مصدق بر کرسی اتهام

مصدق بر کرسی اتهام

زنده یاد محمدعلی اسلامی ندوشن


کاروانی زده شد، کار گروهی سره شد!

مصدق و کودتای ۲۸ مرداد هر دو جزو تاریخ رفته اند، تاریخی که باید آن را در یاد نگه داشت. روزنامه اطلاعات فكر خوبی کرد که جریان محاکمه دکتر محمد مصدق را از شماره های چهل سال پیش خود، به تجدید چاپ درآورد، و بدینگونه به تجدید خاطره ای پرداخت که برای ملت ایران هم عبرت انگیز است و هم غم آلود.دولت مصدق استثنا و افاقه ای بود در تمام دوران مشروطیت که پیش از آن هیچگاه دولتی مانند او به متن زندگی مردم راه نیافته بود و پر معنی است که این یکی و همین یکی هم به پای میز محاکمه کشیده شد. کودتای ۲۸ مرداد نیز با همه حقارتی که داشت، اگر آثارش را به حساب آوریم، در ردیف سه چهار واقعه خطير تاریخ ایران قرار می گیرد.آثار مهمش آن بود که ایران را سر شکسته کرد، سپس نفت زده کرد و با آن تجدد عنان گسیخته اش او را در فرهنگ خود تکان داد، جدایی میان ملت و دولت ایجاد نمود، اصول اخلاقی را به سستی گرایاند و سرانجام در زیاده روی فساد و غفلت و غرورش، ملت ایران را به صورت یک ملت کارد به استخوان رسیده در آورد.

انقلاب ۲۲ بهمن که پیش آمد، چون مشت آب سردی بود که بر صورت های خواب زده ریخته شد. آنگاه بود که کسانی، چه در خارج و چه در داخل، بیدار شدند و گفتند ای کاش کودتای مرداد ۳۲، أتفاق نمی افتاد. پژوهندگان و سیاست مآبان خارجی که تا آن روز دم برنمی آوردند، شروع به اعتراف کردند که اشتباهی شد. در داخل نیز، بعضی از کسانی که خود جزو برخورداران حکومت کودتایی بودند، همین معنا را بر زبان آوردند!

بازار ترهاتی چون: ما می گفتیم، کسی گوش نمی داد، ما که مداخله نداشتیم، ما می دانستیم که عاقبت ندارد، ما خود را کنار کشیدیم، ما خون دل می خوردیم، ما نصیحت کردیم، هشدار دادیم... گرم بود و این نیز جزو بی اخلاقی های شیوع یافته آن دوران بود که پشت سر مرده لاف و گزاف بزنند و دروغ بگویند و حتی چند تن از کسانی که جزو برکشیدگان ناشایست آن حکومت بودند و در آن زمان به همه چیز رسیده بودند، آنگاه که شاه رفت به او دشنام بدهند!

مصدق در این محاکمه پرطنین دنباله دار (که از ۱۸ آبان ۷۲ در اطلاعات شروع شده و هنوز هم ادامه دارد) خود را یک ایرانی تمام عیار نشان داده، با ضعف ها و قوت هایی که اختصاصی ملت ایران شده است: گاه با طنز و شوخی، گاه با جد، گاه با مظلوم نمایی، گاه با رشادت، گاه با کنابه و گاه با صراحت، گاه به تجاهل و گاه با تمارض، گاه با کوچک نمودن خود و گاه با پایگاه خود را بازیافتن ....

با همه اینها، در مجموع، وی سربلند از این محاکمه بیرون می آید هر چند بعضی از عبارات و لحنی که او به خود می گیرد، ترجیح داده می شد که نمی گرفت. در واقع امر و در کنه، این ملت ایران است که از زبان او حکومت کودتایی را محاکمه می کند. درست در تاریخ دی ۱۳۳۷ بود (۳۵ سال پیش) که من مقاله «فیروزی شکست خوردگان» را نوشتم (مجموعه ایران را از یاد نبریم) و روشن بود که منظور از شکست خوردگان چه کسانی هستند.

سرنوشت مصدق تا حدی یادآور محاکمه و محکومیت حسنک وزیر می شود که بیهقی در کتاب خود شرحش را آورده، با همان مشارکت عناصری که لبيبي شاعر آنان را "کاروان زدگان" می خواند. در آنجا رجاله هایی فرستاده شده بودند تا پیکر حسنک را سنگسار کنند؛ این جا نیز در دادگاه، تماشاگرانی بودند که مأمور بودند تا خطاب به مصدق میان جمعت فریاد بزنند: «خفه شو، مزخرف نگو، چرند نگو......(اطلاعات ۸ آذر) در آنجا یک بوسهل زوزنی بود. عنودترین فردی است که در تاریخ بیهقی ذکرشان آمده، و در اینجا سرتیپ آزموده، دادستان ارتش است که در تاریخ نظامی و قضائی ایران گستاخ تر از او شناخته نگردیده، و مرحوم نورالدين الموتی، وزیر دادگستری پیشین، او را "آیشمن ایران" خواند و او با کلمات و اهانت ها و تهمت هایی که نسبت به مصدق ادا کرد نشان داد که در آن موقعت، بهترین کسی است که برای این مأموریت انتخاب شده است. او یکبار تهدید کرد که نخست وزیر برگزیده مردم ایران را با دستبند و زنجبر به دادگاه خواهد کشاند. در آنجا، پشت قضيه، القادر بالله، خلیفه عباسی بغداد بود و در این جا دالس، ایدن و استثمار جهانی و آنگاه خود شاه، او نیز مانند مسعود غزنوی نشسته بود و نظاره می کرد و خوشحال بود که پس از آن فرار افتخارآمیز، از نو فائق شده است، و دشمن در بند و عجیب است که سرنوشت نهایی این دو نیز به هم شبیه شد. مسعود، پس از شکست "دندانقان" در برابر ترکان سلجوقی به دربدری افتاد و با آن وضع فضاحت بار نابود شد و شاه ایران روزگاری بدتر از او یافت. اهانت هایی که بر سرش فروریخت، جواب اهانت هایی بود که نسبت به مصدق روا داشت. بدیهی است که اگر هزار سال از زمان مسعود غزنوی دور نشده بودیم، مصدق را نیز بر دار می کشیدند.

درسی که در این محاکمه به مصدق داده شد، درس به ملت ایران و به طور کلی ملت های جهان سوم بود که کسی در برابر استثمار جهانی از جای خود نجنبد. درباره مصدق اظهار نظرهای گوناگون شده است و هر گروه برحسب مصالح خود موضوع را به استدلال یا احتجاج کشاند. بدیهی است که این مرد نیز خالی از اشتباه نبوده است همانگونه که هیچ بشری مصون از خطا نیست، مصدق کرد آنچه را که مردم ایران می خواستند بشود و آن رهایی از تحقیر و عجز و تحميل بود.یکی از خیزش هایی بود که ملت ایران چندین بار نظیرش را در تاریخ داشته و ولو به شکست انجامیده باشد، نشان داده است که تحمل پذير ابدی نیست. معامله ای بود که باختش بهتر از بردش شناخته شد. آیا آنگونه که بعضی استدلال می کنند، حق می بود که مصدق قدری سازش میکرد و آنگاه از کودتا پرهیز می شد و عواقب آن از جانب ملت ایران تحمل نمی گشت؟

این نظر در صورتی می توانست شنیدنی باشد که توقع قدرت های خارجی و دستیاران داخلی آنان در نقطه ای متوقف می شد و ایران را به حال خود می گذاشت ولی تجریه ممتد جهان در این دویست سال اخیر و تجربه ایران نشان داده است که چنین تصوری به عمل نمی پیوست. پس از آنکه توافق سازش را می گرفتند، دیری نمی گذشت که حکومت ملی ساقط می شد، و کار به دست همان کسانی می افتاد که بعد از کودتا افتاد، و در این صورت هم ایران تسلیم شده و زانوزده شناخته می شد، و هم باز می گشت به خانه اول.

نهضت ملی ایران کوششی بود که به شکست انجامید، ولی نفس عمل از نظر اعتبار تاريخ ايران ارزش داشت زیرا نشان داد که نیروی مرموز ایرانی هرچندگاه یک بار می تواند از نو به بروز آید. روزنامه «لوموند» نوشت: «مصدق، ایرانی ای که غرب را به لرزه آورد.» (شماره ۲ دسامبر ۱۹۵۳). پس از قضیه ایران بود که جریان کانال سوئز و کنفرانس باندونگ پیش آمد و از همان تاریخ، با همه پیروزی در کودتای ایران، امپراطوری انگلیس رو به نشیب نهاد. اتهام هایی که از جانب دادستانی به مصدق بسته شد و برای او تقاضای اعدام گردید، درست همان هایی بود که می بایست به ملت ایران بسته شود: سرپیچی از فرمان، قیام بر علیه نظام مشروطه سلطنتی... 

پاسخ مصدق این بود:

"در طی تاریخ مشروطیت ایران، این اولین بار است که یک نخست وزیر قانونی را به حبس می اندازند و روی میز اتهام می نشانند. برای من خیلی روشن است، ولی میخواهم افراد جوان مملکت نیز علت این سختگیری و شدت عمل را بدانند و از راهی که برای طرد نفوذ بیگانگان پیش گرفته اند، منحرف نشوند و از مشكلات نهراسند و از راه حق و حقیقت بازنمانند،

به من گناهان زیادی نسبت داده اند ولی من خود می دانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن اینکه تسلیم تمایل خارجیان نشده و دست آنان را از ثروت ملی کوتاه کرده ام و در تمام مدت زمامداری از لحاظ سیاست داخلی و خارجی فقط یک هدف داشته ام و آن این بود که ملت ایران بر مقدرات خود مسلط شده و هیچ عاملی جز اراده ملت بر مملکت حکومت نکند و پس از پنجاه سال سابقه و تجربه به این نتیجه رسیدم که جز با تأمین آزادی و استقلال کامل، ممکن نیست ملت ایران در راه سعادت خود بر موانع و مشکلات غلبه کند و برای نیل به این منظور تا آنجا که توانستم کوشیدم، درست است که می خواهند سرنوشت من و خانواده ام را درس عبرت دیگران کنند، ولی من مطمئنم که نهضت ملی ایران خاموش نشدنی است..." (اطلاعات، ۲۲ آبان ۷۲)

و جای دیگر: 

"نظر بنده این بود که تا ملت ایران به پای خود نایستد، هیچ وقت آزادی و استقلال پیدا نمی کند. ما نباید به امید عواید نفت زندگی کنیم. مگر عواید نفت چند سال نبود، چه به مملکت ما رسیده؟"

و جای دیگر:

"این جانب نمی خواهم عرض کنم که عواید نفت خدمت بزرگی به اوضاع اقتصادی مملکت و بالا بردن سطح زندگی مردم نمی کند، بلکه می خواهم این عرض را بکنم که عواید نفت وقتی برای ما مفید است که آزادی و استقلال ما از بین نرود، یعنی مملکت را با عواید نفت معامله نکنیم."

و نيز:

"... از نظر صلاح مملکت نخواستم که دست از کار بکشم و می خواستم قصة نفت را که بسیار تشنه حل آن بودم، حل کنم و به فرض اینکه نمی خواستند قرارداد شرافتمندانه ای با دولت این جانب معقد کنند، وضعيات اقتصادی مملکت طوری شود که بدون عواید نفت مملکت بتواند روی پای خود بایستد و آزادی و استقلال که برای هر فرد مملکت یک قضيه حیاتی است از بین نرود..."

"تنها گناه من و گناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم ترین امپراطوری جهان را از این مملکت برچیده ام."

"عمر من و شما و هر کس چند صباحی دیر یا زود به پایان می رسد، ولی آنچه می ماند حیات و سرافرازی بک ملت مظلوم و ستمدیده است و بس..."

"چون از مقدمات و طرز تغییر و جریان دادرسی معلوم است که در گوشه زندان خواهم مرد و این صدا و این حرارت را که همیشه در خیر مردم به کار برده ام خاموش خواهند کرد و چون دیگر جز در این لحظه نمی توانم لحظه ای دیگر با هموطنان عزیز صحبت کنم، بدین وسیله از مردم رشید و غیور ایران، مرد و زن، توقع و تاکید و تابید می کنم که در راه پرافتخاری که قدم برداشته اند، از هیچ حادثه ای نهراسند."(اطلاعات، ۷ دی ۷۲)

مصدق همانگونه که گفته بود و شاید هم خواسته بود دیگر روی آزادی ندید و در زندان احمد آباد جان سپرد اما زندانبانان او و کودتاگران نیز سرانجام دیدند آنچه می بایست ببینند، زمانی که به این پیرمرد توهین می کردند و به ملت ایران نیز، آنقدر سر مست بودند که نمی توانستند این اصل هزار بار امتحان داده را در نظر آورند که: هر کس باد می کارد، طوفان درو می کند، دیرتر یا زودتر.


*منبع:

بازتاب ها/محمدعلی اسلامی ندوشن/انتشارات آرمان/چاپ اول/بهار ۱۳۸۳/ص ۲۵۹-۲۵۵



Report Page