My wild rose

My wild rose

「JEON SAMA」

❌️این نوشته دارای صحنه هایی است که شاید برای افرادی با روحیه حساس مناسب نباشد. پس با آگاهی تمام شروع به خواندن کنید❌️


پاهای استخوانی و کبودش رو تکون داد و با سرعت بیشتری از بین جمعیت عبور کرد. صدای نفس نفس زدنش کل سرش رو پر کرده بود و تهیونگ تپش‌های تند قلبش جای نزدیک گلوش حس می‌کرد.

اشکهاش دیدش رو تار کرده بودند و پاهاش بیشتر از این نمی‌تونستن تهیونگ رو توی فرار کردن، همراهی کنند.اون نمی‌خواست به عقب نگاه بکنه، نمی‌خواست لحظه‌ای نگاهش قفل افراد مشکی پوشی بشه که دنبالش هستند.

ترس مثل خوره به جونش افتاده بود، ترس از گیرافتادن، ترس از خشم جونگ‌کوک، ترس از اتفاق‌های بعدش، آب دهنش رو قورت داد و همراه با جمعیت سوار مترو شد.با گرفتن میله‌ی کنارش سعی کرد، با گرفتن دم از هوای گرم مترو اکسیژن لازم رو وارد ریه‌هاش بکنه.

" نـ..نه..نه..نمـ...نمیزارم ایندفـ...ایندفعه...گیرم..بندازه"" تـ...تو..تونستی تهـ..تهیونگ..موفق شدی..از دستش فرار کردی" "اینـ..ایندفعه..هم قراره گیرت بندازه..مثل سری های دیگه...تو هیچوقت موفق نمیشی ازش فرار کنی. هیچوقت"

نفس عمیقی کشید و سعی کرد به افکار پوچ و به‌دردنخور ذهنش پر و بال نده، ولی مگه می‌تونست؟ تهیونگ همیشه در مقابل جئون یک فرد ضعیف و ناتوان بود، ایندفعه هم خوب می‌دونست بازهم قراره گیرش بیوفته و اسیر دست‌ها‌ی جئون جونگ‌کوک بشه ولی نمی‌خواست خودش رو تسلیم بکنه و عقب بکشه.

درست سه سال پیش جئون‌جونگ‌کوک یک مرد ایده‌آل با لبخند‌های دل‌فریب و نگاهی به گرمی خورشید بود، شخصی که با محبت‌ها و توجه‌های گاه و بیگاهش باعث شد، تهیونگ دل بهش ببنده و تمام تلاش‌ـش رو برای به دست آوردنش، بکنه. تهیونگ زمانی احساس خوشبختی کرد که فهمید احساسشون متقابله و تونست خیلی راحت با کوک وارد رابطه بشه. حرف‌های جونگ‌کوک؛ شخصیت آرام و مجذوب کننده‌اش، همه و همه برای تهیونگ یک برد محسوب می‌شد، که توی انتخابش اشتباه نکرده، ولی عمر این خوشبختی کوتاه تر از تصور تهیونگ بود.

جونگ‌کوک زمانی که احساس کرد تهیونگ تمامش رو بهش باخته، تبدیل به یک فرد شکاک شد، کم‌کم دایره‌ی ارتباطی تهیونگ رو محدود و در آخر اون رو توی خونه‌اش مثل یک زندانی، مبحوس کرد.

یادآوری گذشته باعث شده بود، حواسش از اطراف پرت بشه. به خودش اومد و دید که مترو خلوت‌تر از چند دقیقه پیش شده، نفسش رو "آه" مانند بیرون داد و نگاهش رو به اطراف چرخوند با ندیدن افراد اون عوضی، پالک‌هاش رو روی هم گذاشت.


+سلام عسلم!


صداش رو شنید، صدای بم و ترسناکش رو، صدایی که یک روز باعث آرامشش بود، ولی الان مثل یک ناقوس مرگ توی گوشش تنش لرزید و پاهاش سست شد. حس کرد قلبش یک ضربان جا انداخته. مثل موقعیت‌های گذشته پیداش کرده بود و تهیونگ باز هم قرار بود تسلیم فرد پشت سرش بشه.


+مثل اینکه کر هم شدی؟


جئون گفت و دست‌هاش دور تن لرزون مومشکی حلقه شدند. میتونست چشم‌های خیس و لب‌های لرزون پسر رو تصور بکنه، لبخندی روی لب‌های خودش از تسلطی که رو پسر داشت، نشست.


+این‌ دفعه باید خوب ادبت کنم تا یاد بگیری هیچوقت نمیتونی از دست من فرار بکنی، تو متعلق به منی و تا ابد قراره کنار من بمونی، رز وحشی!

.

.

.

.

تن سبک‌ـش رو تخت پرت شد، هنوز هم فشار دست‌ جونگ‌کوک رو روی دونه به دونه‌ی موهای سرش احساس میکرد.


+چند بار باید گیرت بندازم تا بفهمی نمیتونی از من فرار کنی؟


سرش رو پایین آورد و مقابل صورت رنگ پریده تهیونگ داد زد:


+تا کی باید بهت بفهمونم که مال منی!


-خـ..واهـ..ش میـ..میکنم تمومش کن


+زمانی تمومش میکنم که بهت ثابت بشه مال منی


-تو نمی‌تونی من رو تا ابد کنارت نگه داری، حتی اگه یک روز هم به عمرم مونده باشه از دستت فرار میکنم.


تهیونگ که به یکباره جسور شده بود، ادامه داد.


-کاش هیچ‌وقت نمیدیدمت، کاش هیچوقت عاشقت نمیشدم!


جونگ‌کوک خشمگین از چیزی که شنیده بود، سیلی محکمی به صورت مومشکی زد، با سوزش و درد  ناگهانی صورت‌ـش داد کشید ولی جونگ‌کوک بدون اهمیت دادن به پسرکش، کارش رو ادامه داد تا اینکه دست‌های سرد خودش گرم شد.خیره به صورت سرخ ته که به کبودی میزد، گفت.


+زمانی میفهمی مال منی که تنت زیر من به اوجش میرسه.


-فقط ولم کن حرومزاده


+بازی بدی رو با من شروع کردی، از همون روز اولی که تصمیم گرفتی فرار کنی!


تهیونگ خواست دهن باز کنه ولی با قرار گرفتن پارچه‌ای روی لبهای کبود و زخمیش، بسته شد.


+جونگکوک نمیخواد صدات رو بشنوه!

.

.

.

‌.

دست‌های رُزـش بالای سرش به تخت بسته شده بود؛ سینه‌ی لختش از ترس بالا و پایین میشد. با نزدیک شدن جونگ‌کوک بهش با حالت گریونی نالید و سعی کرد خودش رو روی تشک بالا بکشه.

جونگکوک مابین پاهای ته قرار گرفت و به بدنش دست کشید و با چنگ زدن به ران‌های تهیونگ اون‌ها رو از هم فاصله داد. بدون آماده کردنش پلاگ فلزیِ آغشته به لوب رو وارد حفره‌ی تنگش کرد. بدون اینکه اجازه بده مومشکی به حجم بزرگی که داخلش بود عادت بکنه، دکمه‌ی کنترل رو فشرد و شوک الکترونیکی ناگهانی بدن تهیونگ رو لرز انداخت.

تهیونگ‌ با وجود پارچه‌ی داخل دهنش فقط تونست ناله‌ی خفه‌ای سر بده و گریه بکنه.جونگکوک از تخت فاصله گرفت و از کناری شاهد تقلاهای پسر شد.

بعد از مدتی نگاه از تن لرزون تهیونگ گرفت و سمتش رفت، بعد از باز کردن پارچه از دور دهانش، بوسه‌ای روی لبها‌ی سرخش کاشت.


+داغ کردی، گونه‌هات سرخ شده و چشم‌هات خماریعنی اینقدر داری لذت میبری ازش؟


تهیونگ چشم‌هاش رو بست و قوسی به کمرش داد و ناله ای کرد. جونگ‌کوک روی صورت پسر خم شد و لب‌هاش رو به دندون گرفت.


+ببین چطوری داری میلرزی! به همین سادگی برده شهوت شدی؟


آروم دستش رو روی عضو مومشکی کشید و فشارش داد. تهیونگ ناله کرد و اسم جونگ‌کوک رو صدا زد. جونگ‌کوک خندید و با بیرون کشیدن پلاگ، باعث شد ناله‌ی لذت بخشش رو بشنوه؛ بعد سه تا از انگشت‌هاش رو واردش کرد. پلاگی که داخلش بود باعث گشاد شدن سوراخش شده بود و به راحتی هر سه تا انگشت جونگ‌کوک رو داخل خودش جا بده.


-جو..جونگ‌کوک


+ببین چه داغ کردی، الان بهت ثابت شد که مال منی! منی که وجب به وجب این تن رو بلدم، میدونم چطوری کاری کنم، عقلت رو قربانی شهوت کنی و برای داشتنم به التماس بیوفتی.


سرش سنگین شده بود، احساس میکرد به جای خون شهوت داخل رگهاش جریان داره. جونگ‌کوک عوضی راست میگفت! اون همیشه کاری میکرد که تهیونگ در برابرش تسلیم بشه.

روی صورت پسر خم شد و لبهاش‌ رو بوسید. دکمه‌ شلوارش رو باز کرد و دیکش رو کنار سه تا از انگشت‌هاش توی سوراخ ته جا داد.

تهیونگ نفس توی سینه‌اش حبس شد و کشیدگی سوراخش رو حس میکرد. با برخورد اولین ضربه‌ی جونگ‌کوک به پروستاتش ناله‌ی بلندی سر داد و با انگشت‌های پاش به روتختی چنگ زد.

ناله‌های هر دوشون باهم تلفیق شده بود و برق عرق تنشون زیر لامپ‌های نئونی قرمز میدرخشید.

انگشت‌هاش رو بیرون کشید و سرعت ضربه‌هاش رو بالاتر برد. با حس انگشت‌های جونگ‌کوک روی نیپل‌هاش از جا پرید و پریکامش قطره قطره از دیکش بیرون ریخت و پوست گندمگون شکمش رو خیس کرد. سکس پر سر و صداشون با ارضا شدن شدید هر دوشون، به پایان رسید. جونگ‌کوک خیره به جسم لرزون پسر، لب زد.


+دیدی چه ساده دوباره مال خودم شدی، رز وحشی!


لبهای تهیونگ رو بوسید، خیره به چشم‌هاش که هر لحظه پلکهاش روی هم می‌افتادن، ادامه داد.


+هنوز زوده برای خواب، قراره تا صبح تن‌هامون روی هم برقصه

Report Page