Mary Neal Near Death Experience

Mary Neal Near Death Experience

‌🆔 @My_SimorghJanuary 13, 2021


🔸تجربه نزدیک به مرگ دکتر ماری نیل

ماری نیل دانشجوی پزشکی بود . او در دانشکده با دیدن و درک عظمت بدن انسان به این نتیجه رسید که باید «حقایق بیشتری» ورای این جسم وجود داشته باشد.


با‌وجوداین، در زندگیِ پرمشغله این جراح اُرتوپد که نقش مادری را هم برعهده داشت وقت کافی برای فکر‌کردن درمورد معنویات برایش وجود نداشت ، هرچند او با کلیسا ارتباط داشت تا فرزندانش را مذهبی تربیت کند.

در ژانویه سال 1999، هنگام قایقرانی در کشور شیلی او در عمق سه تا چهار متری زیر آب گیر کرد و فشار آب مانع از حرکت دستان اوشد واین مانعی برای باز‌کردن جلیقه اش و رها کردن خود شد. ماری میگوید :

وقتی که دیگر نتوانستم نفس خود را نگه دارم به خدا گفتم: «هر چه تو بخواهی همان می‌شود» و خود را رها کردم و تسلیم شدم.اما بلافاصله احساس کردم که حالم خوب است و مثل یک کودکی هستم که در آغوشی

امن قرار گرفتم. من مطمئن هستم که فرد نگهدارنده ام خود مسیح بود که من را در آغوش گرفته بود .


در پایین رود یکی از همراهان جلیقه نجات مرا را روی آب دید و متوجه شد که درحال غرق‌شدن هستم . او پس از بیرون کشیدنم از آب در ساحل شروع به عملیات احیا کرد. هشیاریم به‌تدریج ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد تا اینکه به‌طور کامل بیهوش شدم. با این حال ، برخلاف انتظارم، هشیاری بیشتری را تجربه کردم. احساس کردم که از بدنم جدا شدم . بعد از ان تجربه مرور زندگی را ازسر گذراندم که در آن شاهدهیچ قضاوتی از طرف کسی نبودم، فقط تأثیرات رخدادهای زندگیم را می‌دیدم. به این نکته پی بردم که ما با انجام هر کاری ، بر همه افراد تأثیر می‌گذاریم و این تنها مختص افرادی نیست که با آن‌ها تعامل و برخورد داریم. ونیز متوجه شدم که همه رویدادها و اتفاقا زیبا و خوب هستند.

پس از آن موجوداتی از جنس نور را در پیرامون خود حس کرد و دیدم.

موجودات نورانی را باز ‌شناختم. آن‌ها مسیری از رنگ‌ها و رایحه‌های لذت‌بخشی را ایجاد می‌کردند که اصلا روی زمین نظیر آنها وجود نداشت.

با خودم گفتم : «می‌دانم که آن‌قدر زیر آب مانده‌ام که دیگر زنده نیستم؛ اما این تجربه هیچ شباهتی با رؤیا یا خیال ندارد و ممکن نیست که از یک مغز مُرده به‌وجود بیاید و نیز تخیل محدود من قادر به ساخت چنین چیزهای زیبایی نیست.»درحالی‌که از آن مسیر زیبا و خوش‌بو پایین می‌رفتم، به‌سمت جسمم کشیده می‌شدم.و در این لحظه بود که صدای مردانی را می‌شنیدم که درحال عملیات احیا من بودند و مصرانه از من میخواستند که نفس بکشم و به زندگی بازگردم. برای چندین بار به بدنم بازگشتم ونفس‌کشیدم ، اما دوباره به آن مسیر و کنار دوستانم که از نور بودند باز‌گشتم .


وقتی به ساختمان مجللی رسیدم که می‌دانستم آن‌جا نقطه بی‌بازگشت است، متوجه وجودهایی شدم که از حضورم بسیار شاد و خوشحال بودند. برآورد من از زمان این بود که ساعت‌ها در این مکان مانده بودم حال آنکه بدنم فقط حدود 25 تا 30 دقیقه در حالت بیهوشی بود.


در آنجا متوجه شدم که هر فردی عمیقاً دوست داشته می‌شود و نیز هرفرد رسالت خاصی برای زندگی خویش دارد.من سعی کردم به‌سمت این نقطه بی‌بازگشت خیز بردارد، اما به من گفته شد که زمانم فرا نرسیده است و باید کارهای بیشتری را انجام دهم ؛ پاسخ من به این درخواست منفی بود و گفتم که باز نخواهم گشت و آن‌ها نمی‌توانند مرا را مجبور کنند. در این لحظه کارهایی را که در آینده باید انجام میدادم را بمن نشان دادند، از جمله اینکه همسر بیمارم به کمکم نیاز خواهد داشت.

همچنین مرگ پسر بزرگم را به من خبر دادند. ونیز از من خواسته شد که درمورد خداوند برای انسان‌ها صحبت کنم و به آن‌ها بگوید که مشکلات و تلاشهای انسانی همگی فرصت هستند. سرانجام من به بدن خود بازگشتم. درنهایت، من را به بیمارستانی در شهر خودم بردند. در چند روز اولیه، در بیمارستان، چند تجربه نزدیک به مرگ دیگر داشتم که طی آن‌ها با مسیح درمورد موضوعاتی صحبت کردم مثل مرگ پسرم و وظیفه ام برای بازگوکردن این تجربه برای دیگران. من به هیچ‌ شکل با مسیح درباره برنامه مرگ زودهنگام پسرم بحث و جدل نکردم، زیرا در آن‌ هنگام من می‌توانستم ببینم و بفهمم که چگونه همه‌چیز به‌زیبایی کنار هم چیده شده است. به من گفته شد که با هر مشکل با شور و شعف مواجه شوم. تنها چیزی که تا دو هفته پس از هشیاری با چشمان ضعیف خود می‌توانستم بخوانم این آیه کتاب مقدس بود: «همواره شاد باشید و به خاطر همه‌چیز شکرگزار باشید.»

این خاطره یا رویداد با خاطرات معمولی متفاوت است علی‌رغم مدت زمانی که از آن سپری‌شده است برایم بسیار شفاف و واضح است. از زمان بهبودیم بیش از چهارصد تجربه‌کننده داستان‌های خود را با من درمیان گذاشته‌اند که بیشتر آن‌ها با اشک همراه بوده است. آن‌ها داستان‌های زیادی را برایم تعریف کرده‌ بودند که برای هیچ فرد دیگری بازگو نکرده بودند.

من در مورد مدت زمانی که زیر آب بودم تخمین میزنم که حداقل پانزده دقیقه زیر آب مانده بودم . این در حالی است که پس از پانزده دقیقه بدون اکسیژن ماندن مغز سلول‌های زیادی را ازدست می‌روند که منجر به آسیب مغزی دائمی میگردد . تبم نجات من نیز حدس میزدند که من سی دقیقه بیهوش بودم .

کتاب دکتر مری نیل در مورد تجربه نزدیک به مرگش( رفتن به بهشت و بازگشت: روایت فوق العاده یک پزشک از مرگ ، بهشت )، فرشتگان و زندگی دوباره


بااین‌حال، من بدون هیچ آسیب مغزی اکنون به زندگی خود و حرفه پزشکیم ادامه می‌دهم. هنگام تجربه ام : «تلاش می‌کردم بتوانم بین علم پزشکی و تجربه‌ای که داشتم رابطه‌ای بیابم. به تجزیه و تحلیل تجربه‌ها و مرور گزارش‌های پزشکی پرداختم. به داستان‌های بیمارانم گوش می‌دادم که محتاطانه می‌خواستند تجربه‌های خود را برای من بازگو کنند. به توصیه‌ها و راهنمایی‌هایی فکر می‌کردم که درطولِ تجربه‌ام به من گفته شد. مخصوصا به مسئله مرگ پسرم در آینده.»چون می‌دانستم پسرم خواهد مُرد بودن هر روز با او را مغتنم شمردم و باخوشی و شادی آن روزها را گذرانیدیم . من ده سال پس از تاریخ تجربه ام صبر کردم تا کتاب خود را بنویسم. من می‌خواستم فرزندانم در این مدت آن‌قدر بزرگ شوند که این موضوع را درک کنند که من بعنوان مادرشان باوجودِ عشق زیادی که به آن‌ها داشتم در تجربه نزدیک به مرگم نمی‌خواستم به زندگی زمینیم در نزد آنها باز گردم. دوست نداشتم فرزندانم با شنیدن این داستان احساس طردشدگی کنند. با اینکه امیدوار بودم که شاید برنامه فوت‌شدن پسرم تغییر کند.در تجربه‌ام به این اتفاق اشاره شده بود که این احتمال این رویداد را تقویت می‌کرد. فرزندم یک روز پس از تولد هجده سالگی‌اش دقیقاً همان روزی که من نوشتن در مورد تجربه نزدیک به مرگم را تمام کردم با یکی از دوستانش بیرون رفته بودند . آن‌ها با ماشینی تصادف کردند و درنهایت پسرم کشته شد.

ویلی پسر بزرگ ماری نیل :
ماری گفت که در زمان حضورش در بهشت ، به او در مورد مرگ پسر بزرگش ، ویلی ، در آینده هشدار دادند .


افراد زیادی تأیید می‌کردند که من پس از تجربه نزدیک به مرگم به فردی باایمان و باذکاوت تغییر یافته ام . این تغییرِ چشمگیر به من آموخت که در زندگی بدون ترس پیش بروم ، برای هر چیزی شکرگزار باشم و بر روی شادی در هر لحظه تمرکز کنم . من حقیقت کشفیات علمی را رد نمی‌کنم و ارزش آن را در جامعه کم نمی‌کنم. اما فکر می‌کنم الآن دیگر نمی‌توان خدا و معنویت را از علم و دانش‌های تجربی جدا دانست. من برای بیمارانم دعا می‌کنم و به آن‌ها کمک می‌کنم که این فرصت زیبا را برای رشد درک کنند، گرچه موقعیت آن‌ها به‌ظاهر وحشتناک است. انسان‌ها می‌خواهند همه چیز را تعریف و کنترل کنند تا به چگونگی عملکرد همه چیز پی ببرند. اما من راز غیرِقابلِ‌توضیح تجربه‌های پس از مرگ را پذیرفته ام و بر این باور هستم که همه چیز همان گونه است که باید باشدو از همه هم می‌خواهم که به همین باور برسند.



🎞سخنرانی دکتر ماری نیل در برنامه مشهور TED Talk در مورد تجربه نزدیک به مرگش نتایج آن . زبان اصلی

سخنرانی دکتر ماری نیل



منبع:

.Near-Death Experiences While Drowning: Dying Is Not the End of Consciousness!

📕کتاب

تجربه های نزدیک به مرگ غرق شدگان

مرگ، پایان هشیاری نیست

نوشته : دکتر هلدن و دکتر اورامیدیس


‌🆔 @My_Simorgh

کانال تلگرامی سیمرغ





Report Page