misfortune

misfortune

𓆩𝐕𝐊𝐎𝐎𝐊𝐋𝐀𝐍𝐃𓆪

Writer: missn

Part: 4

سعی کرد کمی توی جاش جا به جا شه، اما با وجود چیز سنگینی روش امکان پذیر نبود. چشم‌هاش رو باز کرد و بابت برخورد نور بهشون اخمی کرد. سرش به طرز عجیبی درد میکرد. اون کجا بود؟ گردن دردناکش رو کمی جا به جا کرد تا موقعیت خودش رو پیدا کنه، اما همین حرکت کوچیک باعث شد از دردش آخ بلندی بکشه. دوباره خواست تکون بخوره که یادش افتاد چیز سنگینی روشه. بی توجه به درد گردنش سرش رو پایین تر آورد و.... البته! اون چیز جونگکوکه!

دیدن جونگکوک مثل محرک عمل کرد و باعث شد تمامی وقایع شب گذشته به صورت فول اچ دی جلوی چشم‌هاش بیاد. شاخه گلی که دزدید، اومدنش به خانه پسر، لباسی که هدیه گرفت، شام و دسرهایی که خوردن، ودکا خوردنشون و مست شدن پسر کوچیکتر، حرفهایی که زد و در آخر بوسه ای که تهیونگ برای ساکت کردنش روی لبهاش گذاشت. به یاد می‌آورد بعد چند دقیقه بوسیدن همدیگه بی وقفه، پسر کوچیکتر رسما بیهوش شد و همونجا روی کاناپه و روی بدن پسر بزرگتر خوابید. تهیونگ هم ناچار همونجا موند و فقط تونست پوزیشن شون رو تغییر بده تا دراز بکشن.

آهی دوباره کشید و با چشم به دنبال ساعت گشت. یازده و سی و پنج دقیقه! عالی شد! مطمئنا تا الان طلبکارهاش در خونه‌ش اومده بودن و همه وسایلش رو داغون کرده بودن. آخرین فرصتش امروز صبح زود بود تا بره و پولشون رو بده که به لطف جونگکوک، خواب مونده بود.


_فاک بهش!


الان فقط به خدایی که باور نداشت التماس میکرد کاری به سویون نداشته باشن. پوفی کشید و نیم خیز شد و بدن جونگکوک رو به سرعت از روی خودش هل داد که باعث از خواب پریدنش شد.


_چی شده؟ تهیونگ؟


با صدای گرفته و ترسیده ای گفت و با سری که به شدت درد میکرد و البته که هنوز لود نشده بود به آشفتگی تهیونگ نگاه میکرد.


_تهیونگ؟


_خفه شو! فقط خفه شو!


رو به پسر غرید و به دنبال سوییچ و گوشیش گشت. بعد از پیدا کردنشون چنگی داخل موهاش زد و به طرف در رفت.


_کجا؟ تهیونگ؟


سرش خیلی درد میکرد اما با اون وجود بلند شد و پشت سر پسر راه افتاد. تهیونگ دستش روی دستگیره نگه داشت و پوفی کشید. سمت جونگکوک برگشت و دو طرف صورتش رو نگه داشت. نگاهش به لبهای کبود و زخمی پسر افتاد و مکی به لبهای خودش زد. به قیافه معصوم و ناراحت پسر نگاه کرد و به آرومی سرش رو جلو برد و بوسه ای روی لبهاش نشوند. مک آرومی به لب پایین پسر زد و بعد رهاش کرد.


_بابت دیشب ممنون اما من دیگه باید برم؛ اوکی؟


پسر شوکه فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد. تهیونگ بار دیگه ساکتش کرده بود.


_خوبه!


حین خارج شدنش از پنت هاوس پسر گفت و جونگکوک فقط به این فکر میکرد که تهیونگ بعد مدتها بوسیده بودش، اونم دوبار!


•••••••••••••••••••••


گرمی خونی که از شقیقه‌ش جاری شده بود کاملا احساس میکرد. تمام بدنش شده بود درد و درد! سعی کرد دست چپش رو تکون بده اما نتونست و درد بدی درون بدنش پیچید. به دستش نگاه کرد، احتمالا از جا رفته بود. با هجوم دوباره خون به دهنش کمی رو به جلو خم شد و خون رو زمین ریخت. شاید باید میذاشت همینجا کم کم بمیره اما تصور اینکه اون عوضیا بعد خودش سراغ سوهیون برن و اون رو اذیت کنن اجازه مردن بهش نمیداد؛ پس به سختی دستش رو داخل جیبش برد و گوشیش رو بیرون آورد. از شدت درد به مرور گیج تر میشد و میدونست ضربه ای که به سرش خورده هم بی تاثیر نیست، اما با این وجود شماره جونگکوک رو پیدا کرد و باهاش تماس گرفت. بعد از چند بوق تماس توسط پسر جواب داده شد و صدای لطیفش داخل گوشش پیچید:


_تهیونگ؟


_بیا.. بیا خونم...


_چی شده؟


_کمکم کن...


••••••••••••••••••••


میدونم کوتاه بود، ساری:(

نظراتتون رو که خوندم، احساس کردم اکثرا فکر میکنین تهیونگ اکس جونگکوکه....👀 باید بگم که اینطور نیست🦦

انی وی امیدوارم دوست داشته باشید، بوس هم بهتون واسه کامنتاتون💜

Report Page