GENERAL

GENERAL

[ASMR VOICE]

حرکاتش آروم بود و بیشتر شبیه به ول خوردن بود تا رقصیدن ، البته همین حرکات هم برای سرباز ها تعجب آور بود .


از بین جمعیت تقریبا کم مهمونی تنها کسی که حتی یک لحظه چشم از ژنرال برنمی‌داشت خلبان جنگنده لی ا/ت بود . درجات لباس دختر توی نور کم میدرخشد و توجه هارو به خودش جلب میکرد و باعث می‌شد ژنرال هم گاهی به دختر نگاه گذرایی بندازه .


.

.

.


مرد مثل همیشه زودتر مهمونی رو ترک کرد و به اتاق خودش برگشت جلوی در اتاق متوجه باز بودن در شد و با تکون دادن سرش داخل رفت و در رو پشت سرش بست


_ برو بیرون باید لباس هامو عوض کنم


_ مطمئنی مالبروی تو با برای من فرق نمیکنه ؟ با این حال که هر دومون از یه سیگار میکشیم ولی انگار اونایی که برای توعه سنگین تره


دختر مثل همیشه پشت میز مرد نشسته بود و کتش رو روی جا لباسی انداخته بود ، مرد میتونست قسم بخوره که جالباسی بوی عطر دختر رو به خودش گرفته و هربار که کتش رو روی اون میزاره انگار عطر دختر رو روی خودش خالی کرده . جا سیگاری قدیمی مرد که قبل رفتن به مهمونی خالیش کرده بود حالا سه تا ته سیگار جدید که جای رژ لب خاص دختر روشون بود توی جا سیگاری بود .


_ برای خودت کل پاکت و بردار و برو بیرون


دختر نگاه سنگینش رو روی مرد انداخت و اون تن ارزشمند رو رصد کرد


_ نمیخوام برم


مرد دستش رو روی چشم‌هاش گذاشت و نفش عمیقی کشید


_ باشه کل اتاق هم برای خودت


مرد سمت در رفت تا از اتاق خارج شه که همون لحظه دختر با قدم های بلند زودتر از مرد جلوی در رفت و قفلش کرد


_ ببین الان سرم خیلی درد میکنه میخوام استراحت کنم ...


_ س..سرت درد میکنه ؟


دختر با نگرانی یه قدم به مرد نزدیک شد و دستش رو برای چک کردن دمای بدن مرد روی پیشونیش گذاشت


مرد با یک حرکت غافلگیرانه سعی کرد کلید رو از دست دختر بگیره ولی همونطور که حدس می‌زد عکس‌العمل دختر سریعتر بود و کلید و توی لباس زیرش گذاشت


مرد که دیگه تسلیم شده بود سمت مبل اتاقش رفت و روش نشست و سرش رو تکیه داد و چشماش رو بست


_ خوابیدی ؟ ... پیرمرد بد اخلاق


دختر سیگار مرد رو از روی میز برداشت و روشن کرد یه کام عمیق گرفت و دودش رو سمت مرد بیرون داد


بوی عطر دختر که با بوی سیگار ترکیب شده بود باعث لذت مرد می‌شد اما هنوز هم بی حرکت چشم‌هاش رو بسته بود


دختر کنار مرد روی مبل نشست و با سیگارش مشغول شد


_ همینطوری ادامه بدی میمیری


_ خودتم میکشی امروز یه بسته کامل کشیدی نه ؟


_ یکم دیگه بری تو مخم خفت میکنم خلبان


_ اگه میخواستی میتونستی بیرونم کنی ولی نمیخوای چون از کنار من بودن لذت میبری ژنرال


مرد هیچی نگفت نمیتونست با حرف دختر مخالفت کنه توی افکارش غرق بود که و با تکون خوردن دختر روی مبل چشم‌هاش رو ، رو به سقف باز کرد


_ یونگیا... باهام بخواب



مرد با شتاب به سمت دختر چرخید و به چشم هاش زل زد ، دختر با پیرهن مردونه ای که چند دکمه اولش باز بود و شلوار مشکیه ست خلبانیش کنار مرد نشسته بود و زانو هاشو بغل کرده بود و ازش میخواست که باهاش بخوابه


_ چرا خشکت زده کسی که قراره بک....


مرد از روی مبل بلند شد و رو به روی دختر قرار گرفت دستش رو بالا برد و دختر ترسید و چشماش رو بست ولی یه چیزی مانع این می‌شد که بخواد آسیبی به دختر بزنه ، یقه‌ی پیرهن دختر رو گرفت و محکم بدنش رو از روی مبل بلند کرد و باعث شد دکمه های لباسش کنده شه و بدن دختر کامل در معرض دید مرد قرار بگیره .


مرد با برگردوندن سرش چشمش رو از بدن دختر گرفت و اونو دنبال خودش کنار در کشید


_ کلیدو بده



_ نمیدم خودت پیداش کن تو که نصف راه رو رفتی همین الان هم پیرهنم و پاره کردی


مرد یقه دختر رو محکم تو دستش فشرد و با خشم به چشماش نگاه کرد و متقابلا دختر هم با چشمای کشیدش که بخاطر الکل زیادی که مصرف کرده بود خمار بود به مرد خیره شد چند لحظه ای به این منوال گذشت و از هیچکدوم حرکتی سر نزد .


دختر دستش رو روی گردن مرد گذاشت و محکم بدن مرد و سمت خودش کشید و لباش رو روی لب های مرد بزرگتر گذاشت . دستش رو لای موهای مرد فرو می‌برد و موهای نسبتا کوتاهش رو می‌کشید و لب های مرد رو عاشقانه میبوسید ، مرد هنوز از حرکت دختر شک بود و نمیدونست چه ریاکشنی باید نشون بده ولی با صدای پاپ مانند جدا شدن دختر از لب هاش به خودش اومد


_ برای یه مرد سی و هفت ساله خیلی ناشی ای ژنرال


مرد قبل از اینکه دختر کلمه آخرش رو کامل بیان کنه کمرش رو گرفت و محکم به خودش چسبوند


_ الان ناشی رو بهت نشون میدم


دختر رو توی یه حرکت با گرفتن پاهاش بلندش کرد و شروع به مارک کردن گردن و ترقوه اش کرد به سمت مبل رفت و دختر رو روی مبل انداخت و پیرهنش رو در آورد شروع به فشردن سینه های برجستش کرد


_ آه لعنتی


_ میدونی اگه الان تو این وضعیت بگیرنت چیکارت میکنن خلبان ؟

دختر بی توجه به حرف های مرد فقط از حرکت دست های بزرگ و مردونش روی بدنش لذت می‌برد و اجازه می‌داد صدای ناله هاش کل اتاق رو پر کنه . مرد دست از کارش کشید و کنار مبل زانو زد و دستش رو آروم روی شکم دختر کشید


_ آ همینجا


بعد از گفتن این کلمه دستش رو محکم روی اون نقطه از شکم دختر گذاشت و فشرد . صدای بلند دختر توی گوشش اکو شد ، پاهای دختر میلرزید و نفسش میگرفت تقریبا سی ثانیه‌ی دیگه به این کار ادامه داد و بعد یکدفعه بلند شد


_ خوبه فکر میکردم بیهوش بشی ولی قدرت بدنی خوبی داری البته من بهت زیاد سخت نگرفتم


دختر یکم توی خودش جمع شده بود و دستش رو روی شکمش گذاشته بود مرد هم بدون توجه به درد دختر دوتا دستاش رو گرفت و بالای سرش قفل کرد دنبال کلید اتاق توی سوتین دختر گشت و بعد پیدا کردنش درو باز کرد و بیرون رفت .


.

.

.


منطقه تمرینی هواپیما های جنگنده ساعت "7:40"


_ ژنرال جنگنده باید ساعت 6:30 بلند می‌شد چرا تا الان کشش دادن


_ احتمالا مشکلی پیش اومده


مرد در حال قانع کردن افراد عالی رتبه ای که اونجا حضور داشتن بود که همون لحظه صدای سرباز از بلندگو پخش شد


_ جنگنده اف 12 تا دقایقی دیگر به خلبانیه ، تک خال لی ا/ت پرواز میکنه افرادی که به خط ایرلاین نزدیک هستن لطفا فاصله خودشون رو حفظ کنن....


سرباز درحال توضیح دادن بود که همون لحظه دختر در حالی که یه بطری آب دستش بود با لباس های چیرکی سمت ایرلاین قدم برمی‌داشت تقریبا همه با دیدن دختر براش دست زدم ولی مرد حرکاتش رو زیر نظر داشت . دختر راه تقریبا طولانی رو تا هواپیمای جنگنده طی کرد و وقتی خواست سوار بشه انگار که زور کافی برای کشیدن خودش بالا رو نداشته باشه مکث کرد و بعد بزور سوار شد .


صدای دختر از بلندگوی توی محوطه پخش میشد که قاطع و محکم صحبت میکرد و آماده پرواز می‌شد وقتی جنگنده از روی زمین بلند شد یکی از دستیار های دختر سریع سمت ژنرال دوید و در گوشش ازش خواست که برن داخل تا چیز مهمی بهش بگه ژنرال هم با آرامش از جاش بلند شد و با دستیار داخل رفت .


_ ژنرال باید از خانم لی بخوایین فرود بیان


_ من ؟ فکر کنم این وظیفه شما باشه


دستیار دختر یک ورق خالی قرص سروتونین از جیبش در آورد و رو به مرد گرفت



_ ژنرال خانم لی کل این ورق رو خوردن



_ چطور میتونم باهاش صحبت کنم بی سیم رو بیارید


مرد در حالی که عرق پیشونیش رو خیس کرده بود دنبال یه راه ارتباطی با دختر بود تا جنگنده رو فرود بیاره .


وقتی راه ارتباطی با جنگنده دختر وصل شد صدای داد یکی از مارشالر ها باعث همهمه شد


_ کنترل جنگنده از دست خلبان خارج شد


_ لعنت بهت احمق


_ ژنرال میتونید صحبت کنید


_ خلبان اف 12 صدامو داری ؟ لطفا جواب بده


_ اف 12 هستم ژنرال


_ همین الان فرود بیا


_ ....


_ اف 12 این یه دستوره باید فرود بیای

دختر باز هم جواب نداد و توی لاین خودش پرواز میکرد


_ اوه خدای من


_ چیشده


_ خیلی اوج گرفته


حالا که دیگه تمام افراد متوجه مشکل شده بودن فرمانده‌‌ی کل از مرد درباره این اتفاق توضیح می‌خواست


_ ژنرال چه چیزی باعث شده خلبان تک خال یه جنگنده رو توی منطقه آزاد نتونه کنترل کنه ؟


_ دور زد داره فرود میاد


تمام افراد از جمله ژنرال بیرون دویدن و سمت ایرلاین رفتن جنگنده‌ی دختر توی دید بود و داشت مستقیم با سرعت زیاد فرود میومد که همون لحظه پشت جنگنده ترکید


_ ا/تتتت


صدای مرد توی کل محوطه پیچید و چند لحظه بعد ژنرال بود که با تمام توانش به سمت جنگنده‌ی دختر که توی اتیش میسوخت می دوید اگه توی موقعیت دیگه ای بود و کسی که توی اتیش میسوخت دختره زیباش نبود پریدن توی اتیش کار احمقانه ای بود ، وقتی با دستای خالی به آهن های داغ دست می‌زد تا بتونه شیشه رو بشکونه اسم کوچیک دختر رو صدا می‌زد ، اگه دختر میتونست صدای مردش رو که اسمش رو صدا میزنه بشنوه قطعا از خوشحالی گریه میکرد .


بلاخره شیشه شکسته بود و مرد داشت سعی میکرد کلاه رو از سر دختر دربیاره وقتی موفق شد ،

تن بی جون دختر رو بغلش گرفت و با تمام توانش از جنگنده دور شد چون چند ثانیه تا انفجار نمونده بود . بعد از دور شدن از جنگنده دختر رو زمین گذاشت .


دکتر ها به سمت ایرلاین میدویدن و مرد هم سعی داشت محکم زخم روی پای دختر رو فشار بده


_ ا/ت بچه‌‌‌ی احمق


مرد حتی از زنده بودن دختر هم مطمئن نبود و می‌ترسید که بخواد نبضش رو بگیره دکتر ها دور دختر جمع شدن و با تردید سعی در چک کردن علائم حیاتیش داشتن


_ ز...زندس ؟


_ فکر کنم ، ژنرال باید ببریمش داخل


مرد دختر رو براید استایل بغل کرد و همزمان جلوی خونریزی زخم رون دختر رو گرفت و با دکتر ها دختر رو به داخل برد ، وقتی بدنش رو روی تخت گذاشت بالای سرش ایستاد و با نفس نفس دستش رو روی خراش کوچیک سر دختر کشید


Report Page