Little Tiger

Little Tiger

#Adrastia


انگشت‌هاش رو دور رونِ پاهایِ هیبرید ظریف توی بغلش محکم‌تر کرد و همزمان سرعت ضرباتش رو بالاتر برد. تا الان تلاش زیادی برای حامله‌کردن توله ببرش کرده بود و حدود سه‌بار داخلش کام شده بود؛ ولی هنوز نبضی زیر دلش احساس نمی‌کرد برای همین راتش هنوز ادامه داشت.


تهیونگ با بیچارگی ناله‌های بی‌جونش رو آزاد می‌کرد و سعی می‌کرد دمش رو کمی تکون بده؛ ولی دمش به‌خاطر کام‌شدن پی‌درپی انرژی برای تکون‌خوردن نداشت و بی‌جون روی تخت افتاده بود.


امگا فقط منتظر بود که خرگوش عضله‌ایش توش نات بشه و این رات لعنتی تموم بشه. اون‌ها تازه با هم جفت شده بودن؛ برای همین تهیونگ هیچ تصوری از رات خرگوش به‌ظاهر معصومش نداشت و هیچ وقت فکرش رو نمی‌کرد که رات جفتش اینقدر طاقت‌فرسا باشه.


وسط شب از شدت خستگی به جونگ‌کوک اجازه داده بود که حامله‌اش کنه تا بلکه این دوره‌ی سخت تموم بشه؛ ولی متأسفانه هنوز موفق به انجام این کار نشده بود.


امگا نفس‌نفس‌زنان توی دلش دعا می‌کرد سریع‌تر همه چیز تموم بشه تا بتونه کمی هم که شده استراحت کنه؛ چون دیگه تحمل حرکت دیک بزرگ آلفا رو درونش نداشت. هیبریدهای امگا جوری ساخته شده بودن که بتونن رات جفت آلفاشون رو با موفقیت پشت سر بذارن؛ ولی نه رات جفت آلفای اصیل‌زاده‌شون!


جونگ‌کوک اخمی کرد و سرعت ضرباتش رو جوری بالا برد که تخت به مرز شکستن رفت، از حالتش معلوم بود که نزدیکه. تهیونگ جیغی از شدت لذت کشید و با شدت روی شکم و صورتش کام شد؛ ولی جونگ‌کوک همچنان به ضربانت محکمش ادامه می‌داد.


اونقدر به سوراخش ضربه زده بود که هم باسن و هم سوراخش قرمز شده بودن و درد می‌کردن؛ ولی با همه‌ی این‌ها جونگ‌کوک بدون هیچ رحمی خودش رو به امگا می‌کوبید و جیغش رو درمی‌آورد.


بعد از چند دقیقه‌ی طاقت‌فرسا بلاخره هیبرید خرگوش هم توی سوراخ گرمی که توش بود کام شد و کره‌ی چشم‌هاش به‌سمت بالا حرکت کرد. همون‌طور که همزمان با کام‌شدنش ضرباتش رو ادامه می‌داد، با هر ضربه، بلند فحش می‌داد:


+فاک... فاک... فاکککک... آه سوراخت حالم رو... هاه... جا میاره...


کم‌کم ضرباتش رو به آروم‌شدن رفت و تونست شکل‌گیری ناتش رو احساس کنه. لبخند بی‌جونی روی لب‌هاش شکل گرفت. آروم نگاه خمار و بی‌حالش رو بالا آورد؛ ولی وقتی که نگاهش به چشم‌های بسته‌ی هیبرید ببر خورد لبخند روی لب‌هاش ناپدید شد.


با نگرانی خم شد، موهای خیس روی پیشونیش رو کنار زد و صداش کرد:


+تهیونگ، توله ببرِ من، حالت خوبه؟


تهیونگ بی‌جون چشم‌هاش رو باز کرد و به صورت نگران و گوش‌های افتاده‌ی آلفاش نگاه کرد. با صدای که از ته چاه می‌اومد گفت:


-جونگ‌کوک، تموم شد؟


جونگ‌کوک بوسه‌ای روی گوش افتاده‌ی جفت باردارش گذاشت، از حس نبض زیر دل امگاش لبخندی زد و گفت:


+آره ببر کوچولو، بالاخره ناتت کردم و الان قراره یه توله خرگوش یا ببر به دنیا بیاری.




هلو بیبی‌ها

خوبید؟

منتظر اون کاری که قولش رو دادم باشید؛ چون قراره حسابی بترکونیم. درواقع قراره به صورت پی‌دی‌اف داخل چنل قرار بگیره؛ چون حسابی طولانیه. اولش می‌خواستم به صورت تلگراف قرار بدمش؛ ولی در اون صورت باید پارت به پارت می‌ذاشتمش و چون خیلی طولانیه تصمیم گرفتم پی‌دی‌افش کنم...

خب دیگه سرتون رو درد نیارم. منتظر نظرات قشنگتون هستم.


چاکر شما آدراستیا.

Love you all💚

Report Page