[KOOKV Scenario]

[KOOKV Scenario]

T.me/shot_smt



-چی میخوای جونگکوک؟

صدای تهیونگ توی گوش جونگکوک پیچید ولی پسر طاقت نگاه کردن توی چشم های تهیونگ رو نداشت. با اینکه زیر نگاه مستقیم تهیونگ درحال سوراخ شدن بود، با لجبازی سرش رو پایین نگه داشت و نفس عمیقی کشید.

-بزار دستتو بگیرم.. قول میدم همه چیزو درست کنم..

جونگکوک با صدایی که به وضوح میلرزید، گفت و همچنان به زمین نگاه کرد. اولین قطره ی بارون روی زمین افتاد و پشت سر اون قطره های بعدی زمین رو خیس کردن. انگار که آسمون دلش به حال جونگکوک سوخته بود، چون با سنگین تر شدن بغض پسر، شدت بارون هم بیشتر شد. نگاه جونگکوک روی زمینِ خیس قفل شده بود و لرزش دست هاش هر لحظه بیشتر میشد. بدن جونگکوک زیر بارون خیس شده بود اما لرزش های بدنش از سرما نبود.. سلول های بدنش در حال فریاد زدن از دردی بودن که توی وجود پسر پیچیده بود.. جونگکوک توی سکوتش از درد فریاد میکشید.. کلمات رو از پشت زندان شیشه ای چشم هاش داد میزد .. قلبش برای پیدا کردن آرامش قصد بیرون زدن از سینه اش رو داشت و جونگکوک با تک تک ذرات بدنش دلتنگی رو فریاد میکشید. نگاه خیس جونگکوک به آرومی بالا اومد و توی چشم های سیاه تهیونگ قفل شد. سرمای چشم های تهیونگ باعث لرزیدن جونگکوک شد و لب های لرزونش از هم فاصله گرفتن.

-فقط یه شانس دیگه ته.. فقط یه شانس دیگه بهم بده.

تهیونگ نگاه سرد و خالی از احساسش رو توی صورت جونگکوک چرخوند. جونگکوک نمیتونست حتی ذره ای احساس رو از چشم های پسر رو به روش بخونه.. نه عشق.. نه ترحم.. نه خشم و نه حتی نفرت.. چشم های رو به روش، مردمک های سیاهی بودن که قلب جونگکوک رو داخل خلا میکشیدن.. نفسش رو بی رحمانه بند میاوردن و به تقلا های عاجزانه ی جونگکوک برای نجات خودش نگاه میکردن. لب های تهیونگ از هم فاصله گرفتن و صدای سردش توی گوش های جونگکوک پیچید:

-من مردم جونگکوکا.. تو منو به سمت مرگ هل دادی.

کلمات بی رحمانه توی صورت جونگکوک کوبیده شدن و درد وحشتناکی توی سر پسر پیچید. جونگکوک پلک هاش رو محکم روی هم فشار داد و چنگی به موهاش زد. تصاویر محو و صدای آژیر آمبولانس توی گوشش پیچید. نور ماشین های پلیس باعث میشد چشم های جونگکوک تنگ بشن و توی اون لحظه.. جایی بین خاطراتش.. بین هیاهوی محوی که توی سرش نقش بسته بود، جونگکوک چهره ی رنگ پریده و بدن خیس تهیونگ رو دید.. مژه های سیاه رنگ پسر در تضاد با پوست سفیدش، زیر نور برق میزدن.. جونگکوک هنوز هم سرمای بدنی که توی آغوش گرفته بود رو به یاد میاورد.. هنوز هم صدای فریاد های خودش رو میشنید.. و صدای افسر پلیسی که گزارش میداد:

-جسد پیدا شده مربوط به پسر جوان حدودا ۲۴-۲۵ ساله.. مشکوک به خودکشی..

پلک های جونگکوک به شدت از هم فاصله گرفتن و نگاهش رو اطرافش چرخوند.. دیگه توی اون ساحل لعنت شده نبود.. حالا توی پارک محبوب تهیونگ، زیر بارون ایستاده بود و دیگه اثری از پسر نبود.. حتی توهم تهیونگ هم اونو ترک کرده بود.. تهیونگ دیگه حتی توی رویاهای جونگکوک هم اونو دوست نداشت..


سخنی از کیم: ادما همیشه فک میکنن که زندگی مثل داستانا و فیلماعه و ما قراره همیشه شانس هایی برای جبران داشته باشیم.. ولی اینطور نیست..


Report Page