ایران‌دل | IranDel

ایران‌دل | IranDel

IranDel

🔴 انتقاد از موسیقی سنّتی ایران: از احمد شاملو تا سیاوش قمیشی


✍️ سالار سیف‌الدینی

بر کدام جنازه، زار می‌زند این ساز؟

بر کدام مُردۀ پنهان می‌گرید،

این سازِ بی‌زمان؟

در کدام غار،

بر کدام تاریخ می‌موید این سیم و زِه، این پنجۀ نادان؟


احمد شاملو، نماد آن گروه از روشنفکری بود که در دوره‌ای بر موسیقی سنتّی (ملّی) ایران انتقادهای سختی وارد ساخت و آن را «زاری بر شراع بلند نسیم و سپیدار سبزْبالا» توصیف‌ کرد. این شعرِ «رادیکال» از شاملو با یک سخنرانی انتقادی دیگر در سال ۱۳۶۹ خورشیدی تکمیل شد که در آن، این نوع موسیقی را با نام بردن از محمدرضا شجریان، «عرعر» نامید.

دهۀ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ خورشیدی عصری بود که در آن روشنفکرانِ چپ از جلال آل‌احمد تا علی شریعتی و احمد شاملو از یک طرف، «مبانی سنّت» را به چالش می‌کشیدند و از سوی دیگر با «تجدّد»، سرِ ستیز داشتند اما در مقابل، آنچه که پیشنهاد می‌کردند «هیچ» بود.

سیاوش قمیشیِ جوان در دهۀ ۱۳۵۰ خورشیدی جزء مقلّدانِ همین نحله بود و در میدانِ نیهیلیسمِ هنری بسیار طبع‌آزمایی می‌کرد. برون‌دادِ موسیقیِ پاپِ این دهه که «اِبی و داریوش» چهره‌های نمادین آن بودند، عبارت بود از نیهیلیسمِ مطلق.

«اِبی و داریوش» هر دو محصولِ گروهی از بهترین تدوین‌گران و ترانه‌سُرایانِ جوان آن دوره، از جمله سیاوش قمیشی و نسلی از موسیقی‌دان‌های ارمنی مثل واروژان و آندرانیک بودند. این راه، بعدها با کاست‌های پوچ‌گرای مسعود فردمنش و سیاوش قمیشی به ابتذالِ پوچ‌تری دچار شد. اما با رفتن آن ترانه‌سُراها و این موسیقیدان‌ها، که اضلاعِ پنهانِ برندهای اِبی (ابراهیم حامدی) و داریوش اقبالی بودند، این دو نیز به تکرار و انحطاط محکوم شدند.

راهی که برندهای هنری مانند اِبی و داریوش با ترانه‌های خود در دهۀ ۱۳۵۰ خورشیدی باز کردند، به ناکجا می‌رسید و نتیجۀ آن نیز همان «خالی» یعنی پوچ بود. مسافرانِ این راه نیز «گمشده در ظلمتِ تنی» بودند که در ماراتنی بی‌انتها، چه باخته و چه برنده به «هیچ» می‌رسیدند و سالکِ آن، در بهترین‌وضع، ممکن بود، تنها از «خورشیدِ دلسرد» پُر شود.

هرچند احمد شاملو به مراتب مهم‌تر از سیاوش قمیشی است و هیچ‌کس سیاوش را به عنوان مقلّدِ احمد، در نظریه‌پردازی جدی نمی‌گیرد، اما مصاحبۀ اخیرِ سیاوش قمیشی با علیرضا امیرقاسمی، پرسش‌هایی برای جوان‌ترهایی که تبارشناسی این قماش را نمی‌دانند، تولید کرد! اینکه سیاوش قمیشی از کدام موضع با موسیقی سنتّی ایران مخالفت می‌کند و چرا بر آن می‌تازد؟ تبارشناسی این آرتیست‌ها از آن‌رو مهم است که شاید هیچ کشور دیگری مانند ایران نباشد که ترانه‌سُرا و موسیقدانش در عین فعالیتِ هنری، دارای یک عقبۀ ایدئولوژیک قوی نیز هست. البته باکی نیست، اما مصرف‌کنندۀ این نوع موسیقی، حق دارد «تبارشناسی» تولیدکننده را بشناسد و بداند که آبی که می‌نوشد از کدام سرچشمه و بلندا روانه شده و احتمالاً چه املاح و رسوباتی وارد ذهنش خواهد شد. اما پیش از هر چیز، باید تکلیف را با کلیّتِ آن نوع موسیقی، مشخص کرد. به نظر من، موسیقیِ پاپِ نیهیلیستِ دهۀ ۱۳۵۰ خورشیدی که سیاوش قمیشی یکی از نمادهای آن است، در فُرم، شاهکار و در محتوا، پوچ است. پوچ از آن‌رو که خود سیاوش قمیشی در مصاحبه‌اش گفت: «یادِ کدام گاری». اشاره‌ای مهم که نشان می‌دهد برای او همه‌چیز، پوچ است و اگر کاری نیز از او سر بزند، جز در راه آرمانِ پوچ‌گرایی نیست.

بازگردیم به نقدِ احمد شاملو از موسیقی سنّتی ایران که ظاهراً علّتِ اصلی مخالفتِ شاملو با آن، «غمناک» بودنِ موسیقیِ بیرون آمده از این «سیم و پنجۀ نادان» بود که برخلافِ موسیقیِ «جمهوری خلق چین»، «بِرکۀ لاجوردین ماهی و باد» را آزرده‌خاطر می‌کرد. اما با به قهقرا رفتنِ مکتبِ ابوالحسن صبا و میراثِ کلنل وزیری در نتیجۀ یورشِ موسیقی‌دانانِ چپ از قُماشِ قمیشی - در امتدادِ نظرِ کسانی چون احمد شاملو - یک دورۀ «شاد» در موسیقی پاپ آغاز نشد؛ بلکه بالعکس، در دهۀ ۱۳۵۰ خورشیدی، همکاری سیاوش قمیشی با داریوش و اِبی، منجر به خلقِ مهم‌ترین «شاهکارهای پوچ» موسیقی پاپ شد که در عین‌حال، غمگین‌ترین نیز بودند. «کوه یخ» اِبی با آهنگ‌سازی سیاوش قمیشی، شاید شادترین این غم‌نامه‌ها باشد. در موردِ داریوش اقبالی وضع به مراتب بدتر است. چرا که ترانه‌های «گل باران‌زده» و «سرگردان» از غمگین‌ترین کارهای داریوش و قمیشی هستند؛ هرچند که شاید انتخاب این‌که کدام ترانۀ او، غمگین‌تر است، به مراتب از خود شعرهایش پوچ‌تر باشد. تاجایی که حتی خود شاملو، داریوش اقبالی را - در آن زمان که شعر پریا را دکلمه کرد - به طعنه، «نوحه‌خوانِ کاباره‌ها» نامید.

میراث شاهکارهای سیاهی که اغلب، ایرج جنتی عطایی سناریونویس آن بود، جوانانی شدند که خود را «نفرینی آسمان» و «بی‌التهاب، مثل برکه» می‌پنداشتند و به جای به حرکت درآوردنِ چرخِ صنعت و سازندگی - در عصری که دورانِ اوج‌گرفتن ملّت‌ها بود - آرمان‌شان، مسابقه برای خوردنِ توأمانِ نوشابۀ مُفت و کُتک، از جنوب تا شمال شهر بود، برای هیچ!

معروف است که می‌گویند تنها کاری که کمپانی روشنفکری همیشه در آن پیشتاز بوده، پرتاب‌کردن یک موضوع بی‌اساس به میدان، به‌هم‌ریختن اساس و نظم جامعه پس از نابودی دستاوردهای تاریخی، و سپس مهاجرت به کشورهای دیگر است. خود احمد شاملو، مقلّد موجِ پُست‌مدرنیسم اروپا بود که در آنجا وظیفۀ خود می‌دانست تا با هر «کلان‌روایتی» خصومت پیشه کند. نسخۀ ایرانی کمپانی روشنفکری، مقوله‌های اساسی را در جامعۀ ایران پیدا کرده و به دشمنی هیستریک با آن روی می‌آورد. ولی نتیجۀ عملش از معایبِ موضوعِ مورد نقدش، به مراتب بدتر شد. به عبارتی مردم را تشنه به ناکجاآباد بردند و تنشه نیز بازگرداندند. واژه‌های کلیدی‌شان نیز همین بود، نام کتاب‌فروشی‌شان، «ناکجا» و نام ترانه‌شان «سرگردان» و «خالی»، تمثیل‌شان «بی‌تفاوت، مثل برکه» و «مطرود هم‌قبیله» و متأسفانه در نام، سیاوش و ایرج، ولی در عمل، افراسیاب و تورج بودند. در واقع زهری بودند در لیوانِ شهدی که سراب و ناکجا را نشان می‌دادند.

موسیقی دهۀ ۱۳۵۰ خورشیدی، در «فُرم»، بی‌نظیر ولی در «محتوا»، تباه بود و منحنیِ پوچی در مضمونِ قماشِ قمیشی، همیشه یکسان و رو به بالا است. از نظر کسی که همه‌چیز و همه‌کار - از خانواده یا حتی یک عکس یادگاری - را پوچ می‌پندارد، موسیقی سنتّی که سهل است، زندگی هم بی‌معنا است.

مقصود از این تفسیر، نه تقدیسِ موسیقی سنّتی است، نه تحریمِ موسیقی قمیشی و نه تقبیحِ شعرِ جنّتی. اما مخاطب، باید با شناختِ تبار هنرمندانی چون شاملو و قمیشی بداند که به هر آرتیستی چه مقدار می‌توان در عمقِ ذهن و روح، دسترسی داد. جامعۀ هنری ایران هنوز پویا است و این نقدها اگر ما را نمیراند، لاجرم قوی‌تر می‌کند.

https://t.me/IranDel_Channel


💢

Report Page