Little
VinVinدستاش و توی جیب شلوار اسپرتش فرو برد و وارد آشپزخونه رستورانی که تهیونگ توش کار میکرد شد، همه جارو از زیر نظرش گذروند و بالاخره با پیدا کرده شخص مورد نظرش که درحال درآوردن پیشبندش بود لبخندی روی لبش نشست.
قدم هاش و به سمت تهیونگ برداشت و دستش و روی شونه پسر گذاشت، ته که توی کیفش دنبال گوشیش میگشت با احساس دستی که شونه اش و لمس کرد سریع برگشت عقب.
با دیدن جونگکوک که دستش توی هوا مونده بود لبخند دندون نمایی زد و ذوق زده گفت:
+جونگکوک! تو میدونستی کارم الان تموم میشه؟
پسر بزرگتر با لبخند محوی سرش و تکون داد و انگشتای باریکش و توی موهای نرم ته فرو برد و بهم ریختشون. تهیونگ با اخم کیوتی دست کوک و پس زد و درحالیکه موهاش و به حالت قبل برمیگردوند اعتراض کرد:
+یاااا جونگکوک...اینجا محل کار منه مثل بچه ها باهام رفته نکن!
جونگکوک خندید و لپ تهیونگ اخمو رو کشید:
_وقتی اینقدر کیوتی نمیتونم دووم بیارم!
پسر چشماش و ریز کرد و با گرفتن کیفش جونگکوک و کنار زد و به سمت در رفت، کوک خنده ای کرد، با قدم های بلند خودش و به ته رسوند، یقه پیراهنش و از پشت گرفت و باعث شد پسر متوقف بشه و برگرده سمتش.
_الان قهر کردی؟
تهیونگ شونه هاش و بالا انداخت و مثل بچه ها دستاش و بغل کرد و روش و برگردوند:
+من بچه نیستم که قهر کنم.
جونگکوک خنده ریزی کرد و لباش و بهم فشرد، بی توجه به کارکنایی که هر از گاهی نگاهشون میکردن دستش و دور کمر ته حلقه کرد و پسر و به خودش چسبوند، با شیطنت به چشمای درشت و گونه های رنگ گرفته تهیونگ خیره شد و زمزمه کرد:
_میدونی وقتی اینکارارو میکنی کیوت تر میشی و دلم میخواد درسته قورتت بدم؟!
نفس های ته به شماره افتادن و با خجالت نیم نگاهی به کسایی که متعجب نگاهشون میکردن انداخت، دستش و روی قفسه سینه کوک گذاشت و سعی کرد هلش بده.
+ه...هی...داری چیکار میکنی؟ همه دارن نگاهمون میکنن!
پسر بزرگتر بدون ذره ای توجه به حرف تهیونگ و تقلا هاش برای جدا شدن ازش، سرش و خم کرد و فاصله بین صورتشون کمتر شد:
_نگاه کنن به من چه؟ اینطوری به همشون میفهمونم که فکر نزدیک شدن بهت هم به سرشون نزنه!
تهیونگ آب دهانش و قورت داد و با استرس فشار زیادی به بدن کوک وارد کرد و عصبی گفت:
+جئون جونگکوک تو میخوای از روز اول اخراجم کنن؟ برو اونور...چرا عین غول میمونی؟!
جونگکوک بالاخره پسر و رها کرد و باعث شد تهیونگ نفس آسوده ای بکشه. با خونسردی طوری که انگار هیچ چیزی نشده دست تهیونگ گرفت و به سمت در خروجی کشیدش.
_من غول نیستم تو زیادی کوچیکی!
تهیونگ دستش و کشید و باعث شد جونگکوک متوقف بشه و برگرده سمتش.
+تو...تو الان بهم گفتی کوچولوام؟!
کوک با دیدن چهره عصبی پسر رو به روش خنده ای کرد، عاشق تماشای حرص خوردنش بود! با ابروهای بالا رفته کمی کمرش و خم کرد و ضربه ای به نوک بینی ته زد:
_آره دیگه...کوچولویی، کوچولوی خوردنی منی!
تهیونگ ضربه محکمی به پای پسر بزرگتر کوبید و با قدم های تند از رستوران خارج شد، جونگکوک نیشخندی زد و دنبالش دوید بیرون.
_چرا عصبی میشی آخه کوچولوی من؟!
تهیونگ نفس حرصی ای کشید و نیشگونی از بازوی کوک گرفت.
+غول دراز!
_کوچولو!
+خرس گنده!
_کوچولو!
+اورانگوتان!
با داد تهیونگ چند لحظه نگاه متعجب رهگذران روشون ثابت شد ولی ته بی توجه به اونا برگشت سمت جونگکوک و با کف دستش ضربه ای به سینه اش زد.
+یه بار دیگه بگی کوچولو با همین دستای خودم خفه ات میکنم جئون فاکینگ کوک!
ابروهای کوک بالا پریدن و با گذاشتن دستش پشت گردن ته، جلو کشیدش و لباش و روی لبای نیمه باز پسر گذاشت. با دیدن چشمای گرد تهیونگ پوزخندی زد، چشماش و بست و لباش و بین لبای ته سر داد و مک آرومی بهش زد.
پسر کوچکتر با فهمیدن اینکه وسط خیابون داره توسط کوک بوسیده میشه با تمام قدرتی که داشت هلش داد عقب و لباشون با صدای دلنشینی از هم جدا شدن.
گونه هاش رنگ گرفته بودن و خواست داد و بیداد کنه ولی جونگکوک با حرکت ناگهانی ای براید استایل بغلش کرد و باعث شد جیغ نه چندان مردونه ای بکشه و دستاش و محکم دور گردن جونگکوک حلقه کنه.
_هم کوچولویی هم خجالتی، حالا دیگه هرچقدر که دوست دارم میگم کوچولو....کوچولو کوچولو کوچولو!
تهیونگ از روی حرص جیغ خفه ای کشید و پاهاش و تکون داد:
+بزارم زمین! غول گنده...گوریل!
جونگکوک بلند خندید و بدون توجه به تقلاهای پسر توی بغلش و فحش های عجیب و کیوتی که نثارش میکرد قدم هاش و به سمت خونه شون برداشت...