Event (part 2)

Event (part 2)

 by Purple 𓏬 𓏲 ִֶָ #Vmin 𖥨↳ ּ ִ ۫ @𝑱𝒊𝒎𝒊𝒏_𝑨𝒓𝒆𝒂 ִֶָ ⩇⩇ ִֶָ



از حضور امگا توی طبقه‌ی دهم ساختمونی که تمومش متعلق به آلفا بود، یک هفته‌ای می‌گذشت و جیمین برای گذران وقت گاهی آشپزی می‌کرد و کتاب می‌خوند تا سرگرم بشه. تقریباً می‌شد گفت که تهیونگ رو در طول روز نمی‌دید. صبح زود قبل از بیدارشدنش خارج و آخرشب به خونه برمی‌گشت.


قلب کوچیکش از ندیدن توجه یا محبتی از جانب آلفا فشرده می‌شد، اما لب باز نمی‌کرد تا اعتراضی بکنه. اون خودش باید راه به دست آوردن توجه و علاقه‌ی تهیونگ رو پیدا می‌کرد و این شرط رو قبول کرده بود.


توی این مدت که تنها بود به این فکر می‌کرد که بازیِ سرنوشت قراره چه چیزهایی رو سر راهش قرار بده؛ و اگر قرار بود که به زودی فرزندی رو به دنیا بیاره، باید خودش رو تقویت می‌کرد؛ پس توی همین یک هفته هر زمانی که حوصله‌اش سر می‌رفت با ظرفی پر از خوراکی‌های خوشمزه جلوی تلویزیون می‌نشست و حسابی از خودش پذیرایی می‌کرد.


ساعت پنج عصر بود و جیمین با تی‌شرت گشاد و شورتک کوتاه سفیدش روی مبل لم داده و درحالی‌که کتابی می‌خوند، مقداری از پاستایی که پخته بود رو توی دهنش می‌ذاشت. یه روز عادی دیگه در حال گذر بود که صدای زده‌شدن رمز در باعث شد سراسیمه از سر جاش بلند بشه و کمی از سس پاستا لباسش رو لکه کنه.


سریع ایستاد و بعد از دستی که به لباس‌های راحتش کشید و موهای بلوندش رو مرتب کرد، سعی کرد هیجان رو از رایحه‌ی مرواریدش ساطح نکنه و سمت در ورودی حرکت کرد. دلش می‌خواست به استقبال آلفای اقیانوسی‌اش بره و رایحه‌ی دارچینش رو از تنش حس کنه.


رسیدنش مصادف شد با بازشدن در و تلاقی نگاه مشتاقش با آلفای جذاب روبه‌روش، اما این اشتیاق زمانی که عطر نرگس خوشبویی رو به‌جز رایحه‌ی دارچین و اقیانوس تهیونگ ازش حس کرد که مشخص بود برای یه امگاست، از بین رفت.


غمگین‌شدن به یک‌باره‌ی جیمین باعث تلخ‌شدن عطر بهارنارنج دلنشینش شد و تهیونگ دلیل این تغییر ناگهانی رفتار زیبای روبه‌روش رو درک نمی‌کرد. جوری که بهش نزدیک شد انگار قصد در آغوش گرفتنش رو داشت، اما یهو با فاصله‌ای که از در گرفت، صدای آرومش به رو به گوشش رسوند.


_ خوش اومدی تهیونگ.


تهیونگ هربار که به خونه برمی‌گشت، اینکه کسی منتظرش باشه یا آغوشش رو براش باز کنه و بهش خوش‌‌آمد بگه رو دوست داشت، اما کسی رو نداشت. حالا هم که امگای ظریف روبه‌روش رو به قلمرو خودش راه داده بود، دوست نداشت که چیزی آزرده خاطرش کنه و باعث فاصله بین خودشون بشه. باید متوجه دلیل ناراحتی‌اش می‌شد.


لبخندی زد و کتش رو از تنش بیرون آورد. اون رو به جا لباسی دم در آویز کرد و با صدای بشاشی گفت:

_ این یه هفته کارهای شرکت خیلی زیاد شده بود و نتونستم ببینمت. بهت خوش گذشت؟ چه کارهایی کردی؟


لبخند کمرنگی از توجه آلفا و نگاهی که داشت روی تنش می‌چرخید، مهمون لب‌هاش شد و درحالی‌که به سمت مبل‌های راحتی جلوی تلویزیون حرکت می‌کرد، گفت:

_ تنهایی که خوش نمی‌گذره ولی این مدت با کتاب‌ها و تلویزیون وقت خودم رو پر کردم.


تهیونگ به دنبال پسر قدم برداشت و کنارش روی مبل سه‌نفره‌ی جلوی تلویزیون روشن با کمی فاصله نشست. می‌تونست نگاه امگا رو روی خودش حس کنه، اما فعلاً ظرف پاستای روی میز بهش چشمک می‌زد و از آلفای شکمویی مثل اون بعید بود که قصد تست‌کردن نداشته باشه.


قاشق توی ظرف نصفه رو پر از پاستا کرد و سمت دهنش برد که جیمین با اضطراب به آلفا نزدیک شد و گفت:

_ این دهنیه! بذار واست یه قاشق و ظرف تمیز بیارم.


تهیونگ بیخیالِ حرف جیمین تمام محتوای اون رو توی دهنش گذاشت و از طعم خوبش چشم‌هاش رو بست و مشغول جویدنش شد. تعریف دستپخت جیمین رو قبلاً شنیده بود و توی این چند روز زمانی‌ که دوربین‌های خونه رو چک می‌کرد، شاهد آشپزی پسر بود، اما نمی‌خواست حرفی از اینکه چیزی می‌دونه بزنه؛ پس بعد از قورت‌دادن لقمه‌اش گفت:

_ خیلی خوشمزه هست. نمی‌دونستم آشپزی هم بلدی.


جیمین نگاه خیره‌اش رو از نیم‌رخ آلفای زیبایی که نمی‌دونست می‌تونه بگه مال خودشه یا باید بابت عطر ناآشنای روی تنش نگران می‌شد، نگرفت و با دل‌خوری گفت:

_ خیلی چیزها رو درباره‌ی من نمی‌دونی. یعنی از زمانی که اینجا بودم، نبودی که بخوای بدونی.


تهیونگ دوست نداشت درباره‌ی آشنایی قبلی‌ و چند ساله‌ای که از جیمین داشت و همیشه از دور زیر نظرش گرفته بود چیزی بگه؛ حتی لازم نمی‌دونست به جیمین از همین چند شبی که بعد از اومدنش به اتاق امگا سر می‌زد و توی سکوت به صورت فرشته‌گونه‌اش که غرق آرامش خوابه زل می‌زد، چیزی بگه.


آشنایی آلفا و دلیلی که جیمین رو انتخاب کرده بود به خیلی قبل برمی‌گشت و گفتن این حقیقت به امگای نازنینش که الان رایحه‌ی غمگینش پخش فضای هال بود، به زمان مناسب و بیشتری نیاز داشت.


_ نبودم، ولی دیدمت. دیروز با آهنگی که از تلویزیون پخش می‌شد با اون لباس قرمزت داشتی می‌رقصیدی.


جیمین از حقیقتی که تهیونگ گفت، نگاه متعجبش رو به گوشه‌های دیوار و سقف داد و دنبال دوربین پنهانی گشت. این خنده‌ی تهیونگ رو بلند کرد و امگا تمام حواسش رو انگار از دست داد. چون فقط تونست بعد از اون به چهره‌ی جذاب آلفا زل بزنه و ازش بابت حرفش توضیح بخواد.


_ دوربین‌ها کنار میل پرده و بین لوسترها و چندتا هم توی قاب‌های روی دیوار نصب شدن. صرفاً برای امنیت خونه و اینکه اگر زمانی که سر کارم دلم برای امگای مرواریدیم تنگ شد، بتونم ببینمش.


جیمین سرش رو از خجالتی که یهویی با حرف آلفای گیرای کنارش حس کرد پایین انداخت و دستی به گونه‌هاش کشید. توی همون حالت با صدای آرومش چیزی رو پرسید که اگر ازش مطمئن نمی‌شد، هرگز نمی‌تونست امگای درونش رو آروم نگه داره.


_ روز اولی که هم رو دیدیم به من گفتی که اولین و آخرین امگایی هستم که بهش نزدیک شدی، اما عطر نرگس تنت بهم این رو نمی‌گه... اینکه فقط خواستی پنهانی من رو ببینی و حتی یه پیام بهم ندادی هم خبر از دلتنگیت به من نمی‌ده تهیونگ.


_ پس بالأخره علت ناراحتیت رو گفتی! هنوز هم سر حرفم هستم. امگایی جز تو اون‌قدری برام عزیز نیست که بغلش کنم و عطرش روی لباسم بمونه جیمین.


نگاه زیبای چشم‌های روشن جیمین که به چشم‌های کشیده‌ی آلفا خورد، قلبش در تپش‌های ناهماهنگش ضربانی رو جا انداخت و باز هم یاد سال‌ها پیش افتاد. لبخندی زد و دستش رو نوازش‌وار لای چتری‌های لخت و بلوند جیمین کشید و گفت:

_ حسودیت رو دوست دارم، ولی بیش از این نمی‌تونم اذیتت کنم. امروز مادرم به دیدن من توی شرکت اومده بود و رایحه‌ی مادرم نرگسه. یک روز اون رو هم می‌بینی و مطمئنم که وقتی تو رو ببینه دلش رو خواهی برد.


جیمین لبخندی زد و دستش رو روی دست گرم تهیونگ که کنار سرش قرار داشت گذاشت. آروم خندید و گفت:

_ مادرت باید زن زیبا و امگای خوش‌پوشی باشه. فکر کنم بخشی از زیبایی تو به‌خاطر ایشونه.


تهیونگ تک‌خندی زد و با لبخند کجی که به لب داشت پرسید:

_ پس از نظر تو من زیبا هستم؟


امگا نگاهش رو گرفت و آروم گفت:

_ معلومه... لازم به تأیید من نیست.


_ ولی زمانی که از زبان تو این رو می‌شنوم حس می‌کنم زیباترم. تو خودت یه الهه‌ی پرستیدنی هستی و من هنوز لایق این پرستش قرار نگرفتم.


جیمین کمی به تهیونگ نزدیک‌تر شد و با پخش‌کردن رایحه‌ی مروارید و بهارنارنج تنش، سرش رو روی شونه‌های پهن مرد گذاشت. آروم زمزمه کرد:

_ آلفای من اگر زمان بیشتری رو کنار امگاش بگذرونه، اجازه‌ی پرستش هم بهش داده می‌شه.


_ قول می‌دم که زمان بیشتری رو بهت اختصاص بدم. کی دوره‌ی هیتت شروع می‌شه؟


جیمین دست‌هاش رو در هم تنید و با نفسی که از عطر اقیانوسی آلفا می‌کشید گفت:

_ فکر کنم سه روز دیگه. می-می‌خوای توی دوره کنارم باشی؟


_ نباشم؟ دوست نداری با من بگذرونیش؟ ولی اگر نخوای با من بگذرونیش هم بهت حق استفاده از کاهنده‌ها رو نمی‌دم، چون روی بارداری اثر می‌ذارن.


جیمین زمانی که دست بزرگ و کشیده‌ی تهیونگ روی دو دستش قرار گرفت و اون‌ها رو فشرد تا بهش اطمینانی بده، نگاه سبزش رو دوباره به چشم‌های کشیده‌ و گیرای آلفا داد. تهیونگ با آرامشی که در صدای بمش پنهان بود آروم کنار گوشش زمزمه کرد:

_ دلم نمی‌خواد درد بکشی. پس کنارت می‌مونم و مواظبتم. برای بچه هم تا زمانی که بخوای صبر می‌کنم.


_ من... من می‌خوامش.


تهیونگ با گیجی نگاه متعجبش رو به امگا داد. اون... اون به این زودی بچه می‌خواست؟

Report Page