LUST GYM
𝗣𝗢𝗨𝗬𝗔#باشگاه_شهوت
#پارت_209
از زبان یونا
از مدرسه که بیرون اومدیم چشم گردوندم تا زودتر ماشینش رو ببینم.
-اوناها.
رد دست هومان رو دنبال کردم و با دیدن ماشین کیهان لبخند بزرگی روی لبم نشست.
-برو به سلامت.
-بیا برسونیمت هومان.
-می خوام قدم بزنم، برو راحت باش بدون سرخر.
-اِ این چه حرفیه، بیا دیگه.
-خریدم دارم برو یونا تا کسی ندیدت فضولی کنه.
سری تکون دادم و با خداحافظی ازش جدا شدم.
اونور خیابون دویدم که کیهان بوقی زد.
با لبخند بزرگی در ماشین رو باز کردم و نشستم و با صدای بلندی گفتم:
-سلام.
-سلام عزیزم، چرا دویدی نمیگی ماشین بزنه بهت خدای نکرده.
-حالا که نزد.
-دیگه حق نداری بدویی یونا.
مظلوم سری تکون دادم و گفتم:
-باشه.
لبخندی زد و راه افتاد.
-خب امروز همه برنامه هامو پیچوندم تا ناهار خدمت شما باشم.
با خنده گفتم:
-منم باشگاهمو پیچوندم.
-نخیر قرار نیست امروز همش بخوریم چربی اضافه کنیم، باشگاه سر جاشه.
-چی! مگه نگفتی نمیریم کیهان، من لباسمو نیاوردم!
نگاهی به چهره ی نالانم انداخت و گفت:
-یه فکر بهتر دارم براش لباتو اونجوری نکن کوچولو می خورمتا.
سریع لبامو توی دهنم کشیدم و صاف نشستم.
با خنده توی خیابون بعدی پیچید و گفت:
-ناهار چی می خوری؟
با هوسی که یه دفعه ای کردم گفتم:
-دلم همبرگر با پنیر می خواد.
-همین؟
-نه از اونا که فکر می کنی.
-مگه چند مدل همبر با پنیر داریم.
-اونجایی که من میگم بریم می بینی.
سری تکون داد و بقیه مسیر رو با آدرس هایی که من می دادم می رفت.