ایراندل | IranDel
IranDel

🔴 ایستاده بر مدارِ ایراناندیشی
[ یادداشتی در بزرگداشتِ استاد حمید احمدی ]
✍️ بهزاد عطارزاده
نخستین بار که با نام استاد گرانقدر دکتر حمید احمدی آشنا شدم، با خواندن مقالاتی از ایشان دربارهٔ زمینههای سیاسی و فکری جریانهای ایرانستیز مانند پانترکیسم بود. بعد از آن کتاب ایران، هویت، ملیّت و قومیت به اهتمام ایشان را خواندم که مجموعهای ارزشمند از مقالات و مصاحبههایی بود از وی و دیگر صاحبنظران، از جمله شادروان مرتض ثاقبفر، کاوه بیات، احمد اشرف، حسین بشیریه، جهانگیر معینی و دیگران. از آن پس، پیگیر دیگر آثار استاد بودم و از سال ۱۳۸۹، فرصت شاگردی ایشان را در دانشگاه تهران یافتم و همچنان خود را دانشجوی ایشان میدانم.
دکتر احمدی، از شمار معدود اساتید علوم اجتماعی و سیاسی حاضر در دانشگاههای کشور است که بهدرستی علم را در خدمت توضیح وجوهی از تاریخ و تحولات اجتماعی - سیاسی ایران میگیرد و همچنانکه خود بارها و آشکارا تصریح کرده، منتقدِ رسمِ ناخجستهٔ تعمیم بیجا و بیارتباط و غیرتاریخی نظریههای علوم اجتماعی بر وضعیتِ ایران و بیالتفاتی به واقعیاتِ تاریخی ایران است. سالهاست که عدهای در فضای روشنفکری و سپس فضای دانشگاهی ایران، نظریه یا شبهنظریهای ــ نویافته یا بر حسب مُد روز ــ را که در جامعهای دیگر، بر پایهٔ شواهد تجربی متفاوت یا حتی در فقدانِ پشتوانهٔ تجربی و صرفاً در خدمتِ مبارزهٔ سیاسی طرح گردیده، عَلَم میکنند و همچون برهانی قاطع و مدرکی انکارناپذیر بر وضعیت ایران اطلاق کرده و بدینترتیب مدعی حقیقت میشوند. نمونههایی از این دست کم نیستند. از شبهنظریهپردازانی که کشور و ایدهٔ ایران را «تصوّر و خیالی» محصولِ «ساختوسازِ» عصر رضاشاهی معرفی کرده و به خیال خود، خطِّ بطلانی بر افکار ایرانگرایان کشیدهاند، تا کسانی که رویدادهای تاریخی ایران همچون جنبش ملّیِ مشروطهخواهی ایرانیان را از محتوای تاریخی تهی کرده و صحنهٔ نمایشی از آن میسازند برای مبارزهٔ ایدئولوژیکی روز. در این کوششهای بیپایه، علوم اجتماعی به صرف لفاظی و کاربرد واژههای شیک و شبهعلمی برای شعارهای ـ بهلحاظ تاریخی و علمی ــ توخالی و ابزاری برای کنش سیاسی فروکاسته میشود. دکتر حمید احمدی از شمار صاحبنظرانی است که سالهاست آگاهانه در مسیر مقابل این «ایدئولوژی جامعهشناسانه»[۱] حرکت میکند و با دیدگاهی نقادانه نسبت به مخاطرات این دیدگاههای ضدِّ تاریخی و تالیهای ضدِّ ایرانی آن، بر مطالعهٔ پدیدهها و تحولات سیاسی - اجتماعی ایران از منظر جامعهشناسی تاریخی ایران و بر پایهٔ شواهد تاریخی ایران تأکید میکند. ثمرهٔ سالها پژوهش و آموزش دکتر احمدی بر پایهٔ این رویکرد، انتشار شمار فراوانی کتاب و مقاله و ترجمه در زمینههای هویّت ملّی و تاریخ آگاهی ملّی در ایران، جریانها و ایدئولوژیهای ایرانستیز و قومگرا، تحولات سیاسی - اجتماعی معاصر ایران، تحولات خاورمیانه به عنوان محیط سیاسی - جغرافیایی پیرامون ایران، و جز آن، و همچنین پرورش شاگردان و پژوهشگرانی ایراناندیش بوده است.
بد نیست اشاره شود که رویکرد نظریهزده و ضدِّ تاریخی مورد انتقاد دکتر احمدی از دو جهت برای عدهای جذابیت دارد. یکی اینکه با خواندن چند صفحه دربارهٔ فلان نظریه، به ویژه اگر پستمدرن باشد و بی در و پیکر، میتوان تطویلی در کلام داد و بدون ممارست و پژوهش نظاممند در منابع تاریخی و تجربی ایران، دربارهٔ ایران و گذشته و آینده آن حرّافی کرد. کاری که سالهاست «اشباه روشنفکران» و شبهآکادمیسینهایی در دور و اطرافِ مسائل ایران مرتکب میشوند و صرف شنیدن نام چند نظریهپرداز و مفسر یا در بهترین حالت، خواندن چند کتاب فلسفی و نظری و جامعهشناختی فرنگی، گزارشی مندرآوردی از بیخ و بن تاریخ، فرهنگ و مسائل اجتماعی و فکری در ایران منتشر میکنند. جالب این است که پس از مدتی، چنان در این شیوهٔ یاوهبافی غرق میشوند که نسبت به محصولات آن تعصب هم میورزند. وجه دیگری از جذابیّت این روش را باید نزد اصحاب ایدئولوژی، سراغ کرد. کسانی که میخواهند تدارکات شبهنظری برای پشت جبههٔ مبارزات ایدئولوژیکی فراهم کنند، شاید از هیچ چیز به اندازهٔ تاریخ، نفــور نباشند. بهویژه ایدئولوژیهای ایرانستیز که به پشتوانهٔ مقداری نظریه دمدستی دربارهٔ ناسیونالیسم و «اجتماع تصوری» به عنوان فراوردهٔ دوران جدید و تشبّث به قاعدۀ «برساختگی» همهچیز به عنوان سلاحِ کشتارجمعی علیه هر ایده و نهادی که سدِّ راه ساختوسازهای مطلوبِ ایدئولوژی است، نتیجه میگیرند هرچه مربوط به «ملّت»، «کشور» و «میهنپرستی» در جهان است، برساخته و جعلی نو و معاصر است، از جمله و بهخصـوص در ایران. اینان بیآنکه به موادِّ تاریخی ایران رجوع کنند، بسته به الزاماتِ ایدئولوژی متبوع خود، نقطهٔ آغازی برای این معاصر بودنِ «ملّت» و «کشور» ایران هم دستوپا میکنند؛ معمولاً یا آغاز پادشاهی رضاشاه، یا اندکی پیش از آن در زمان انقلابِ مشروطه یا اگر خیلی از این بیجایی و نابهجایی خود در اضطراب باشند، چند دههای پیش از مشروطه. از سوی دیگر، در نظر گروهی از ایدئولوژیکاران ــ که این روزها، به ویژه به واسطهٔ پروپاگاندای رسانهای، رونقی در بازارشان افتاده ــ هرچه «ملّت» و «کشور» جدید و معاصر است، «قومیت» و در پی آن «قومگرایی» اصیل بوده و از ازل، پرتو حسن آنها به تجلّی دم زده است. دیدگاه کاذبی که دقیقاً در تعارض با واقعیتِ تاریخی ایران است. همانطور که دکتر احمدی در کتاب قومیت و قومگرایی در ایران: افسانه یا واقعیت، توضیح میدهد، مفهوم قومیت و ایدئولوژی قومگرایی فراوردهای یکسره جدید در تاریخ ایران است که به پشتوانهٔ پروژههای سیاسی دولتها و ایدئولوژیهای خارجی که منافعی در ایران دنبال میکردند و در پیوند با آن، نخبگانی که به دنبال دستوپا کردن قدرتِ محلی برای خود در ایران بودند، ساخته و پرداخته شده است. پیش از آن، حتی ساختار ایلی و عشیرهای گروههای زبانی در ایران از اساس چنان متنوع بود که بیهیچ ترتیبی هم ذیل مقولهٔ «قومیّت» به عنوان گروهی واحد نمیگنجید.
جریان نظری تأثیرگذاری که به زرادخانۀ ایدئولوژی ضدِّ تاریخی قومگرایی در ایران کمک میکند، چپ جدید است. زمانی اصحاب ایدئولوژی، به پشتوانهٔ مارکسیسم ارتدوکس، تاریخ ایران را ذیل مبارزهٔ طبقاتی و مراحلِ ماتریالیسم تاریخی جعل و تعریف کرده و با سخنان ناپخته، سرنوشت کشور را تسلیم اهداف انقلابی «برادر بزرگتر» میکردند یا آنکه «ملّت» را فراوردهای بورژوایی خوانده و شعار رهایی «خلقها»ی خیالی در ایران را سر میدادند. اکنون چند دههای است که چپ جدید، در پی تعویض میدان مبارزهٔ جهانی از نزاع اقتصادی به نزاع فرهنگی، امکانات نظری تازهای برای زرادخانۀ ایدئولوژی ضدِّ ایرانی فراهم کرده است. پیکارجویان چپ در جهان غرب، طی دهههای پس از جنگ جهانی دوم، وقتی میدیدند که بر اثر وفور اقتصادی، نیروی انقلابی کارگران خنثی شده است، دست به سوی گروههای بدیل اجتماعی و فرهنگی که حاشیهای یا «اقلیت» تعریف میشدند، یازیدند تا قشون مبارزان خود علیه نظمِ مستقر را فراهم کنند. از جمله، گروههایی که «قومیّت» نامیده میشدند و شامل جماعات مهاجر از کشورهای دیگر به جوامع غربی بودند. همچنانکه دکتر احمدی یادآور میشود، در سالهای دههٔ ۱۹۷۰ میلادی بود که واژهٔ ethnicity ــ واژهای که ایدئولوژیکاران ایرانی، معنای «قومیت» را از آن وام میگیرند ــ در علوم اجتماعی انگلیسیزبان رایج شد و تا پیش از آن، «کلمهٔ قومیّت در هیچیک از فرهنگهای عمومی زبان وجود نداشت و در هیچ دایرهٔالمعارف فرهنگ علوم اجتماعی نیز ذکری از آن به میان نیامده بود»[۲]. اکنون که پس از گذشت چند دهه، و به واسطهٔ تحولی فرهنگی در جوامع غربی[۳]، میدان مبارزهٔ سیاسی نیز عمدتاً عرصهٔ مبارزات «فرهنگی» شده است، میتوان چپِ فرهنگی را یکی از ارکان «مذهب مختار» زمانه در جوامع پیشرفتهٔ صنعتی یا اصطلاحاً «پساصنعتی» انگاشت که به لطف ابزارهای رسانهای و ارتباطاتی امروزی، میتواند باورهای ایدئولوژیکی خود را چونان هنجارها و ارزشهای جهانشمول به جهان صادر کند.
بر این مبنا، وجوهی از چپِ فرهنگی، به مثابهٔ ایدئولوژیای شبهآکادمیک، به دو جهت در آتش ایدئولوژیهای ایرانستیز میدمد: یکی با فراهمکردن ابزارهای نظری برای ایدئولوژیهای ضدِّ تاریخی و ضدِّ ایرانی؛ دیگری با احیاء میدان مبارزهٔ جهانی برای علوم اجتماعی ایدئولوژیک. این دو، هر یک، به نوعی با امر ملّی و منطقِ تاریخی ایران سر ناسازگاری دارند. اولّی ایران را به عنوان ملّتی صاحبِ تاریخِ فرهنگی - سیاسی کهن نفی میکند تا بساط قومگرایی را ترویج دهد، دومی امر ملّی و واقعیت تاریخی ایران را مخلِّ مقدماتِ نظری برای مبارزهٔ ایدئولوژیکی جهانی خود و در نتیجه «ارتجاعی» میداند. بر این مبناست که بیشترین حملات و ایرادتراشیهای مستقیم و غیرمستقیم به کیان ملّی ایران، به زبان ملّی، تاریخ و فرهنگ ملّی و تمامیت سرزمینی کشور، از سوی این دو گروه وارد میشود.
دکتر احمدی، آگاهانه، نهتنها در نقطهٔ مقابل این دو موضع ایدئولوژیکی ایستاده است، بلکه همچنین منتقد «نظریهزدگی» و «جهانشمولی» بسیط در علوم اجتماعی است؛ دیدگاهی که نه اصالتی برای دادهها و شواهد تاریخی و تجربی خاص قائل است، نه اولویتی برای ایران به عنوان موضوع پژوهش و دغدغهٔ فکری در علوم اجتماعی و سیاسی. از این نظر، دکتر احمدی در شمار صاحبنظران و پژوهشگرانی است که در جای درست ایستاده و میتواند در زمرهٔ مؤسسان علم سیاست برای ایران باشد. به این معنا که هم از دستاوردهای روششناختی و نظری جریانهای غالب علم سیاست در سطح جهانی بهره برده است و هم بر پایهٔ واقعیاتِ تاریخی و سیاسی ایران و بر اساس رویکردی مقایسهای، بر آن بوده تا وجوهی از منطقِ تحولات سیاسی - تاریخی ایران را توضیح دهد. نگارنده در جای دیگری[۴] کوشیده تا توضیح دهد که اگر ــ چنانکه گفتهاند ــ «علم سیاست آمریکایی محصولی از دولت - کشور آمریکایی است»،[۵] یک دلیل آن این است که هدف اصلی مؤسسان آن «علم»، تأسیس علمی برای دولت - کشور ایالات متحده، بر مبنای دادههای تاریخی و سیاسی آن در عین بهرهمندی از رویکردی مقایسهای در نسبت با تجربهها و نظریههای اروپاییان بوده است. چنانکه یکی از این مؤسسان، یعنی وودرو ویلسن، در مقالهای به سال ۱۸۸۷ میلادی گفته بود: در عین حال که «ما با مقایسه خود با خود، هرگز نه میتوانیم کاستیهای خود را بشناسیم، نه فضیلتهای خود را»[۶]، «این واقعیت سیاسی ماست که باید معیار و سنگ محک همه نظریهها باشد».[۷]
احمدی در جای درست ایستاده است و آثار او همچون بنیادهای هویت ملّی ایرانی: چهارچوب نظری هویت ملّی شهروندمحور، قومیت و قومگرایی در ایران: افسانه یا واقعیت، ایران، هویت، ملیّت و قومیت، هویت ایرانی: از دوران باستان تا پایان پهلوی ــ که ترجمهٔ او از مقالاتی از علیرضا شاپور شهبازی، گراردو نیولی و احمد اشرف است ــ و دیگر تألیفها و ترجمهها و مقالات و نیز درسهایش در دانشگاه گواهی بر این واقعیت است.
[۱] به همان معنایی که دکتر طباطبایی مطرح میکرد.
[۲] اسنایدر به نقل از احمدی، حمید (۱۳۸۸). بنیادهای هویت ملّی ایرانی. چهارچوب نظری هویت ملّی شهروندمحور. تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی. ص. ۱۰۵؛ نیز نک. احمدی، حمید. (۱۳۹۶). قومیت و قومگرایی در ایران: افسانه و واقعیت. تهران: نشر نی، ص ۲۹ به بعد.
[۳] اینگلهارت، رانلد (۱۴۰۰) تحول فرهنگی: ارزشهای مردم دگرگون میشوند و جهان را دگرگون میکنند. تهران: علمی و فرهنگی.
[۴] عطارزاده، بهزاد (۱۴۰۰) جستاری درباره مطالعات سیاست عمومی و علم سیاست. تهران: نشر میزان. ص ۲۶۶ به بعد.
[5] Lowi, Theodor (1993) “The State in Political Science: How We Become What We Study” In Discipline and History: Political Science in the United State. Edited by Farr, James and Reymond Siedelman, pp. 383-396. Michigan: The University of Michigan Press. p. 383
[6] Wilson, W. (1887). The Study of Administration. Political Science Quarterly, 2(2), 197–222. p. 219
[7] Ibid, p. 220
🔴 بُنمایه: درگاه تلگرامی «سیاستِ ملّی»
💢