Lost sea

Lost sea


پلک‌های گرمش رو به آرومی از هم فاصله داد و گیج از نوازش آشنای تارهای تیره رنگش، انحنای لب‌هاش به لبخند تلخی بالا کشیده شد.

درست حدس زده بود، آشنا بود‌؛ شاید شبیه به آشناترین احساسی که هنوزم دلتنگش بود!

دم کوتاهی گرفت و خیره به برق مردمک‌های تاریک جونگکوک، با لحن نوازشگر و ملایمی لب زد.

_این بار کجاییم؟!

_چه فرقی میکنه، تا وقتی که کنارمی؟

جونگکوک با لحن آروم اما دلگیری زمزمه کرد و بی‌اختیار لبخند کمرنگی روی لب‌های سرخش نشست.

نیم نگاه گذرایی به گندم‌زار اطراف انداخت و درحالی که برای به آغوش کشیده شدن از پسر بزرگ‌تر درخواست می‌کرد، بدنش رو به سمت گندم‌های بی‌رنگ پشت سر هدایت کرد سرش رو روی سینه تهیونگ گذاشت.

هنوزم دور بنظر می‌رسید؛ لمس تپش‌های غمگینی که تنها برای یک عطر می‌تپید.

_دلتنگ دریایی، درسته هیونگ؟

بدون بالا گرفتن سرش به آرومی لب زد و برای لحظه‌ای لرز عجیبی از مردمک‌های دردناک تهیونگ گذشت.

چطور می‌تونست برای عطری که کمرنگ‌تر از همیشه بنظر می‌رسید دلتنگ نباشه؟

_اینطور نیست، من فقط... _

_منم دلتنگم، اما هنوزم جای زخمم درد می‌کنه، نگفته بودم می‌ترسم؟

جونگکوک قبل از این که اجازه بده جمله‌ی تهیونگ کامل بشه، با صدای آرومی که سعی در مخفی کردن لرزشش داشت لب زد و اخم پررنگی پشت نگاه بی‌قرار پسر‌ بزرگ‌تر سایه انداخت.

از ترسش خبر نداشت؟

اشتباه بود؛ اون پسر از مدت‌ها قبل برای بوسیدن قلبی که عجیب ناآروم بنظر می‌رسید، ترسش رو زندگی کرده بود.

_می‌ترسم...

چی میشه اگه آسمون بازم بباره؟

من نمیتونم بازم دستت رو رها کنم هیونگ، نه با هیچ موجی! مگه قول نگرفتی برای بودنم؟

_هیش، من اینجام. بهم نگاه کن دریا.

‌_صدام نکن... نه با این اسم.

بی‌قرار از غم صدایی که نیمه روحش بود، بوسه نرم و طولانی‌ای پشت گوش جونگکوک گذاشت و درحالی که با دست آزادش چونه ظریفش رو به سمت خودش می‌کشید، دم عمیقی از عطر شیرین و نفس‌های گرمش گرفت.

چتری‌های تیره رنگ جونگکوک رو از پشت پلک‌های بی‌رنگش کنار زد و خیره به نگاه خسته و غمگینش، بدن ظریفش رو بیشتر به سمت خودش کشید.

_اما تو دریای منی، میخوای آبیِ نگاهت رو ازم بگیری؟

_غرقت میکنه...

تهیونگ از شنیدن زمزمه‌ی گرفته‌ی جونگکوک، لبخند تلخی روی لب‌هاش نشست و بی‌اراده پلک‌های گرمش رو برای لحظه‌ای روی هم گذاشت.

دست آزادش رو به زیر پیراهن پسر کوچک‌تر رسوند و پوست حساسش رو زیر انگشت‌های دلتنگش به نوازش گرفت.

دمی گرفت و بعد از گذر چند ثانیه‌ی کوتاه پلک‌های گرمش رو به سختی از هم فاصله داد و جایی نزدیک به نبض گردن پسر کوچک‌تر رو، عمیق و طولانی بوسید.

غرق شدن؟

عجیب بنظر می‌رسید. چطور ممکن بود قلبی که از مدت‌ها قبل، به دریای غمگینش پناه داده بود بیش از این غرق بشه؟

_غرق شدن چه اشکالی داره، تا وقتی که من از دریام نفس می‌کشم، هوم؟!

_هیونگ...

جونگکوک به آرومی صدا زد و از لمس انگشت‌های نوازشگر تهیونگ روی کمرش، لرز خفیفی از ستون فقراتش گذشت.

نگاه دلتنگی که به ها‌له‌های کمرنگی از غم رنگ خورده بود رو به چشم‌های منتظر تهیونگ داد و انگشت اشاره‌ش رو نرم و نوازشگر پشت پلک و مژه‌های نیمه بلندش کشید.

دم عمیقی از بازدم تلخش گرفت و بی‌قرار روی لب‌های نیمه باز پسر بزرگ‌تر زمزمه کرد.

_هیونگ از من نفس میکشه؟

_هوم، همینه

تهیونگ با صدای بم و خشدای که بی‌قرار بنظر می‌رسید لب زد و بدون مکث لب‌های دلتنگش رو به لب‌های اناری رنگ جونگکوک رسوند.

مک عمیق و خیسی به لب پایین و نیمه کبود جونگکوک زد و با احساس حلقه شدن دست‌های ظریف پسر کوچک‌تر دور گردنش، انگشت‌های کشیده‌ش رو بیشتر از قبل روی کمرش فشار داد و بدون هیچ هشداری، جای خودش با جونگکوک رو عوض کرد.

دلتنگ بود؟ شاید به اندازه‌ی تمام رویایی که هرگز به حقیقت نمی‌پیوست!

_گفتی زخمت درد داره؟

تهیونگ با لحن ملایم اما خشداری پرسید و نبض گردن بی‌رنگ و تب دار پسر کوچک‌تر رو نرم و طولانی بوسید.

_گفتم...

_ببوسمت چی؟ بازم درد داری؟

از شنیدن زمزمه‌ی سوالی تهیونگ لبخند کمرنگ اما تلخی روی لب‌های سرخش نشست و برای لحظه‌ای کوتاه پلک‌های نبض دارش رو به تاریکی دعوت کرد.

به فکر فرو رفته بود؛ باید چی می‌گفت؟

از دلیل زخم قلب غمگینی که در حال سوختن بود یا از نفس‌های دردناکی که تنها به گویی شیشه‌ای از خاطرات محدود بود؟

نمی‌دونست!

شاید باید سکوت می‌کرد، چون کی بود که بدونه جونگکوک توی اون لحظه برای زندگی کردن میون مردمک‌های دلتنگ تهیونگ، و نفس کشیدن از عطر تلخی که زیاد از حد دلگیر بنظر می‌رسید، چقدر زمان رو از دست داده بود؟

پس دمی گرفت و بعد از فاصله دادن پلک‌های گرمش از هم، خیره به نگاه منتظر و نگران تهیونگ، سری به نشونه منفی تکون داد و با لحنی که عجیب غمگین و بی‌پناه بنظر می‌رسید درخواست کرد.

_ببوسم...

و همین زمزمه کوتاه برای تهیونگ کافی بنظر می‌رسید تا بدون هیچ هشداری لب‌های حریصش رو روی لب‌های نیمه باز جونگکوک بکوبه.

دم عمیقی از بینی گرفت و همزمان با نوازش کردن کمر پسر کوچک‌تر، برای عمیق‌ کردن بوسه، گردن جونگکوک رو به سمت چپ کج کرد و گاز خیس و نسبتا محمی از لب پایینش گرفت.

اما قبل از این که به لبخند خمار و کش‌دارش، اجازه‌ی پررنگ شدن بده، با پخش شدن صدای رعد و برق عجیبی زیر گوش‌های تب دارش و لرزش محسوس بدن جونگکوک زیر انگشت‌های کشیده‌ش، اخم تلخ و غلیظی پشت نگاه نگرانش سایه انداخت.

زمان رو از دست داده بود، اما برای باور حقیقت چقدر غرق شده بنظر می‌رسید؟!

_تهیونگ...

_هیش چیزی نیس. فقط یه رعد و برق ساده بود، هوم؟

_آسمون..._

جونگکوک بدون توجه به زمزمه‌ی نگران و منتظر تهیونگ زیر گوش‌های گرفته‌ش، بی‌صدا روی لب‌های خودش لب زد و برای لحظه‌ای نگاهش رو به آسمون بالای سر داد.

خاکستری بود؛ ابر‌های تیره رنگی که قلب خورشید و به اسارت می‌کشید و تمام آینده‌‌ای که از مدت‌ها قبل، جایی میون موج‌های یخ بسته دریا، از دست رفته بود!

درست حدس زده بود؛ شن‌ریزه های ساعت سرنوشت به انتهای خودش نزدیک بود و بلور‌های آسمون این بار زود‌تر از همیشه قصد به باریدن داشت!

باید می‌گذشت، از ساحلی که تنها پناهگاه دریا بود.

_گفتی زخمت خوب میشه، اما حواست نیست؟

آسمون داره میباره هیونگ

_چی؟

تهیونگ گیج از زمزمه‌ی کوتاه و نگاه نامفهوم جونگکوک با لحن ملایم اما جدی‌ای پرسید و به قصد ادامه‌ی حرفش، لب‌های نیمه سرخش رو از هم فاصله داد، اما قبل از این که موفق به گفتن چیزی بشه، لب‌های گرم جونگکوک میون لب‌های نیمه بازش نشست و بعد از گذاشت بوسه عمیق و کوتاهی، روی همون نقطه زمزمه کرد.

_من هنوزم می‌ترسم، هنوزم درد دارم...

آره تو توی سینم درد می‌کنی.

_چی داری... ‌_

جونگکوک خیره به نگاه نگرانی که هاله‌های پررنگی از ترس داخلش موج می‌زد، برای متوقف کردن ادامه‌ی جمله‌ی تهیونگ، بار دیگه لب‌های خیسش رو، نرم کوتاه بوسید و اخم محو شده‌ی تهیونگ به تیرگی رنگ خورد.

احساس عجیبی داشت، چون محض رضای مسیح، اون کلمات دلگیر و غریبه هنوزم میون شیار‌های خاک گرفته‌ی مغزش درحال تکرار بود.

غریبه بود اما پس چرا تا این حد آشنا و نزدیک بنظر می‌رسید!

فراموش کرده بود؟

_داریم غرق می‌شیم، اما من نمیذارم غرق دریات بشی.

جونگکوک با لحن ملایم و غمگینی زمزمه کرد و برای پس زدن تمام دردی که پشت نگاه براقش در حال فریاد کشیدن بود، لبخند بی‌رنگی روی لب‌های سرخش نشوند.

خیره به نگاه نامفهوم و گیج تهیونگ، بوسه طولانی و دلتنگی روی لب‌های نیمه بازش گذاشت و بی‌توجه به قطره‌ی اشک سرکشی که از گوشه‌ی پلکش فراری شده بود، برای آخرین بار روی همون نقطه لب زد.

شاید تلخ‌تر و حقیقی‌تر از همیشه.

_چون دریای تو، خیلی وقته که برای نفس دادن بهت، از نفس افتاده...

و همین زمزمه‌ی کوتاه برای باز شدن پلک‌های تهیونگ و لمس اولین قطره‌ی بی‌رنگ بارون کافی بنظر می‌رسید.

قلبش رو احساس نمی‌کرد؟ همینطور بود.

شاید شبیه به اولین و آخرین باری که از رویای شیشه‌ایش دل کنده بود.

نگاهی به اطراف انداخت و بازدم حبس شده‌ش رو به آرومی به دست باد سپرد.

اینطور که به نظر می‌رسید، همه چیز هنوزم شبیه به گذشته سرجای خودش قرار داشت.

ویلای قدیمی و خاک گرفته‌ی همیشگیش، تاب دو نفره و چوبی رنگ کنارش، شن‌ریزه های نمدار و دلگیر ساحل و سکوت دریایی که از مدت‌ها قبل، به غرق‌ شده‌ی اعماقش گوش سپرده بود!

چطور می‌تونست غرق شدن روحش رو باور کنه؟ نه ممکن نبود!

_گفتی درد نداری...

با لحن نامفهوم و گیجی زیر لب زمزمه کرد و نگاه سرگردونش رو اطراف ساحل چرخوند.

دستی پشت پلک‌های مرطوبش کشید و بعد از چند ثانیه مکث، همزمان با رها کردن نفس‌های سنگینش، از روی تاب بلند شد.

به حقیقت برگشته بود، پس چرا هنوزم به عجیب ترین شکل ممکن در حال فرار بود؟

_گفتی درد نداری...

برای بار دوم با لحن بی‌قراری زمزمه کرد و بی‌توجه به بغض شکسته و اشک‌های بی‌رنگ آسمون، که درحال خیس کردن پیراهن و تار‌های تیره رنگ موهاش بود، همراهِ قدم‌های نامطمئن و بی‌هدفش به سمت دریا حرکت کرد.

انگشت اشاره‌ی دست راستش رو میون لب‌های مرطوب و نیمه بازش کشید و از لمس اولین موج یخ زده و بی‌رحم دریا، زیر پاهای بی‌حسش، لحظه‌ای سرجاش ایستاد.

برای بیدار شدن از حقیقتی که غیر ممکن ترین حقیقت ممکن بود، چطور باید به خواب می‌رفت؟!

_گفتی از تو نفس بکشم.

پس چرا... چرا پیدات نمی‌کنم؟

پلک‌های سوزناک و مرطوبش رو به سختی از هم فاصله داد و خیره به تاریکی ناآروم دریا، برای آخرین بار با لحن لرزونی که عجیب درمونده و بی‌پناه بنظر می‌رسید لب زد.

دم بی‌صدا و دردناکی گرفت و بدون نگاه به پشت سر، قدمی به سمت جلو برداشت.

انگار اشتباه حدس زده بود.

درسته همه چیز هنوزم شبیه به قبل سرجای خودش قرار داشت.

اما با این تفاوت که این بار، ساحل بدون نفس کشیدن از دریا، از همیشه بی‌نفس‌تر بود.

Report Page