چرا جنگ می‌شود؟

چرا جنگ می‌شود؟

شورای سردبیری

اینکه وضعیت پیش‌رو در منطقه غیرقابل پیش‌بینی شده، اینکه همه طرف‌ها احتیاط پیشه کرده‌اند، و اینکه ایالات متحده نمی‌تواند با همهٔ طرف‌ها گفت‌وگو و تعادل تازه‌ای برقرار کند همه نشان از حرکت بطئی به سمت ترک برداشتن تعادل‌های پیشین قدرت در منطقه، برهم خوردن توازن‌ها و قرار گرفتن در آستانهٔ برقراری یک تعادل جدید قدرت در منطقه است. قبلاً گفته‌ایم این نقطهٔ جدید تعادل ‌قدرت تنها از طریق وقوع یک جنگ چند جانبه و توازن بخش (براساس توانایی کنونی کشورها)برقرار خواهد شد. وضع کماکان همان است: مختصات موقعیت پیشین، سلطهٔ دیپلماسی و ملاحظات سیاسی بود، اکنون انباشتگی پارامترهای تنش‌زا و انبار شدن تسلیحات خصیصهٔ عمومی منطقه است: اقوام بیابانگرد و فرقه‌های مدهبی به سلاحِ نسبتاً مؤثر دست‌یافته‌اند، کشورهای میان‌مایه تسلیحات پیشرفته انبار کرده‌اند و آن‌ها که به آخرین‌فناوری‌های نظامی دسترسی دارند در جستجوی متناسب‌سازی دسترسی‌هایشان با توان خود و کام‌گیری از قدرت تسلیحاتی‌شان هستند. نه میل ایالات متحده به خاورمیانه ‌کنترل ‌شده، نه زیرآبی رفتن و یک گام به پیش دو گام به پس ایران، نه ترس اسرائیل از جنگ در چند جبهه، نه ارادهٔ اقتصادی اعراب ثروتمند برای در امان ماندن از لهیب جنگ و نه هیچ چیز دیگری مانع از لزوم بازتقسیم قدرت از طریق جنگ نیستند. همهٔ طرف‌ها در طاس لغزنده به سمت دهان باز یک جنگ فرو می‌روند. علت آشکاری دارد: هیچ‌کس در تعادلِ به‌هم‌خوردهٔ کنونی احساس امنیت نمی‌کند و وضع حاضر را همسو با خواست‌ها و منافع خود نمی‌یابد و در صدد جابجا کردن چیزی مانند مرز، مالکیت منابع و دسترسی‌هاست. نخواستن جنگ، با مجبور نبودن به ورود به آن تفاوت دارد! 


برای روشن شدن موضوع بیایید نگاهی به محور مرکزی سیاست‌ خارجی در همهٔ کشورهای منطقه بکنیم:

سوریه: حفظ یک شخص در قدرت

لبنان: عبور کم‌هزینه از بحران اقتصادی و انسداد سیاسی

اردن: صلح و یافتن امکانات توسعه‌ای

عراق: عبور از هرج‌ومرج و توسعهٔ زیرساخت

ایران: بازیافت اعتبار منطقه‌ای 

کشورهای کوچک خلیج فارس و عربستان: دور ماندن از تنش‌های منطقه‌ای و حفظ نرخ توسعه

اسرائیل: توسعهٔ خاک و تحکیم امنیت

ترکیه: تشفی جاه‌طلبی ارضی، سلطهٔ اقتصادی بر منطقه


قدرت‌های بیرونی مؤثر:

روسیه: توسعهٔ تنش‌های دوجانبه از طریق بازی با همهٔ طرف‌ها

ایالات متحده: تشدید بی‌ثباتی ذاتی منطقه، کنترل روندهای نادلخواه

چین‌: توسعهٔ پیوندهای استراتژیک اقتصادی با همهٔ طرف‌ها، فروکاستن همهٔ تنش‌ها به مذاکره.


به نظر نمی‌رسد هیچ قدرت مؤثر بین‌المللی دیگری (مانند اروپا و هند) نقش مؤثر و یا سیاست واحد مشخصی در رابطه با کلیت منطقه داشته باشد و با نگاهی به فهرست خلاصهٔ بالا می‌توان گفت ماهیت و هستهٔ سیاست کلیهٔ کشورهای دارای بنیهٔ نظامی و اقتصادی و پهناور (جز اسرائیل) منطقه بر تنازع استوار شده است. در مورد قدرت‌ها نیز از بین سه قدرت مؤثر، سیاست‌ خارجی و منطقه‌ای دو بازیگر اساساً بر تنازع بنیان‌گذاری شده است. معنی این حرف آن است که خاورمیانه در آستانهٔ یک درگیری چندجانبه است. برای روشن شدن موضوع کمی شرح می‌دهیم:


ایالات متحده با کاشتن طالبان در افغانستان، حمایت بدون قید و شرط از اعمال اسرائیل، وارد کردن انواع فشارها به ایران، تجهیز گه‌گاه نیروهای ثبات‌زدا و تبدیل کشورهای ثروتمند عرب به انبار سلاح فقط به آشفتگی و امکان رویارویی دامن می‌زند.


روسیه از معدود اهرم‌های در دسترس خود در جهت تنش‌زدایی استفاده نمی‌کند و مثلاً، هم حافظ دولت سوریه است و هم مشوق حملات دائمی اسرائیل به سوریه. حکومت ایران را به خود پشتگرم کرده ولی در هر مورد جدی جاخالی داده و در واقع ایران را به سمت رویارویی‌های دلخواه خود می‌کشاند.


ترکیه از همهٔ اهرم‌های در دست خود (امکان تحرک در عراق و سوریه، کنترل منابع آبی) برای افزایش تنش و حاد کردن ناسازگاری‌ها سود می‌برد.


اسرائیل توسعه‌طلب ذاتاً حامل یک شرارت پایان‌ناپذیر برای ملتهب نگه داشتن منطقه و شروع جنگ‌های مقطعی است. مداخلات نظرگیر این کشور در کشورهای منطقه (ضربات به ایران، ستم روزانه و جنایتکارانه به فلسطینی‌ها، عملیات مخفی در ترکیه، تحریک گروه‌های تروریستی) تضادهای آشتی‌ناپذیری را پدید آورده که همهٔ تعادل‌های موجود را به هم زده و روابط را دچار عدم توازن کرده است.


تراکم تجربیات ایران بعد از شکست از عراق در اثر نابخردی حاکمان، تعادل تاریخی ایران را به هم زده است و میل به جبران شکست‌های پی‌در پی، حاکمان و مردم ایران را کینه‌جو، عظمت‌طلب و آمادهٔ ورود به ماجراجویی‌های خطرناک کرده است. در مورد خاص ایران اضافه می‌کنیم که تمایل کنونی موجود در جامعه به مسالمت با جهان بیرون و دوری از سیاست مداخله و میلیتاریستی به دلیل باور به شکست خوردن دائم حکومت (نظام جمهوری اسلامی) از حتی دشمنان کوچک است؛ اگر روزی یک میلیتاریسم منضبط قدرتمند با شعارهای ملی‌گرایانه حاکم شود و بتواند  مسائل کشور را با ایالات متحده و دولت‌های همسویش حل کند، یک میلیتاریسم کینه‌جو از درون ما خواهد جوشید. ایرانی‌ها علاقه‌مندند اعراب، طالبان، ترکیه، آذربایجان، عراق، روسیه و اسرائیل را سرجایشان بنشانند و انتقام ده‌ها سال تحقیر را بگیرند. (خوش به حال ژنرالی که بتواند بر این اسب زین شده سوار شود!) بارقه‌های این کینه‌ها را هم اکنون می‌توان در بسیاری از سیاست‌ها و اعمال حکومت دید (تشکیل دارودسته‌ها و شبه‌نظامیان مبارزه‌طلب شیعه در برخی کشورها، تسلیح گروه‌های نیابتی و جبههٔ مقاومت در منطقه، جمعیت‌پذیری جماعات غیرایرانی مثلاً افغانان، تبدیل ایران به بزرگ‌ترین هاب طلبه‌پذیر در جهان اسلام و...). عطش خرید و ساخت و کپی هر نوع سلاحی را نیز می‌توان در همین راستا توضیح داد. همان‌گونه که در ماجراهای اخیر مربوط به غزه ملاحظه می‌شود، عطش حکومت برای راه افتادن یک جنگ سراسری (با پوشش مقاومت) در منطقه فقط با احساس بی‌یاوری بین‌المللی، ضعف اقتصادی، بی‌پشتوانگی ملی (نارضایتی مردم)، ناکارآمدی مدیریتی به‌ویژه در عرصهٔ نظامی و قدرت مهیب طرف مقابل (آمریکا و اسرائیل) کنترل شده است. اگر یکی از طرفین اقدام تحریک‌آمیز غیرقابل گذشتی بکند، راه افتادن کاروان جنگ ناگزیر خواهد شد.


به این ترتیب ملاحظه می‌شود که ماهیت، شکل و چگونگی نمود سیاست بیرونی همهٔ کشورهای مهم مؤثر در منطقهٔ تهاجمی یا مقابله‌جو است. فهرست بالا همچنین نشان می‌دهد مطالبات کشورها ترکیبی از توسعه‌طلبی و محاسبات تازه‌شان از میزان قدرت آن‌هاست. چنین ترکیبی را می‌توان پدیدآورندهٔ این تصویر نزد نهادهای تصمیم‌ساز این کشورها دانست که جای آن‌ها در تعادل‌های کنونی بین‌المللی متناسب با میزان قدرتشان نیست (نوعثمانی‌گری اردوغان، احساس تعیین‌کنندگی در اسرائیل، تصور تبدیل شدن به ابرقدرت نزد حکومت ایران، میل تروریست‌های طالبان به جدی گرفته شدن) و باید شرایط به گونه‌ای تغییر کند که تعادل جدید و متناسبی با قدرت آن‌ها برقرار شود. این، مهم‌ترین سرازیری منطقه به سمت یک جنگ است!

همیشه دلایل منطقی و محافظه‌کارانه‌ای در برابر ما هست که از اتخاذ تصمیمات پر ریسک، مرگبار و یا دارای نتایج دوسویه (پیروزی یا شکست) خودداری کنیم. برای دولت‌ها نیز چنین است. همیشه می‌توان به وجود مسیر عاقلانه‌ و کم‌خطرتر در کنار راه‌های منتهی به جنگ باور داشت و از آن راه‌ها ملت‌ها و منافعشان را حفظ کرد. این به معنی آن است که میپذیریم ممکن است بازیگران عاقل جنگ مذکور را دور بزنند. اما هیچ‌وقت نباید به هیچ راه عاقلانهٔ جنگ‌گریزی هم مطمئن بود: در طلوع جنگ جهانی دوم، دو قرارداد معروف وجود دارد: قرارداد چمبرلین - هیتلر برای نجنگیدن بریتانیا و آلمان با هم و قرارداد مولوتف - ریبن‌تروپ وزیران امور خارجهٔ اتحاد شوروی و آلمان، که آن هم برای عدم تعرض بود. هنگامی که وقتش رسید، هر دو قرارداد بی‌ارزش بودند. این‌ها واقعیات تغییرناپذیر دنیای ما هستند.


با وجود تمام این حرف‌ها، می‌شود حکومت ایران را برای بار هزارم نصیحت کرد که با توجه به وضعیتی که دارد (و ما می‌دانیم و خودش هم می‌داند) ورود آگاهانهٔ ایران به درگیری جنگی (با هر کسی، چه اسرائیل، چه طالبان) برای پیدا کردن جای مناسب در تعادل‌های منطقه‌ای و بین‌المللی قدرت، برای خودش و برای ایران نتایج شومی خواهد داشت. با این حکومت، ایرانیان در هیچ جنگی پیروز نخواهند شد!

Report Page