در جست‌وجوی امر نو

در جست‌وجوی امر نو

سعید خاقانی| استادیار گروه مرمت و مطالعات معماری دانشگاه تهران

کلامی در قبال رویدادهای جاری برای دانشجویان مطالعات معماری و دیگران


قرار نیست ببینند و بفهمند و در بر همان پاشنه می‌چرخد. عصبانیتی که آشکارا تجمع عقده‌های انباشت‌شده‌ی نسلی بود و ماحصل بارِ سنگین بی‌عدالتی، آن هم نوعی رانت کثیف در همراهی سياست و اقتصاد، باز هم منسوب به بدخواهان بیرونی شد و با خشونتی عریان پاسخ داده شد، آن‌قدر سرد که انگار اتفاقی معمولی است که دانشگاه مورد تاخت قرار گيرد و انسان‌ها از هر قشري جان خود را از دست بدهند. آن‌قدر سرد و ساده عبور مي كنند که انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته. مثل همیشه به‌دروغ گفته شد که «هیچ‌جای دنیا کسی با بی‌نظمی مدارا نمی‌کند»، توجیهی توخالی و تبختر و حماقتی در نپذیرفتن اینکه چیزی جدی در میان است. و همه‌ی آنچه که نیرویی گیرافتاده در بن‌بست تغییر بود و در عصبانیت ریخته شد، به کجی و عدم درک و لایق گوشمالی تفسیر شد. یا نمی‌دانند یا خودشان را به نادانی زده‌اند، اما این توبمیری از آن توبمیری‌ها نیست. حالا که اینطور است، بچرخ تا بچرخیم. مثل زندگی روزمره که عقده‌های فروخورده به ساحت اعمال منتقل می‌شوند، ما نیز این تغییرخواهی و عصبانیت را به جهان فکر می‌کشانیم تا دریچه‌ای از این بن‌بست باز کند. دیگر در بر همان پاشنه نخواهد چرخید. یکسری در این میان شما را و ما را به عقلانیت آرام و دوردست تحت عنوان حزم و دوراندیشی فرامی‌خوانند و هر نوخواهی‌‌ را ترکی در نظم موهومشان می‌دانند که باعث تخریب «همینی که هست» می‌شود و می‌خواهند با گفت‌وگوهایی اخته برای انجام تغییرات کوچک، مسئله را حل کنند تا تغییر بزرگ انجام نگیرد. اما دیگر این حناها رنگی نخواهد داشت. نشان می‌دهیم که این‌ها شوخی نیست، و اگر نشد که شما را سر عقل بیاوریم، تخم جهانی دیگر را از الان می‌کاریم.

اما چگونه در را بر همان پاشنه می‌چرخانند و ما و شما را به این بن‌بست‌ها می‌کشانند؟ فقط با یک زور بیرونی نیست که چنین می‌کنند، بلکه دشمن در خانه است. اولین جا در زبان آلوده‌ای است که همه را آلوده می‌کند و اصلاً امکان هر موضع عقلانی را، با به‌گندکشیدن صحن فکر، از ما می‌گیرد. بر مدار این زبانِ مریض، لفاظی‌ها و وراجی‌ها اسم نظریه به خود می‌گیرند. در این زبان آلوده، صحبت میان حق و باطل نیست، بلکه یکی از ماحصل‌های این زبان گیجیِ فلج‌کننده است تا باطل‌ها بی‌نقد ادامه پیدا کنند. اولین نوخواهی، درست در ساحت زبان است، تا از دریچه‌ی امساک، روشن‌گویی و تلاش برای خلق مفاهیم و ایده‌های نو، فضای زبانی دگره‌ای خلق شود. راهش سکوت در برابر واژه‌هایی است که این زبان به شما پیشنهاد می‌کند: عدالت، خدمت، مقاومت، پیشرفت، ملیت، مردم، فرهنگ که همه توخالی و گندیده شده‌اند. به غیر از زبان، دومین‌جا آنجاست که شما را با ساختن تقابل‌های دروغین در معذوریتی ساختگی و یک انتخاب دروغین قرار می‌دهند. ملیت در برابر وطن‌فروشی، هویت در برابر غرب‌زدگی، اصالت در برابر بدعت، اسلام در برابر غرب، و هزاران دوتایی دیگر که انگار اگر یکی را انتخاب کنی، به معنی نفی خوبی‌هایی است که فقط در دیگری خانه کرده است. اگر با آن زبان، در دام این دوتایی‌های کاذب بیفتیم، حتی در نقش مخالف و منتقد، آب به چرخ این آسیاب گل‌آلود ریخته‌ایم. به‌راستی یگانه نقش امروز ما این است که امتداد آنچه می‌دانیم اشتباه است را در ناخودآگاه زبان و فکر خود تضمین نکنیم. راهش نشان‌دادن ساختگی بودن این تقابل‌هاست و اینکه این‌ها یکدیگر را نفی نمی‌کنند، که شکلی هست که می‌توانی هر دو باشی، دوستدار تاریخ و فرهنگت باشی و نوخواه، مسلمان باشی و تغییرطلب، خودت باشی و دیگری‌دوست، آزاد باشی و بااخلاق. اینجای بحث، شما را خام‌هایی می‌خوانند که دوزوکلک‌های سیاست و واقعیت را نمی‌فهمد، گول می‌خورد و مصلحت را نمی‌داند. بگویید باشد و بگذرید. به‌جای جدال با آنها، بگذارید و بگذرید و ساحت دیگری بسازید. «سکوت» اینجا بزرگترین امر سیاسی است.

دروغ مي‌گويند و دوغ و دوشاب را قاطي مي كنند. از کجا می‌فهمیم دروغ می‌گویند و مسئله ایمان و وطن و صلح‌دوستی نیست و روراست نیستند؟ اول از کتمان واقعیت در نبود «آمار مستقل همچون آیینه‌ی واقعیت» گفته می‌شود که حالمان خوب است، پیشرفت می‌کنیم و نمودارهای دروغین نشان داده می‌شود، اما دریغ از تصویری بی‌طرف از واقعیت. اولین خانه‌ی دروغ با کتمان واقعیت شکل می‌گیرد و نبود آمار وسیله‌ی این کتمان است. دوم از نبود شفافیت. در نبود شفافیت، مسئله را جابه‌جا می‌کنند و دعوایی را که بر سر عدالت و راستی و صداقت است به دوتایی جدال غرب و وطن و من و دیگری می‌کشانند. دروغ می‌گویند و این کار را با کدر و گل‌آلود کردن آب واقعیت انجام می‌دهند. در نبود واقعيت و شفافيت، آنچه با آن روبه‌روييم نه موضع‌های مشخص و قابل‌دفاع، كه يك گيجي همه‌گير است تا منفعت‌هایی ـ بي نقد ـ هدايت و تقسيم شود. اقتصاد را از سیاست جدا کنند، آیینه‌ی آمار مستقل را در برابر واقعیت بگذارند، ساختارهای شفاف را به‌جای حرف‌های توخالی بگذارند، آن وقت همه حرفشان را خواهند فهمید. اما این کار را نخواهند کرد، زیرا همه‌ی وجودشان وابسته به همین کژی است که روی آن پوششی از یک دعوای زرگری ایدئولوژی انداخته‌اند. بر ماست که بيرون از گود كثافت بايستيم و ساحتي نو را شكل دهيم.

اما پس از این رهایی، این ساحت‌های نو کجا ساخته می‌شوند؟ برای ما دانشگاهی‌ها، به‌ویژه حوزه‌ی مطالعات و نظرورزی معماری، اولین زمینه تاریخ است. تاریخ آنجایی است که پشت ضرورت‌هایش همه‌ی ارزش‌های کهنه خانه کرده است. اولین کاری که می‌بایست کرد این است که به تاریخی نو فکر کرد، تاریخی بدون اصالت که نه مرجعی برای نگه‌داشتن و بازگشت، که پشتوانه‌ی رفتن شود و ما را در تقابل غلط دیروز و فردا نیندازد، «تاریخی بدون اصالت» که نوعی بازخوانی خود برای رفتن به ساحت‌های نو است.

زمینه‌ی دوم امر اجتماعی است که باید آن را بفهمیم. به‌جای یک غرب توخالی که سعی کنیم خود را عین آن بسازیم یا خانه و ارزشی که به آن پناه ببریم، فهمیدن مادی و انتقادی جهانِ خود و پرداختن به مسائل آن راه رهایی است. نشان اين قالب اجتماعي درست آن است كه قشرهاي مختلف جامعه بتوانند درون آن جايي براي خود پیدا کنند. خیلی ساده بگوییم، به جای پرداختن به معماری به‌عنوان مدِ ازمابهتران و نظریه به‌عنوان سرگرمی روشنفکری خواص، به معماری برای تغییر و نظر به‌عنوان ابزار عمل در جهان خاص خود فکر کنیم.

و سومین زمینه اقتصاد است. همیشه فرهنگی‌ها مخصوصاً در ایران متهم به نادیده‌گرفتن زیربنای اقتصاد بوده‌اند. نشان دهید که روبناهای فکری و کاری شما در آگاهی از این لایه شکل گرفته است. همه‌ی این‌ها منوط به توانایی ما برای ساخت روایت‌هایی نو از زندگی است. «ما تنها هنگامی به عامل‌های تمام‌عیار تاریخمان بدل می‌شویم که اتفاقات نامنظم و آشفته به داستان بدل و از این راه به‌یادسپردنی شوند». این مهارتِ داستان ساختن، که با کمک خیال واقعیت را به سمت خواهش می‌کشاند، تنها راهی است که ما را از خود آزاد می‌کند. در فکرتان، در پایان‌نامه‌تان و در نوشتن‌هایتان حکایت‌های این زندگی نو را بسازید. این همان کاری است که در زمینه‌ی فکر دانشگاهی می‌بایست درون یک حوزه‌ی عمومی و بر مدار عقلانیت جمعی انجام دهیم. نشان دهید که حکایت سرد زمستان تمام است. عصبانی باشید و این عصبانیت را درون فکرهایی بریزید که خانمان کهنگی و پوسیدگی را براندازد، حالا که قرار نیست ببینند و بفهمند.


Report Page