آشنا ساختن مردم به مكتب، اثبات حقانيت مكتب و معرفی معلمين واقعی مكتب، که در قالب دعوت و اتمام حجت صورت میگيرد. )
۲.( پردهبرداري از نفاق و نيرنگ متوليانِ دیانت و امت و سلب مشروعيت از مدعيان خلافت و حكومت، که همراه با شجاعت و مظلوميت کاروان نبوت بوده و بهدست خود آنها انجام میگردد. سيدالشهداء و خاندان و یاران اوکه شاگردان و پيروانش هستند، با رفتارها و پندار و گفتارهاي خود نمونهها و الگو و درس از رسوم انسانيت داده دوستان و دشمنان حاضر و ناظر در صحنههاي کربلا و عزاداران و شنوندگان بعدي را به آنچه رسم مسلمانی و دستور قرآنی است دعوت میکردند. این همان امامت و پيشوائی و ادامه سنت و رسالت است. از آن جمله است برخورد جوانمردانه با حر ریاحی که منجر به بازگشت اوبهخداو به اردوي صلحاو شهداءمیگردد، به ميان آب فرات رفتنِ حضرت عباس سقاي لبتشنگان اهلبيت و جرعه ننوشيدن او بهاحترام برادر و کودکان و بانوان و یاران، خودداري مسلمبن عقيل از قتل ناجوانمردانه و سهل و ساده ابنزیاد در خانهي هانی بن عروه که اگر مبادرت به آن مینمود هيچ یك از مصائب و ، دست نزدن به جنگ فجایعی که داستان عاشورا را ساخته است به وقوع نمیپيوست و کشتار و قصاص مسلمانان ومردم قبل از اقدام آنان بهحمله و تجاوز و منتهاي کوشش براي حل مسالمتآميز غائله و انصراف از خونریزي و گناه و بهطور خلاصه اعمال و احوال و فضائلی که پردههاي درخشان جریان عاشورا را نقاشیِ جاویدان کرده و دست آخر پس ازدعوتها و اتمام حجتها و براي امتناع از قبول ذلتِ منتهی بهجنگ دفاعیِ سراسر شجاعت و شهامت از جان و ناموس و از شرافت و مكتب گردید. این دو عمل یعنی دعوت و دفاع که پس از امتناع از بيعت یزید و اجابت کوفيان صورت گرفت نيز از ریشههاي عاشورا میباشد. اگر حضرت و یاران و اسيرشدگان، با گفتار و رفتار و کردارهاي خود ارائهي مكتب و اثبات حقانيت و اصالت آن و مظلوميت خود را نمینمودند و رسالتی انجام نمیدادند، یا پس از آخرین اتمام حجتها و مذاکرات و نصيحتها، در برابر قدرت لشكریان یزید تسليم میشدند اثر و خبري در خاطرهها و در تاریخ باقی نمیماند که تشكيلدهندهي پرونده عاشورا و بهوجود آورندهي آن پدیده و غوغا باشد. این مجموعهي دعوت و دفاع که مرحله آخرین داستان است میتواند از نظر هدف و اثر یا ارزش و ارادهي تكوینی ریشه ابتدائی و ایجابی امر تلقی گردد.
سيدالشهداء و کاروان کربلا از مدینه تا مدینه به يك تير دو نشان زده، شيوهي پسندیدهي خدائیِ مقابله و مبارزه با حكومت غاصب و منافق را نشان دادند و از طرف دیگر بهجاي براندازي از طریق خشونت و خيانت و خلافهاي انسانيت و کرامت یا زیرپاگذاشتنِ قانون، حمله به بازوي دوم حاکميت بر جوامع بشري دوران تمدن و تكامل، یعنی بر مشروعيت و قانونی بودنِ آن، نمودند.