Man
🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁#پارتسیوششم
#بانویجذابمن
_حالم ازت بهم میخوره مهدی
_عه؟!
_اره
چشم غره ایی بهم رفت : این حرفتو نادیده میگیرم.
پوزخندی بهش زدم و جلوتر از اون راه افتادم،صدای قدماشو پشت سرم شنیدم
میدونستم الان نمیخواد حرفی بزنه چون تو پاساژیم.
کیفمو از پشت کشید
_بیا بریم کیف و کفش بگیر
_نمیخوام من با این لباس جایی نمیرم.
دیگه عصبابش خورد شده بود چون با صدای تقریبا بلندی گفت
_ د تو غلط میکنی یالا بیا بریم تو ...
توجه چند نفری که دور و برمون بودن جلب شد و بی توجه به اونا دستمو گرفت
و کشید تو مغازه ... دلم میخواست داد بزنم اما نمیتونستم ابرومون میرفت. نفسمو کلافه بیرون دادم خودش بازم به سلیقه ی خودش یه کیف و کفش
قرمز رنگ خوشگل واسم انتخاب کرد و بعد پولشو حساب کرد ، بازم دستمو گرفت و کشید ازمغازه زدیم بیرون
_مهدی من اینا رو نمیپوشم.
_تو غلط کردی!
_مهدی نمیخوام بحث کنم.
از پاساژ بیرون اومدیم و به طرف ماشین رفتیم
_دقیقا منم همینطور
دلم میخواست گریه کنم!
کلافه نفسمو بیرون دادم
_بفهم نمیخوام کسی جز تو بدنمو بیینه!
با شنیدن حرفم سرجاش ایستاد و منم پشت سرش وایستادم. چند دقیقه ایی هیچی نگفت
_ ما قبلا حرفامونو زدیم مجیوریم ایدا مجبور میفهمی؟؟
_نه اینکه بدنمو به نمایش بذارم.
_نمیکنتت که ! فقط ما میخوایم یکم بدن خوشگلتو نشونش بودیم تا دلش اب بیوفته همین!