HessamNaghavi
Rami.irبرای هفتاد و سومین یادروز تولد ابراهیم منصفی
حسامالدین نقوی
من از این پس
زنده خواهم بود
با بالهایی از عشق
علیرغم نگارش چند رسالهی کارشناسیارشد-که نگارنده نسبت به آنها آگاهی دارد-و نوشتههای دیگری که دیگران در مورد شعر و زندگی و سایر ساحتهای هنری ابراهیم منصفی نگاشتهاند و برخی از آنها که تاکنون انتشار نیافته و در چاپ دوم کتاب زخم هزار ترانه منتشر خواهد شد، هنوز ناگفتههای زیادی دربارهی این هنرمند فقید وجود دارد؛ به ویژه در مورد موسیقی رامی. این برنوشتهی کوتاه به بهانهی یادکرد دیگری از او، صرفاً به برخی از ویژگیهای موسیقایی وی نظر دارد و بس؛ موضوعی که تاکنون کمتر مورد توجه بوده و این وجه از هنر رامی که اتفاقاً یکی از مهمترین بخشهای کنشهای هنری اوست و وی را دارای تشخص و مانایی کرده، تا حدودی مغفول مانده است. مطالبی که در پی خواهد آمد، ضمن اینکه تکملهای بر سایر نوشتههای من دربارهی موسیقی ابراهیم منصفی میباشد که برخی از آنها در مطبوعات و یا فضای مجازی نیز منتشر شده است؛ صرفاً به ویژگیهای هنر خنیاگری او میپردازد و برای نگارنده که مدتی همراه با او اجرای موسیقی را تجربه کرده است میتواند ملموستر بوده و برآیند تجربیاتی که طی سالها همنشینی و فراگرفتن و اجرای موسیقی از او باشد.
اکنون و در روزگار کنونی تنها ارزش هنرمند در نقد-به معنای تشخیص سره از ناسره-و بررسی مداوم میراث او نهفته است. افزون برآن احترام به هنر و اندیشهی هنرمند دیگر از مرز ستایشهای شعرگونه گذشته است و تنها با روش نقادانه است که میتوان به عمق اثر آنها پی برد و نقاط قوت و ضعف و برجستگی کار را از ناشناختگی به درآورد؛ اما زمانی که نقاط قوت بر ضعف پیشی میگیرد، نباید آنرا به حساب مدح و ستایشهای جانبدارانه گذاشت. پیشاپیش این را نیز گفته باشم که منظور از موسیقی رامی، شعر و ترانه و خنیاگری اوست؛ زیرا موسیقی او موسیقی آوازی است و نه سازی. ودر موسیقی آوازی شعر و ترانه و "غنا" است که حرف اول را میزند نه موسیقی محض.
چند واژگان کلیدی موسیقی رامی:
۱) شعر و عشق به مثابه دو همزاد
عشق داستان جاودان روح سرکش آدمی است. حال و هوای عشق و عاشقی به لفظ درنمیآید و به ندرت در قالب الفاظ میگنجد. عشق که نخستین درونمایهی شعر غنایی به شکل عام و از جمله ترانههای ابراهیم منصفی است، از دیرباز تاکنون در گرو هویت آدمی بوده و خواهد بود؛ عشق هویت آدمی، انرژی و نیروی خلاق بشری است. پیوند دوجانبهی شخصی با شخص دیگر است؛ رابطهای فعال است؛ فعال بودن عشق در نثار کردن است:
تو هَمُن جا که هستِی وا مه بیداد اَکِردِی
وا سکوتی همیشَه بِی مه فریاد اَکِردِی
مه پُر از خاطر تو بِی خو ایثار اَکِردَم
وا غم و غصِّهی تو بِی خو بیمار اَکِردَم
ایثار برترین قدرت آدمی است و نخستین شکل یا مثالِ نثار کردن، عشق تنانه است. بدیهی است که نظام و باورهای سنتی ما نهتنها در جامعهی بسته و سنتی بندرعباس دهههای ۴۰ و ۵۰ بلکه هنوز هم مقتدرانه به حیات خود ادامه میدهد و با عشق، چه در زمانهی او و چه اکنون برخوردی سرکوبگرانه داشته و همواره با آن در تضاد بوده است. اندیشهی محافظهکار سنتی با هرگونه تجلی عشق، چه عرفانی و چه انسانی که تعادل، توازن، باور و ارزشهای مسلط جامعه را به هم میزده مخالف بوده و با آن به ضدیت برخاسته است. به گفتهی اوکتاویو پاز «دفاع از عشق همیشه فعالیتی خطرناک و ضد اجتماعی محسوب میشده است».
۲) هنجارشکنی در بیان عشق
خمیرمایهای که در درون عاشقانههای رامی رخنه نموده، هنجارشکنی و تجاوز به حریم "تابو"های اجتماعی و شیوهی ابراز عشق جسمانی نه به شکل اروتیک بلکه به صورت انسانی، عینی و با تصویرسازی و تشبیههای بلیغ و زیبا است؛ از اینرو یکی دیگر از مولفههای ماندگاری و فراگیری موسیقی او نه تنها هجوم به تابوها و خط قرمزهای عصر، بلکه سرشاری ترانهها و خنیاگری او از پس حضور برهنه و گستاخانهی منش ملتهب این شاعر خنیاگر است، در آنچه میسراید. او بیش از شاعران سیاستزدهی همروزگارش با شعر خود از درِ آشتی برآمده است و بسیار بیش از بسیاران دیگر با برهنگیهای جان و حتا زخمهای درون خود، انس دارد و بیش از همه با شعر خود زیسته و زندگی خود را سروده است. سبک و منش شعری او عشق است:
... من از عزلتگاه عشق آمدهام
و بوی تنم به عطر "زن"
آغشته است
و غیر از تغزل
هرچه بسرایم
فریبی است...
یا
... هر شو که مارَه لوْ تیوْ
دنبال هم ماکندهَ دوْ
بی تُ مَگِفتَه تو بَغل
لُوُنِت مبوسیدَه
یا
اگه بازَم اِت مدیدَه
وا تُ دستُم شَرَسیدَه
اولین میوهی جِسمِت
وا دو دستِ خُ مچیده
خیلی وقتها زبان برای بیان عشق ناتوان بوده و تنها موسیقی است که به کار میآید. به گفتهی حسین علیزاده «موسیقی میتواند به گونهای درد مشترک را بیان کند که شاید خودِ درد، آنقدر دردناک نباشد. زبان هنری و موسیقی گویاترین زبان برای مفهوم عشق است».
بَه دنبالِ تُ هر یه خاک اَگردُم
پریشُنخاطر و غمناک اگردُم
مثِ مردِ گَنوغی بیسروپا
خراب احوال و سینَهچاک اَگردُم
مِ از پهلو عزیزُم رُنده بودُم
اَ دستِ بیکسی درمُندَه بودُم
مثِ یَه شعرِ پوچ ناتمُمی
مثِ یه قصّهی ناخُنده بودُم
۳) همنوایی متقابل او با دیگران از راه موسیقی
به گفتهی کلودلوی اشتراوس «از آنجا که موسیقی تنها زبانی است که از مشخصههای متناقض قابل درکبودن، و ترجمه ناپذیری به طور توأمان برخوردار است، خالق آن موجودی قابل مقایسه با خدایان محسوب میشود و موسیقی خود به تنهایی بزرگترین معمای بشری است» گرچه این سخن لوی اشتراوس مردمشناس بزرگ معاصر فرانسه بیشتر در جوامع ابتدایی و اسطوره باورِ گذشته صدق میکند اما امروزه نیز موسیقی واکنشهای جسمانی مشابهی را در افراد متفاوت به طور همزمان بهوجود میآورد. از اینروست که میتواند گروهها را به هم گردآورده و نوعی احساس وحدت بیافریند و موجب برانگیختگی در کسانی شود که به آن علاقه دارند.
موسیقی ابراهیم منصفی نیز مانند هر سبک از موسیقی هنری دیگر-نه موسیقی پاپیولارو بازاری- دارای قابلیتهای ماندگاری و اثرگذاری بالایی است.حسب نظر آنتونی استور، قالبهای موسیقی در زمان وجود دارند و میمانند و برای گسترش و تکمیل خود نیازمند طی زماناند. اگرچه سایر هنرها مانند معماری، نقاشی، مجسمهسازی و ... بیانگر روابط میان فضا، اشیاء و رنگها به حساب میآیند، ولی این روابط ایستا هستند؛ درحالی که موسیقی، هنری دینامیک و پویا میباشد. هم از اینروست که ابراهیم منصفی پس از چندین دهه همچنان زنده و پر نفس است و این نیز به اینخاطر است که موسیقی همچون یک طرحواره یا تصویر کلی در ما جای میگیرد و به مثابه یک کل متشکل از فرم و محتوا در حافظهی درازمدت انبار میشود. بنابراین تابع یادآوری ارادی بوده و میتواند بخشی از سامانهی ذهنی ما بشود. از سوی دیگر در جغرافیایی بسته، محصور نشود و علاقهمندان غیربومی دیگری که با این خردهفرهنگ انس و الفتی ندارد را با خود همراه و همنفس کند.
۴) آگاهی از زمینههای شکلگیری موسیقی
فهم رامی از این موضوع که زمینههای شکلگیری گونههای خاص موسیقی به ویژه موسیقی سنتی همواره با نظامهای فرهنگی گره خورده است، وی را برآن داشت تا ریتم و نواهای ساده و کمتنوع موسیقی محلی را با خلاقیت خود گسترش داده و با اتکاء به همان دانایی، همسو با دانش و جهانشناسی نه چندان آکادمیک، بلکه خودساختهاش "تفرد، عشق، انسان و آزادی" یعنی مولفههای بنیادین دنیای مدرن را نیز با آن همساز کرده و محور ترانههای خود قرار دهد و موسیقیاش را از درونمایههای دمدستی و پیشپا افتاده یکسره خارج نموده و تمامی دغدغهها، اضطراب، تردید، تنهایی و بیگانگی انسان معاصر را در ترانههایش بازنمایی کرده و شیوهی خاصی از خنیاگری را ابداع نماید که ویژه و ماحصل خلاقیت خود اوست؛ بدیع، تازه و متفاوت است و او را به عنوان صاحب سبکی خاص در موسیقی آوازی معرفی مینماید. یکی از خلاقیتها و شگردهای ابراهیم منصفی، به گفتهی مریم قرهسو این است که او گیتار را جانشین ساز محلی کرده است، بیآنکه هویت بومی موسیقی خود را مخدوش نماید. او تنها ابزار کارش را عوض و نوسازی کرده است؛ اما کلام و موسیقی او همان اصالت بکر و تازهی بومی را در خود نگاه میدارد. صدای گیتار او چنان در ریتمهای ملهم از ریتمهای بومی و ملودیهای متأثر از موسیقی هرمزگان حل میشود که به واقع صدای بیگانهای به نظر نمیرسد. فهم دیگر او برپایهی این باور بود که هر اثر فرهنگی که در بستر یک جغرافیا ساخته شده است همواره حاوی نشانههای فرهنگهای دیگر نیز میباشد؛ خیلی از آثار موسیقایی برتر در سطح درزمانی و همزمانی محصول تعامل بینا فرهنگی هستند که در فرایند جذب و طرد مولفههای فرهنگ دیگری شکل خود را بازیافتهاند؛ در موسیقی او این تلاقی شامل موسیقی سنتی جنوب، موسیقی کلاسیک اروپا، گیتار اسپانیایی، موسیقی هند، ادبیات معاصر ایران و جهان، زبان نیرومند فارسی و گویش هرمزگانی است. این موسیقی تلفیقی هم فهم مشترک فرهنگی را هموار میکند و هم به حفظ هویت پاره فرهنگها منجر میشود. یکی از اثرات فهم مشترک فرهنگی که در موسیقی رامی حضوری پررنگ دارد، در رویکرد اهالی موسیقی غیرهرمزگانی به موسیقی اوست که به مرور زمان در حال گستردگی است. خوانش امروز و بازخوانی و بازآفرینی آنها از خنیایش رامی حتا اگر روخوانی دست و پا شکستهای از ترانههای او هم باشد، موجب زایش متون جدید شنیداری و تلاقی و ارتباطات فرهنگی میشود.
۵) هنر اجرای موسیقی
ناگفتهی دیگر در مورد خنیاگری رامی اجراهای زنده و معدود فیلمهایی است که از اجراهای زندهی او برجامانده است. چیزی که برای مخاطبین او در اجراهای حضوری و خصوصی یا محفلی او شرکت داشتهاند، ملموستر است، رفتار او با سازش میباشد. به یاری دانش نوین "نشانهشناسی در موسیقی" میدانیم که در کنار عناصر تکنیکی و بلاغت کلام و صدای خوش، رابطهای که بین بدن نوازنده، با ساز برقرار میشود، کیفیت غنا را ارتقاء میدهد. او هنگام نواختن با سازش یکی میشد و رابطهای درونی با آن ایجاد میکرد. این الگوی جسمانگی در تولید موسیقی رامی را باید با میمیک چهره، انگشتان کشیده، فیزیک بدنی مناسب، شور و حال شاعرانه و پرهیز از کنترل هیجانیاش درهم آمیخت؛ این درهمتنیدگی، موسیقی نیوش را سخت تحت تأثیر خود قرار میداد، و با او همدل و همنوا میساخت. زیرا در این ارتباط گفتاری، پیامدهنده و پیامگیرنده هر دو حاضراند و گفتوشنود براساس این حضور ادامه مییابد. درست همان موضوعی که ژاکدریدا آنرا "متافیزیک حضور" مینامد. حتا اگر این دو نفر فاصلهی مکانی هم داشته باشند و صدا و نوا با میانجی وسیلهی دیگری انتقال یابد، بازهم هر یک از حضور هم باخبرند. شنیدن صدای هرکس چه ضبط شده و چه با هر وسیلهی دیگر، فاصلهی زمانی و مکانی را بیاعتبار میکند و چنانچه رودرروی هم باشند با یکدیگر پیوند و حتا وحدت مییایند. دراینجاست که نشانهی آوایی(صدا) در غیاب و مرگ صاحب صوت نیز در محور جانشینی قرارگرفته و زایشگر او میشود. همینجا باید به چند لایگی کُنش خنیاگری او نیز اشارهای بشود. این کنشها که به عنوان معیارهای جهانی خنیاگری شناخته میشوند، در فرایند موسیقی آوازی شامل سرایش ترانه، ساخت آهنگ و ملودی، نواختن ساز، خوانندگی و اجرا به وسیلهی یک نفر است که او نیز مانند خنیاگران دیگر همروزگار خود یکتنه همه این مراحل را طی میکرد.ازسوی دیگر آنچه باعث تشخص موسیقی او شده و به آن امتیاز میبخشد و از موسیقی عامهپسند جدا میکند، هنر او در ترکیب هماهنگ و ساخت همساز و زبان یکدست این عوامل و عناصر است. و همین باهمبودگی است از او خنیاگری تمام عیار و ششدانگ میسازد.
۶) موسیقی رامی، امروز
راز ماندگاری آثار برتر هنری این است که در هر برهه از زمان پیامی را برای مخاطبین خود دارند. منصفی با موسیقی و ترانههای خود انگشت بر رگ موسیقی نیوش مینهد؛ نبض آنها را گرفته و پیام خود را ارسال میکند. اصولاً اساس موسیقی ایرانی و موسیقی روایی و آوازی، بیان اندیشه و ارسال پیام است. به گفتهی مجید کیانی «پیام اگر حرف دل شنونده باشد، چه از روی بلندی و با صدای بلند و چه آهسته و زمزمهوار [اگر از جنس زمان باشد] مخاطب آنرا گرفته و جذب میکند». استقبال و رویکرد امروز به ترانههای رامی نشان میدهد که میراث موسیقایی او نه تنها منابع معنادار و بکر و گسترده و بیمرزی برای شنوندگان هستند، بلکه به مثابه کانالهای ارتباطیای برای فعالان نسلهای مختلف نیز درآمده است.
بی گفتوگو و خواه ناخواه بازسازی موسیقی قدیم رامی، نوعی بداهه خوانی و بداههنوازی است. بداههپردازی بر گذشته و استفادهی آن برای زمان حال است. از منظر پدیدارشناسی موسیقی، هنگامی که اثری را به عنوان اصیل یا کلاسیک معرفی میکنیم، همواره این خطر وجود دارد که آنرا عملاً از زندگی روزمره دور کرده باشیم. همین نوع احترام خفقانآور به گذشته و مهر و موم بیروزنهی آن به نظر لاندفسکا آفت بسیار خطرناکی برای حیات موسیقی گذشته است. اجرای موسیقی ۵۰ سال پیش تفاوتی بنیادین با اجرای موسیقی امروز دارد. موسیقی امروز پدیدهای زنده است؛ زیرا موسیقی تنها در لحظهی به نوا در آمدن میتواند موجود شود. در بازآفرینی موسیقی رامی بحث بر سر تداوم بخشیدن به حیات موسیقی او یا زندهنگهداشتن مصنوعی آن نیست بلکه همواره بر سر دوباره زنده کردن آن است. اجرای امروز چیزی نیست مگر دمیدن جان دوباره در این موسیقی. از اینرو موسیقی بازآفریده شدهی او نیز هرگز نه سراپا بازتاب کار خالق اثر است و نه سراسر نوساخته؛ نه این است و نه آن؛ اما از هر دو نشان دارد و در ذهنیت دو قطبی اشخاصی که این مورد را متضاد میشمارند نمیگنجد. اصولاً موجودیت یک قطعهی موسیقی از همان آغاز پیدایش تا شکلگیری نهایی مبتنی بر نوعی بازتولیدِ بداههپردازانه است.
والتر بنیامین از بازآفرینی به عنوان نوعی حیات پسین نام میبرد. حیاتی که با وقوع یک تبدیل از حیات اصل متمایز میشود زیرا اصل در حیات پسین خود-که اگر نوسازی و تبدیل چیزی زنده در کار نبود، نمیتوانست چنین نامی بگیرد-دگرگون میشود. آفریدهی بازآفرین همیشه صریحتر و مشروحتر از اصل است و آنچه عرضه میکند چیزی بیش از رد و نشان دیگری نیست؛ رد و نشانی که برای زنده شدن این حضور باید تبدیل شود.
صدای من
به گوش جهان میرسد
صدای دل سرشار من
در گسترهی ابدی جو زمین
ترنم امواجی همیشه میشود
صدای عشق، مرگ را
نمیشناسد
و من
فرزند تعمیدی عشقم
یارنامه
۱- پدیدارشناسی موسیقی تألیف بروس الیس نسین ترجمهی حسین یاسینی
۲- سنت و مدرنیسم در موسیقی ایران به کوشش مجید میرمنتهایی
۳- موسیقی و ذهن تألیف آنتونی استور ترجمهی غلامحسین معتمدی
۴- درآمدی بر نشانهشناسی موسیقی، صادق رشیدی
۵- هشتاد سال شعر عاشقانهی ایران تألیف محمد مختاری
۶- مجموعهی یادداشتهای پیشین نگارنده در مورد ابراهیم منصفی در کتاب زخم هزار ترانه چاپ دوم در نوبت چاپ
Rami.ir