LUST GYM

LUST GYM

𝗣𝗢𝗨𝗬𝗔

#باشگاه_شهوت


#پارت_224


با ترس و بغض نگاهش می کردم، از اخم و دادهاش می ترسیدم و دلم می خواست همین الان به اتاق خودم پناه می بردم.

از اولم باید شک می کردم هیچکی من رو دوست نداره و حتما دلیلی برای نزدیک شدن بهم داشته.


-الان برای چی چشمای خوشگلت اشکی شده عزیزم؟

با صداش به خودم اومدم و بیشتر توی خودم جمع شدم.

-هیچی.


-می خوام یکم برات شفاف سازی‌ کنم بعدش حالت خوب شد می برمت خونتون، باشه؟

می دونستم هر چی بگم الان می خوام برم فایده ای نداره پس سرم رو تکون دادم تا زودتر حرفش رو بزنه و بزاره تا برم.


وقتی دید چیزی نمیگم خودش شروع کرد:

-ببین تو خودت درباره ی افراد رنگین کمونی اطلاع داشتی، مگه نه؟

سرم رو دوباره تکون دادم.

-من فکر کردم پس درباره ی افراد بی دی اس ام هم یه اطلاعاتی داری وگرنه یه جور دیگه بهت پیشنهاد می دادم.


بیشتر توی مبل فرو رفتم تا کمی فاصله بگیرم.

وقتی واکنشم رو دید بعد از مکثی گفت:

-ببین یه سری افراد یه گرایش های خاصی دارن مثلا با درد دادن یا گرفتن روحشون ارضـ‌ا میشه.


پارچه ی شلوارم رو توی مشتم گرفتم، منظورش همون ارباب و برده بود. می خواست پیشنهاد بده من برده اش بشم؟

-ولی نه من سادیسم دارم نه تو مازوخیسم عزیزم.


گیج نگاهش کردم پس منظورش چی بود؟ با این کارهاش مطمئن بود سادیسم نداره؟

-توی این گروه افراد دیگه با رول های دیگه هم هستن یکیش همین ددی و لیتله.

ناخوداگاه زیر لب زمرمه کردم:

-شوگر ددی!

Report Page