Mkl

Mkl

دنیا

#پارت_۶۸۱




✨✨ تیغ زن ✨✨




کیفمو روی دوشم انداختم و از دور نگاهش کردم.

نمیتونستم نسبت به این قضیه بیخیال بمونم.

یعنی خیلی سعی داشتم بیخیال بشم ولی نه میشد و نه میتونستم.

رد کردن نرگس و با یه بهونه ای اونجا موندنمم گواه این نتونستن و نشدن بود!

دوشادوش هم تو راهروی خلوت، قدم زنان راه میرفتن.

دستمو رو دیوار گذاشتم و به لبهای رها متینفر چشم دوختم.

عادت داشت وقتی حرف میزد دستهاش رو هم تکون بده مثل اون لحظه که حین بالا و پایین کردن انگشتهای ظریف و کشیده اش ،داشت به آریو میگفت:



-جدا من وقتی کنار گروه شما هستم از ته دل خوشحالم!این حس رو اونور نداشتم....



د آریو که انگار نمیتونست هیچوقت جدی باشه یا با رفتارش به دیگران اثبات کنه زن داره و زنش مایل نیست با هرکسی لاس بزنه:



-جدا ؟ چه خوب پس...از این یه بعد بهتر هم میشین!



انگشتام رو مشت کردم که برم.باخودم گفتم به درک...به جهنم که داره با این مانکن خانم لاس میزنه.حتی چند قدم هم برداشتم که برم اما بعد ناخوداگاه ایستادم...

من نمیتونستم بگم به درک که داره با یکی دیگه لاس میزنه.اون که دوست پسرم نبود.

اون همسر من بود و من عقدش بودم.

راه رفته رو برگشتم و دوباره چرخیدم سمتش.

چنددقیقه ای جلوی دراتاق آریو گپ و گفت کردن و بعدهم آریو درو باز کرد و رفتن داخل.

این خیلی منو عصبی کرد.چرا باید باهم تنها بشن اون هم وقتی وقت رفتن هردونفرشون بود و دیگه کاری نداشتن که بمونن و باهم انجام بدن !؟

انگشتام مشت شدن و ناخنهام ناخواسته تو گوشت کف دستم فرو رفتن....

آروم و قرار نداشتم.

نمیخواستم رفتارم جوری به نظر برسه که تصور کنه دنبال بهونه ام تا باهاش جرو بحث بکنم.

گفت و گوی اونها فراتر از یه بحث کاری بود و از این مورد نمیشد گذشت.

یه جوری بودن....

شبیه دو ادم که دنبال بهونه ان تا بهم نزدیک و نزدیکتر بشن یا بیشتر صحبت کنن.

تایم گرفته بودم و اون خانم دکتر سانتی مانتال عزیز دقیقا بیست دقیقه با اریو تو اتاقش تنها موند و من به طرز احمقانه ای مدام به این فکر میکردم که تو این بیست دقیقه اونا میتون خیلی کارها انجام بدن!

شرایط خوبی نداشتم واقعا...مثل دیوونه ها هی تو سرم در این مورد از خودم سوال میپرسیدم.

چرا اریو و یه دکتر زن باید بیست دقیقه توی اتاقش تنها بمونن...؟!

مگه اصلا اون متاهل نیست برای چی باید رفتار آزادانه و بی اصول دوران مجردیش رو ادامه بده!؟

بعد از بیست دقیقه دکتر متینفر لبخند بر لب و درحالی که داشت دکمه های روپوشش رو میبست و مقنعه اش رو مرتب میکرد از اتاق آریو اومد بیرون.

ذهنم بدجور بهم ریخت و چون اون جهت مخالف من به راه افتاده بود خیلی سریع پا تند کردم سمت اتاق آریو...

بدون اینکه در بزنم ، دستگیره رو خم و راست کردم و با عصبانیت رفتم داخل.

لب پنجره ی اتاقش نشسته بود و یه بطری آب معدنی هم گرفته بود دستش و ذره ذره ازش میچشید اما تا من رفتم داخل خیلی زود سرش رو چرخوند سمتم و بهم نگاه کرد.

هیچی نگفت چون فکر کنم تو شوک این ورود یهوییم بود.

پوزخند زنان به سمتش رفتم و به طعنه پرسیدم:



-خوش گذشت !؟ گل گفتی و گل شنفتی!؟

احتمالا اون دیگه تکراری نبود برات درسته!؟



یکی از پاهاش رو پایین آورد و متعجب نگاهم کرد.

چندثانیه ای بر بر نگاهم کرد و بعد پرسید:



-چیمیگی!؟ در مورد کی حرف میزنی!؟



با عصبانیی غیر قابل کنترل و حالتی که نشون میداد چقدرکفری و دلخورم جواب دادم:



-در مورد همون خانم دکتر خوشگلی که بیست دقیقه ای داشتی باهاش گل میگفتی و گل میشنفتی!

خوشگله نه؟ خیلی ازش خوشت میاد!؟



یکی دو قدم اومدسمتم گفت:



-این حرفها چیه؟ این چرت و پرتها چیه!



انگشت اشاره ام رو به سمتش گرفتم و گفتم:



-خودتم خوب میدونی اینا چرت و پرت نیستن!

واقعا برات متاسفم.کلا امروزو داشتی باهاش می چرخیدی و لاس میزدی و ادعای عاشقی و فاداریت هم که گوش خلق رو کر کرده بود!



نگاه پر تاسفی به صورتش انداختم و بعدهم راهمو سمت در کج کردم اما قبل از اینکه ازش دور بشم

 بطری توی دستش رو پرت کرد رو میز و اومد سمتم.

دستمو از پشت گرفت و چرخوندم سمت خواش و با تشر و غیظ گفت:



-اینقدر مزخرف بار من نکن لعنتی...



انگشت اشاره ام رو گذاشتم رو سینه اش و گفتم:



-اگه نمیتونی رفتار دوران مجردی و لاس زدنت با اینو اونو ترک کنی خب منو ترک کن....

Report Page