مناقشه قراباغ؛ ستیزه نژادپرستان با تاریخ مردم
مجله دانش و اميد/علی پورصفر (کامران)/
۱
حوادث خونینی که در دو هفته اخیر میان دولتهای نژادپرست آذربایجان و ارمنستان و ترکیه بر سر قراباغ اتفاق افتاده است، گویا با مداخله و میانجیگری مؤثر دولت روسیه، به آتشبس منجر گرديده است. امیدواریم که این خونریزی متوقف شود و مناقشه قراباغ به نفع حقیقت، و هر چه زودتر فیصله یابد؛ صدها هزار نفر مردمی که قریب 30 سال است از خانه و کاشانه خود آواره شدهاند بتوانند به منازل و مناطق خود بازگردند؛ مرزهای شناختهشده بینالمللی اعاده گردند و میثاقهای ملی و جهانی به اجرا درآیند.
در عین حال، برای اتخاذ رفتارهای صحیح در آینده، ناگزیر دایره آگاهیها و میزان معرفت ما درباره تاریخ و سابقه این مناقشه باید افزایش یابد تا دوباره شاهد این نباشیم که برخی علاقهمندان به مباحث تاریخی بیاعتنا به حقایق مسلم و با اعتماد به نفسی نامعقول بنویسند که «قراباغ نامی ترکی است که تداول آن از هزار سال نیز میگذرد». یا اینکه بنویسند «منطقه قراباغ پس از فتح توسط مسلمانان، بهدست خزران اداره میشد». آخر این چه شترگاو پلنگی است که مسلمانان منطقهای را تصرف کنند و سپس اداره آن در اختیار یک قوم مشرک قرار داشته باشد. یادمان نرود که خزران در این قرن هنوز به دیانت یهودی نپیوسته بودند! یا بنویسند که «شاه اسماعیل قراباغ را به ایل قاجار داد» در حالی که از طریق بوداق منشی قزوینی در جواهرالاخبار و از طریق واله اصفهانی در خلد برین میدانیم که قاجاريان دستکم از دوران آققویونلو و پیش از سال 896هق در قراباغ و اطراف آن بسر میبردند. این اخبار نادرست به خودی خود چندان اهمیت ندارند، اما میتوانند موجبات تقویت نادرستیهای فکری وشبه علم و شبه تاریخ در حافظه مخاطبانشان بشوند.
پیشینه نام «قراباغ»
قراباغ نامی مرکب از دو بخش ترکی و فارسی است. کلمه قره و یا قرا در ترکی به معنای سیاه است اما مجازا، و در ترکیب با یک دسته اعلام جغرافیائی و یا مفاهیم اجتماعی معانی کاملاً متفاوتی مییابد. محمود کاشغری در دیوان لغاتالترک (464-466هق) کلمه مرکب قراباش را در لغت به معنای سر سیاه تعریف کرده و همانجا تذکر میدهد که ترکان این اصطلاح را درباره بردگان و کنیزان نیز بهکار میبرند و عقاب و شاهین را قراقش مینامند و گردنه صعبالعبور میان فرغانه و سرزمین ترک را قرایلغا میخوانند. برادران نصیری در بخش ترکی روسی فرهنگ نصیری (1095هق؟) بقیه مردم یا به قول همان فرهنگ، سایرالناس را قرهکیشیلار نامیدهاند. میرزا مهدی استرآبادی در فرهنگ سنگلاخ، برای «قرا» معانی زیر را آورده است: سیاه، علت کابوس در خواب، مداد و در ترکی رومی به معنای ساحل دریا. همو چندین ترکیب ترکی را معنی کرده که با کلمه قرا ساخته شده است نظیر قراکیشی به معنی اتباع و سایرالناس و بقیه مردم؛ قراخان به معنی ملوک طوایف و هر یک از عوامالناس که به خودسری برخاسته جمعی را تابع خود کرده باشد.
قراباش در ترکی رومی به معنی بلبل و در ترکی ایرانیان به معنی کنیز و همچنین راهبان مسیحی. قراتایاق به معنی هجوم عام و غوغای اوباش مجهز به چوبدست جنگی؛ قراچو به معنی باقی رجال یا باقی مردم و قراقوش به معنی عقاب. قرا بوغاز، در ترکی رومی، بلبل و نوعی گنجشک که زیرگلوی آن سیاه است و موضعی در سمت دشت قپچاق. این قرابوغاز همان خلیج معروفی است که در ساحل ترکمنستان قرار دارد و از شدت گرما همچون دیگ جوشانی است که آب در آن بسیار سریعتر از سایر نقاط دریای خزر تبخیر میشود. برخی رودخانههای ایران که در مناطق ترکنشین جاری است به قراسو موسوماند و این به هیچ وجه کنایه از آب سیاه نیست بلکه اشاره به آب سرد، آب تند و تندآب دارد. جالب توجه اینکه حتی در نامگذاری فارسی برخی رودخانههای ایران نیز این کنایه دیده میشود. دو شاخه رودخانه کرج در شهریار و رباط کریم به سياهآب آدران و سیاهآب معروف بود.
قراباغ نیز ترکیبی با معنای مجازی است و مراد از آن باغ سرد و یا بزرگ و پهناور است و بهطور قطع و یقین از اواخر نیمه دوم قرن 7 و در طول قرن 8هق تداول دارد. البته کلمه باغ در ترکی قدیم معمول بوده، اما معنائی جدا و دیگر داشته است. به نوشته کاشغری در دیوان لغاتالترک، این کلمه به معنای درخت انگور و همچنین هر بسته و دسته از هیزم و جز آن آمده است و این تعریف هیچ نسبتی با کلمه پهلوی باغ به معنای محوطه محصور درختکاری و گلکاری شده ندارد. کلمه ترکی باغ هنوز در برخی مناطق ترکزبان ایران با معنای هربسته یا دسته هیزم و جز آن بهکار میرود. از جمله اینکه هر دسته یونجه یا کاه یا غلات را بیرباغ میگویند.
این سرزمین تا پیش از مغولان و دوران ایلخانیان ایران، در تمامی کتابهای تاریخی و جغرافیائی اعراب و ایرانیان به نام اران موسوم بود. هیچ کتاب تاریخی و جغرافیائی اعم از عربی و ایرانی تا پیش از نیمههای قرن 7هق کمترین اشارهای به نام قراباغ ندارند و بلااستثنا همه آنان از مملکت «ارّان» (با تشدید حرف دوم) و «آران» و شهر عمده آن گنجه نام بردهاند. همچنین کتاب کم نظیر سیرت جلالالدین مینکبرنی نوشته شهابالدین محمد نسوی زیدری منشی سلطان که اخبار متعددی از حضور سلطان و شرفالملک وزیر در اران دارد (630هق) و جهانگشای جوینی (658هق) هیچ اشارهای به نام قراباغ نکردهاند. معجمالبلدان یاقوت حموی معروفترین فرهنگ جغرافیائی جهان اسلام تا نیمه اول قرن 7هق که در فاصله میان 615 تا 621هق جمعآوری شده تنها از اران و توابع آن نوشته است. فرهنگ جغرافیائی آثارالبلاد و اخبارالعباد نوشته زکریای قزوینی (674هق) فاقد هرگونه اشارهای به نام قراباغ است و فقط از مملکت اران میگوید. ابن واصل ایوبی در کتاب تاریخ ایوبیان (نیمه قرن 7هق) فقط به نام اران اشاره دارد. خواجه رشیدالدین فضلالله در جامعالتواریخ (700 – 710هق) چندبار هر دو نام اران و قراباغ را نوشته است. آقسرائی در تاریخ سلاجقه (730 تا 734هق) چندین بار به اران و یک بار به قراباغ اشا ره کرده است. کاشانی در تاریخ اولجایتو (718هق) فقط نام اران را به کار برده است. ابوالفدا در تقویمالبلدان (721هق) نیز فقط به اران اشاره دارد. شبانکاره در مجمعالانساب (733هق) هر دو نام اران و قراباغ را بهکار برده است. نکته بسیار قابل توجه درباره نام قراباغ، گزارش خواجه رشیدالدین فضلالله از مغولان سوقیوت و برخی بزرگان این قوم و قبیله است که در آن از مردی به نام قراباغ فرزند تکنه تطغاون نام برده است. هر چند تا امروز شاهدی درباره نسبت میان این امیر مغول و منطقه قراباغ بهدست نیامده است، اما به هرحال میتواند به تحقیق در این نامگذاری مفید باشد.
با توجه به شواهد ارائه شده میتوان با اطمینان گفت که نام قراباغ از سالهای آخر قرن 7 و از نخستین سالهای قرن 8هق مرسوم شده است و بهسرعت جانشین اران شد. برخی نویسندگان نظیر حمدالله مستوفی در نزههالقلوب (740هق) و نظامالدین شامی در ظفرنامه شامی (804هق) و حافظ ابرو در زبدهالتواریخ (830هق) اشاراتی به قراباغ اران دارند، اما از قرون 9 و 10هق، عنوان اران حذف شده و تنها نام قراباغ ادامه یافته است.
نام اران ریشه در اسامی رن و الران و الوانک و اغوان و اغوانک ارمنی و آلبانیائی و رنی گرجی دارد که پیش از پادشاهی آلبانیائیها و پس از آن تداول داشت. اسقف سبئوس از مورخان ارمنی (نیمه اول قرن 7م/1هق) در اواخر دوران ساسانی از اغوانک و طریق وصول به آن از روستای ساودک در جنوب شرقی دریاچه سوان یادکرده و موسی خورنی در جغرافیای خود (نیمه دوم قرن 5م) شرحی درباره رن داده که به تقریب برابر قراباغ کنونی است. استرابون (قرن اول پیش از میلاد)، جغرافیانویس بزرگ جهان باستان نیز از سرزمین آلبانیا و رودخانههای معروف کورا و ارس که در آن جاری بود، به همانگونه سخن میگوید که جغرافیانویسان بعدی.
قدیمترین مردمان این منطقه، ارمنیها و اوتیها بودند که قلمرو خود را آرتساخ و اوتیک مینامیدند. این دو منطقه که در سمت راست رودخانه کورا تا حوالی رودخانه ارس قرار داشت، در قرن 5م به تصرف دولت آلبانیا درآمد و مرزهای جنوبی آلبانیا به کوههای آرتساخ و رود گرگر تا ملتقای آن به رودخانه ارس رسید.
به نوشته عنایتالله رضا، نام آرتساخ در برخی کتابهای قرون اولیه میلادی و همچنین در اخبار دوران یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی به میان آمده است. از جملۀ این اخبار، حمله مشترک خزران و ترکان ترکیوت به شهر پرثوه (بردع؛ بردعه) در سال 626م و ناکامی اسقف ویرو، جاثلیق اران در جلوگیری از آنان و فرار او به کوههای آرتساخ است. نکته جالب توجه در سابقه کلمه اران، تبدیل آن به معنای قشلاق یا گرمسیر برای چادرنشینان ترک آذربایجان است. ایلات شاهسون، کوچ زمستانی خود را ارانلق مینامیدند و هنوز نیز چنین است.
۲
تاريخ حاکميت بر قراباغ
تمام سرزمینهای دو سوی رودخانه ارس تا کوههای قفقاز بزرگ از دوران صفوی تا سالهای 1218–1242هق بخشی از قلمرو ایران بود و ارامنه قراباغ که تحت فرمان ملکان خمسه قراباغ یا ملوک پنجگانه به نامهای ورنده، دیزاخ، خاچین، جرابرد و گلستان بودند، از همین طریق در زمره اتباع دولتهای ایرانی قرار داشتند. ترکان نیز از دوران سلاجقه به قراباغ وارد شدند و تعدادشان در دوران مغول افزایش یافت. با این همه غلبه قومی همواره با ارمنیان بود. قراباغ در دوران صفوی بخشی از خانات گنجه و تحت فرمان خوانین قاجار از خاندان زیاداوغلی بود. نادرشاه وسعت این خانات را کاهش داد و آن را به منطقه گنجه و اطراف آن محدود کرد.
پس از قتل نادر شاه و انقراض دولت مقتدر او، پناهعلیخان سرکردۀ طایفه ساریجهلو از ایل جوانشیر، حکومت قراباغ را صاحب شد و پس از چند جنگ و خونریزیهای کلان، ملکان ارمنی خمسه را به اطاعت خود کشانید، اما حکومتشان را بر مناطق یادشده ابقاء کرد. خانات قراباغ بهدنبال جنگهای اول ایران و روسیه، و بر اساس قرارداد گلستان (1228هق) به روسیه ملحق شد و سرانجام پیش از جنگهای دوم ایران روسیه توسط دولت روسیه منقرض گردید. در این دوران تا انقلاب اکتبر، قراباغ بخشی از ایالت الیزاوتپل یا همان گنجه بود.
پس از انقلاب فوریه، گرجستان، ارمنستان و آذربایجان، تحت فرمان کمیساریای ماورای قفقاز قرار گرفت. در فاصله میان انقلاب اکتبر تا بهار سال 1918 این کمیساریا ساقط شد و حوادث خونینی بهویژه در آذربایجان صورت گرفت. یکی از بدترین آنها کشتارهای ارامنه و ترکان در باکو از 17 تا 21 مارس 1918 بود که قریب 25 هزار کشته به همراه داشت. از این تعداد 15 تا 20 هزار نفر فقط از ارمنیان بودند. بلشویکهای باکو در آوریل 1918 شورای منشویک و مساواتی شهر باکو را ساقط کردند و کمون باکو را تشکیل دادند. این کمون در 31 ژوئیه 1918 با کودتای منشویکها و داشناکها و روسهای سفید برافتاد و همه کمیسرهای بازداشت شده به ترکمنستان فعلي فرستاده شدند و در سپتامبر همان سال همگی به قتل رسیدند. کودتاچیان به سرعت از نظامیان انگلیس خواستار تصرف باکو شدند و ژنرال دنسترویل با چند هزار نظامی تا اواخر ماه اوت خود را به باکو رسانید. از سوی دیگر مساواتچیها با حمایت نظامیان عثمانی که تحت فرمان نوریپاشا برادر انورپاشا، وزیر جنگ عثمانی قرار داشتند، دولت جدید آذربایجان را در گنجه تشکیل دادند و پس از 6 هفته جنگ و ستیز با شورای باکو و نظامیان انگلیسی، در 15 سپتامبر وارد باکو شدند.
این دولت از همان آغاز در صدد الحاق کامل قراباغ به قلمرو خود برآمد و چون قادر به رخنه در قراباغ نبود، ارتش عثمانی به نیابت از آن دولت و با تهدید به قتل و کشتار ارامنه، در قراباغ مستقر شد و در همان روزهای اول بالغ بر 60 نفر از سران ارمنی قراباغ را اعدام کرد و روند کشتارها و غارت را به تمام قراباغ تسری داد. شکست عثمانی در جنگ جهانی اول منتهی به خروج نظامیان آن دولت از قراباغ و منطقه باکو شد (30 اکتبر 1918) و نظامیان انگلیسی جای آنان را گرفتند. مساواتچیها که فقط میخواستند به نام دولت ترک بر منطقه حکومت داشته باشند، خود را در پناه نظامیان انگلیسی قرار دادند و با فشار و تهدیدات ارتش انگلیس، شورای قراباغ را ناگزیر از موافقت با ورود نظامیان انگلیسی و سازمان اداری دولت مساواتچیها و استقرار فرمانداری به نام خسرو سلطانوف از پانترکیستهای سرشناس کردند. این شخص با تفنگچیان خود و برادرش سلطان سلطانوف، عملیات دوران عثمانی را اعاده کرد. ارامنه چون گمان داشتند که انگلیس با مقاصد و نیات خیرخواهانه به منطقه وارد شدهاند، نخست خواستار مداخله آنان برای کاستن از تعدیات سلطانوف شدند و چون توقعشان برآورده نشد، به اعتراض برخاستند. اما نظامیان انگلیسی که در برابر تصاحب تولیدات نفتی باکو و صدور آن از طریق لوله انتقال نفت به بندر باطومی در مقام مدافعان دولت مساواتچیها قرار گرفته بودند، با تهدید و لشکرکشی به قراباغ، ارمنیان را به اطاعت از دولت باکو واداشتند. انگلیسیها در کمتر از یک سال، بالغ بر یک ميلیون بشکه نفت از باکو خارج کردند و عوایدش را خود صاحب شدند و در مقابل، از یک دولت ارتجاعی نژادپرست حمایت کردند. فشارهای مساواتچیها و فرماندهی نظامیان انگلیسی در منطقه و خروج این نظامیان از قراباغ که به معنی استقرار قطعی سازمان دولتی آذربایجان در قراباغ بود، سرانجام مجمع مردم قراباغ را در روز 15 اوت 1919 وادار به موافقت با خواستههای دولت باکو کرد. روز بعد، واحدهای نظامی انگلیسی از شوشی خارج شدند و ارامنه در روز 22 اوت قرارداد حاکمیت موقت جمهوری آذربایجان بر قراباغ را تا تعیین تکلیف مسائل توسط کنفرانس صلح پاریس امضاء کردند.
ماده اول این موافقت نامه بر موقتی بودن این حاکمیت صراحت داشت. هفت ماه بعد دولت مساواتچیان باکو بهدست ارتش سرخ برافتاد (28 آوریل1920) و در همان روز تشکیل جمهوری شوروی آذربایجان نیز اعلام شد و این دولت از جمهوری ارمنستان خواهان تخلیه قراباغ از نظامیان وابسته به ارمنستان شد. دولت شوروی در 14 نوامبر1921 از سه منطقه بزرگ گرجستان و آذربایجان و ارمنستان، جمهوری شوروی ماوراي قفقاز را تشکیل داد و در 7 ژوئن 1923 نیز ایالت خودمختار ناگورنو قراباغ از توابع جمهوری ماوراي قفقاز، اعلام موجودیت کرد.
در سال 1936، این جمهوری منحل شد و سه جمهوری گرجستان و ارمنستان و آذربایجان تشکیل گردید. از اینجا بود که قراباغ همچنان به صورت یک ایالت خودمختار به جمهوری آذربایجان پیوست. اصرار و پافشاری حزب کمونیست جمهوری آذربایجان، عامل مؤثر در موافقت دولت شوروی با الحاق قراباغ به جمهوری شوروی آذربایجان بود.
قراباغ پس از شوروي
دوران سیاه گورباچوف با زوال بسیاری از استعدادهای دوران شوروی همراه بود. درسال 1988 ناسیونالیستهای ارمنی در صدد تغییر رژیم سیاسی قراباغ برآمدند و جنگ و ستیزهائی را موجب شدند که روزبهروز دامنههای آن بیشتر میشد. پانترکیستها نیز که مترصد فرصتی برای براندازی جمهوری سوسیالیستی آذربایجان بودند، از هر فرصتی برای تضعیف دولت و نشان دادن ناتوانیهای آن استفاده کرده و حتی بر این ناتوانیها دامن میزدند.
سرانجام با حوادث خونین و جنایتکارانه خوجالی که دستپخت خودشان بود (25 و 26 فوریه 1992) ایاز مطلبوف رئیسجمهوری وقت را برانداختند و ابوالفضل ایلچیبیگ –پانترکیست کوتوله- را که بر خود لقب سرباز کوچک آتاتورک نهاده بود، به ریاست جمهوری رسانیدند. اما خیانتهای جبهه خلق چنان عمیق بود که هیچیک از تمهیدات نظامی آذربایجان به هیچ پیروزی و توفیقی نرسید و ایلچیبیگ بیوطن که خود را در معرض خطر و مجازات شورشیان طرفدار سرهنگ صورت حسینوف میدید، از باکو گریخت و اداره حکومت به حیدر علیوف و صورت حسینوف واگذار شد. این طرز حکومت دوامی نداشت و پس از چندی میان حسینوف و علیوف نیز اختلاف افتاد و قدرت بهطور کامل در اختیار حیدر علیوف قرار گرفت.
امروز بیش از 26 سال از آن حوادث میگذرد و بار دیگر، دولتهای نژادپرست آذربایجان و ارمنستان برای اجرای توقعات خود، دهان تفنگها و مسلسلها و توپ و تانکها را گشودهاند و خونریزیها را دوباره آغاز کردهاند. با این تفاوت که این بار یکی از دولتهای بدکارۀ نژادپرست و بنیادگرا یعنی دولت ترکیه، خود را در مقام حامی الهام علیوف قرار داده و درست همانند دولت هیتلر که خود را حامی آلمانیهای چکسلواکی و اتریش میدانست، تمام قد سایه خود را بر سر جمهوری آذربایجان انداخته است. الهام علیوف نیز همچون یک طفیلی سیاسی در زیر سایه اردوغان احساس آرامش یافته، با سبکمغزی بر جنگی که تا کنون شاید نزدیک به هزار کشته داشته باشد، اصرار میورزد. تجدید جنگ در مناقشه قراباغ، بر بنیاد تدابیر ناصواب بنا نهاده شده و توقعات ناصوابتر نیز آنها را تقویت میکند.
تزهاي يک بحران
1– احراز موجودیت سیاسی گروههائی از مردم عضو یک ملت، مستلزم جدائی از سایر هموطنان نیست. اما این گرایش ضداجتماعی و خلاف تاریخ از جانب ناسیونالیسم فاشیستمآب ترک و ارمنی در صدر مطالبات و توقعاتشان قرار دارد. در این میان توقعات ارامنه بسیار محدود و اندک است، زیرا که از فضا و اجماع لازم برای چنین مقصودی برخوردار نیستند و آن توقعات را به ارمنستان امروزی و یک منطقه ارمنینشین همجوار خود محدود کردهاند. اما پانترکیستها برخلاف آنان از فضا و اجماع گستردهای برخوردارند و بر همین پایه گروههای قومی ترک در کشورهای مختلف را به اتحاد قومی خلاف ملت و خلاف دولت ملی به معنای تاریخی آن تشویق میکنند. هماینان هستند که از مغولستان تا شمال آفریقا، همه مردمِ بهگمان خود همتبارشان را به خروج از ملیتشان فرا میخوانند و اگر از دستشان برآید، حتی از تجزیه کشورها و ایجاد کشورهای کوچک ترکزبان خودداری ندارند. مگر همین رفتار کثیف را دولت ترکیه در قبرس مرتکب نشده است؟
2- ناسیونالیسم ارمنی بهطور عمده از گذشته ارتزاق میکند و در آرزوی جبران گذشته است. این گرایش ضداجتماعی بر اثر ناتوانیهای اقتصادی و اجتماعی به شبهفاشیسم نزدیک شده و از تعقیب روشهای سالم برای حل و فصل معضلات و اختلافات فاصله گرفته است. به همین سبب ناگزیر برای ارضای امیالی که خود در این 30 سال گذشته در میان ارمنیان کاشته است، جز پیروی از نیروهای فاشیست مسلک تندرو -حتی بنیادگرا- تدبیر دیگری برای خود نمیبیند.
3- دولت آذربایجان به سبب سیاستهای الیگارشی بیریشه حاکم بر کشور و اختصاص بخش اعظم ثروتهای معتنابه ملی به طبقه حاکمه کشور -که بیشتر از یک اقلیت فاسد نیستند- خود قادر به رفع و رجوع معضلات کشورش نیست و برای این منظور و همچنین برای تضمین دوام و بقای خود ناگزیر از جلب همراهیهای دولتهای بالنسبه قدرتمندی است که میتوانند با نقض میثاقهای جهانی و حقوق بینالمللی، به نیابت از او، معضلات ملی را برای او حل و فصل کنند. این طفیلیگری ضدملی در عین حال ناگزیر از تبدیل تضادهای عینی جامعه به انواع تضادهای ساختگی غیرواقعی و اتلاف نیروی مبارزهجوئی و مقاومت تودههای مردم بهویژه زحمتکشان و انتقال این قدرت به مجاری غیرانسانی دلخواهشان است. از همین رو تضادهای قومی و مذهبی که مردهریگ اعصار گذشته است، تصعید مییابند.
4– دولت ترکیه به مثابه یکی از ناقضان شناخته شده میثاقها و حقوق بینالمللی، به همین منظور وارد کارزار شده تا بتواند ناتوانیهای ساختاری دولت آذربایجان را جبران کند. این دولت به ظاهر ترکسالار از آغاز تا امروز در سطح ملی، کردان آناتولی را که تا پیدایش جمهوری ترکیه، نزدیکترین یاران و اتباع دولت عثمانی حتی پس از انقراض آن بودند، به بدترین دشمنان داخلی خود تبدیل کرده است؛ در سطح جهانی با شرکت در جنگ کره بهطور مستقیم در نابودی بیش از 3 ميلیون انسان شرکت داشته است؛ و نزدیک 50 سال است که قسمتی از خاک و اتباع یک کشور مستقل عضو سازمان ملل متحد یعنی قبرس را در اشغال خود دارد. از اعمال جنایتبار و ضد میثاقهای بینالمللی این دولت در عراق و سوریه و لیبی نمیگوئیم، چرا که همه از آن باخبرند.
5– دولتهای آذربایجان و ترکیه برای جبران بخشی از ناتوانیهای ساختاری یادشده و کاهش تلفات احتمالی در صفوف نظامیان آذربایجان، نخست صدها نفر و سپس چندهزار نفر از بنیادگرایان بدنام مهاجم به سوریه را با دستمزدی بین هزار تا دوهزار دلار در ماه برای پیشبرد جنگ به خطوط جبهه انتقال دادهاند و صحنه را بالقوه برای تکرار حوادث رسوا و خونباری نظیر صبرا و شتیلا و سنجار آماده کردهاند. بخشی از این اقدام، تظاهر به حمایت مسلمانان و ترکان از جنگها علیه نامسلمانان و غیرترکان است.
6– استخدام مزدور جنگی اگر چنانچه به توفیق بینجامد، میتواند مشوق تکرار چنین اعمالی در مناطق دیگری شود که از نظر پانترکیستها، بخشی از جهان ترک و فرهنگ و تمدن ترک محسوب میشوند و این تصورات بهطور مشخص در مورد میهن ما مصداق وسیعی دارد.
7– نشانههای واضحی از حضور اسرائیل و تسلیحات جدید اسرائیلی در این جنگ دیده میشود. متأسفانه این جنگ به صحنه آزمایش عملی برخی سلاحهای اسرائیلی تبدیل شده است. این پدیده برای تمامی ملتهای خاورمیانه و بهویژه ایران خطرناک و زیانبار است.
8– دولتهای ترکیه و آذربایجان و طرفدارانشان در داخل و خارج، بنیاد معنوی جنگ را بر تنبیه قوم و ملت ارمنی و دیانت آنان قرار دادهاند. چنین انگیزههائی جز جنایت و انهدام تمدن، هیچ دستاورد دیگری ندارد.
9– حامیان ایرانی جنگ، از آغاز این روند خطرناک، با اعلام دشمنی با ایرانی و کرد و روس و ارمنی، به معرکه وارد شدند و در کمتر از 5 روز آن را به شعار «روس، فارس، ارمنی؛ آذربایجان دشمنی» تبدیل کردند. ابراز چنین اوهام و خیالات مالیخولیائی میتواند بهراحتی صورت گیرد، اما فراموشی و تصفیه آن از برخی لایههای افکار عمومی بههیچوجه ساده نیست. امروز که 75 سال از موضوع فرقه دموکرات و تشکیل دولت مستعجل آن فرقه میگذرد، با وجود برخی خدمات درخشان آن، هنوز عوارض عمده و ناخواستۀ آن، نه تنها برطرف نشده، بلکه بعضی از آنها با استحاله و تغییر در ماهیت، حتی تشدید و تقویت نیز شدهاند.
10– در این حادثه بیآنکه نیازی باشد، همه واقعیات و حقایق مسلم تاریخی بهویژه از سوی طرفداران دولتهای آذربایجان و ترکیه، انکار میشود تا برای اکاذیب ضدتاریخی و نژادگرایانهشان، حقانیت بتراشند. هرگونه توفیقی در این کارزار شبهعلمی خطرناک، میتواند دامنه انتشار این رؤیاهاي مخرب را چنان وسعت دهد که منتهی به التزام عملی پیروان این گونه خیالات و اقدامشان در همان راستا شود و باز هم ایران ما بالقوه از نخستین اهداف عینی چنین رویاهائی خواهد بود.
11– کلیه احتمالاتی که یاد شد، به هیچ ترتیبی از ناحیه ناسیونالیستهای ارمنی متوجه ایران نیست و نمیتواند باشد. اینان مطلقاً قادر به پیشبرد چنین احتمالاتی نیستند وآرزوهایشان را نمیتوان در هیچ اندازه از خطرآفرینی برای مردم و کشور ایران تعریف کرد. سوای خطرات آشکاری که مستقیماً از ناحیه امپریالیسم و ارتجاع منطقه متوجه ایران است، آنان میتوانند نیروهائی را که بالقوه در صفوف سازندگان چنین احتمالاتی قرار دارند، به سطح آمادگی عملی برای چنین احتمالاتی برسانند. همان گونه که در سطور بالا عرض کردم، ارامنه در چنین اندازههائی نیستند اما. . .
12- ممانعت نظامیان ایران از پیشروی مسلحانه ارامنه به مناطق داخلی آذربایجان برای همه مرزنشینان منطقه اصلاندوز یک واقعیت بدیهی است. بهخاطر دارم که در سال 1375 به همراه خانواده چند ساعتی را در اصلاندوز گذراندیم و با هرکسی که روبرو شدیم از این اقدام مؤثر ایران میگفت. اما تقریباً هر شهروند جمهوری آذربایجان همچنان باور دارد که دولت ایران از تجاوزات ارمنستان به آذربایجان حمایت کرده و با آن همکاری داشته است. در روزهای اخیر امام جمعه اردبیل که خود یکی از امضاکنندگان آن بیانیه غیرضروری و نامفید است، اخبار متعددی از مداخله ایران به نفع آذربایجان در جنگهای میان آن دو کشور به اطلاع مردم رسانید و از بدعهدی دولت کنونی آذربایجان و انکار حمایتهای ایران از آن کشور بهشدت انتقاد کرد. انگیزههای انکار حقایق بهطور معمول، ناسالم و ناشایست است و مقاصد بدخواهانهای را دنبال میکند و به گمان من انگیزۀ چنین انکارهائی افزایش بیاعتمادی مردم جمهوری آذربایجان نسبت به ایران و رعایت مصالح دولتهای ترکیه و اسرائیل است که در جنگ روزهای اخیر همدست دولت آذربایجان هستند.