یک فنجان اسپرسو با دکتر عباس آخوندی در کافه تهرون
اندیشهپویا . شماره ۵۶یک فنجان اسپرسو با دکتر عباس آخوندی در کافه تهرون
توی حیاط کافه تهرون به استقبالش رفتم. دکمههای پالتویش را تا بالا بسته بود و لبۀ کلاه برت را تا روی پیشانی پایین کشیده بود، انگار که میخواست هیچ راهی برای نفوذِ سرمای عصر باقی نگذارد. دستِ چپش را هم توی جیبش کرده بود، توی دستِ راستش لپتاپ بود و آخرین شمارۀ منتشر شدۀ «اندیشه پویا»؛ برای گپوگفت، مجهز آمده بود. نزدیک که شدم اولین واکنشش خنده بود و گفتنِ این جمله که «اینجا خانه تیمی است؟» سلام کردم و گفتم یعنی باور نمیکنید که هنوز هم از این خانههای قدیمیِ قشنگ توی تهران باقی مانده آقای آخوندی؟ سلام و احوالپرسی کردیم و همانطور که دکتر عباس آخوندی به گوشه و کنارِ کافه تهرون چشم میکشید، حواسِ من پرتِ لاغریِ او شده بود؛ لاغرتر از همۀ عکسهایی بود که تا بهحال از او دیده بودم. تا برسیم طبقۀ بالای کافه، تویِ همۀ اتاقها سَرَک کشید. از من یا میثم، مدیر کافه تهرون هم دربارۀ کافه و ساختمان و سابقهاش سئوال میپرسید. پایِ میزی که قرار بود دورش بشینیم ایستاد. برای نشستن عجله نداشت. لپتاپش را کنار دستش گذاشت و بعد مشغول باز کردن دکمههای پالتویش شد؛ آرام آرام. پالتو را درآورد و گذاشت رویِ صندلی کنار دستش. کت و شلوارِ اسپرت سورمهای رنگ تنش بود و ژاکتِ آبیِ تیره. هنوز برای نشستن تعلل داشت. من که روی صندلی نشستم، عباس آخوندی و رضا خجستهرحیمی هم نشستند. عباس آخوندی وقتی که روی مبل نشست منوی پارچهای کافه را توی دست گرفت اما نگاهش نکرد. گفت: «من فقط یک لاته میخورم.» تازه بعد از انتخابِ نوشیدنیاش بود که منو را توی دستش باز کرد و دقیق نگاه کرد. انتخابش اما همان کافه لاته بود و یک ظرفِ کوچکِ شیرینیِ رژیمی به پیشنهاد میثم. انتخاب ما ـ من و رضا خجستهرحیمی- هم لاته بود.
وقتی عباس آخوندی توی مبل جاگیر شد گفتم اگر تویِ صحبت امروز به شما بپیچیم و اذیتتان کنیم ناراحت میشوید؟ بدون هیچ تغییری در نگاه و صدایش گفت: «من ناراحت نمیشوم...» آمدم توی حرفش و گفتم: ولی دربارۀ شما میگویند خیلی بداخلاق و جدی هستید و تصمیماتِ عجیب میگیرید! با تهماندۀ تلخی خندید و گفت: «پس باید به آنهایی که من نام ضد رسانه بر آنها گذاشتهام نمره قبولی بدهید که موفق شدند چنین چهرهای از من بسازند که صددرصد وارونۀ منِ واقعی است.» بعد هم با همان لبخندِ تلخ پرسید: «واقعا فکر میکنید بداخلاق و عجیب هستم؟» گفتم دو سه فیلم از شما و برخوردهایتان منتشر شد که آنها را ملاک میگیرم. گفتم وقتی میکروفون را از دستِ خبرنگار صداوسیما میگیرید یا وقتی در پاسخ به شهروندی که برای کرایۀ بالای پارکینگ فرودگاه به شما که وزیر هستید اعتراض میکند، با بداخلاقی میگویید «باید زیادتر هم از تو بگیرند»، وسوسه میشوم که این حرفها را باور کنم. توی مبل راحت نشسته بود، با پایی که روی پا انداخته بود و انگشتهای دو دستش که توی هم قلاب شده بود. برای حرف زدن هم عجله نداشت؛ فکر کردم یکجور تاکتیک است تا حواسِ مخاطب را جلبِ خودش کند. حواسِ من هنوز پرتِ این فضاسازی بود که دکتر عباس آخوندی وارد گفتوگو شد. گفت: «ماجرای خبرنگار صداوسیما که یک داستان ساختگی بود. سئوالِ آن خبرنگار یک سئوالِ واقعی نبود. بعد از امضای برجام ما دو قرارداد مهم با ایرباس برای خرید هواپیما امضا کردیم منتها مخالفانِ داخلی برجام جنگ روانی ایجاد کردند و گفتند که هواپیماها دستدوم است. بعد هم خانم خبرنگار صداوسیما همین سئوال را از من پرسید. معلوم است که هدفِ سئوال فقط جنگ روانی است.» گفتم اینکه شما در جایگاه وزیر میدانید هدف از سئوال چیست اما عصبانی میشوید عجیبتر است. دنبالۀ حرف خودش را گرفت و گفت: «سوژه عصبانیت من آن خانم خبرنگار نبود. من به او گفتم شما که این سئوال را میپرسی اصلا پیشزمینه بحث را میدانی؟ او هم گفت اینطور میگویند. من هم گفتم اینکه بگویند ملاک نیست. جالب هم این بود که همان شب در صداوسیما از آن خبرنگار تقدیر کردند. با اینهمه، حرف شما هم درست است و من همان زمان یادداشتی نوشتم و گفتم که باید صبورتر باشم.» پرسیدم پس قبول دارید که وقتِ کار و مسئولیت عصبانی هم میشوید؟ خندید و قاطیِ خنده گفت: «با آن داستانها از من چهره خشنی درست کردند که واقعیت ندارد.» گفتم اصلا بیایید پرده را کنار بزنید و بگویید که چرا در این یکسال اخیر هجمۀ رسانهای علیه شما زیاد شد؟ با بیتفاوتی جواب داد. گفت: «از آنها که حمله میکنند بپرسید.» گفتم من از شما که سیاستمدار هستید میپرسم تا برایم تحلیل کنید. و پرسیدم چرا توی سیبل قرار گرفتید؟ فکر نکرد. گفت: «مواضع من همیشه مشخص و روشن است. این سالها هم با سیاستهای عوامفریبانه در هیچ سطحش سازگاری نداشتم. همین یک ویژگی برایم پرهزینه بوده اما از آنچه گفتم و انجام دادم راضیام. در عالم سیاست اگر حرفِ روشن شما زاویههای تیزی داشته باشد نهایتا باید مقداری هزینه هم پرداخت کنید. مثلا من اولین نفری بودم که درباره مسکن مهر گفتم که طرحی برمبنای اتلاف منابع ملی است. این موضعگیری برای کسانی که این طرح را بزرگترین دستاورد سیاسی یک جریان میدانستند سنگین بود.»
وسط سئوال کردن بودم که لاته و شیرینی را آوردند. عباس آخوندی جوری حواسش را به شکلِ گذاشتنِ لیوان لاته و بشقابِ شیرینی روی میز داد که فهمیدم باید سکوت کنم. وقتی همهچیز سرِ جای خودش قرار گرفت سئوالم را پرسیدم. گفتم میفهمم که رسانههای اصولگرا شما را هدفِ نقد و حتی تخریب قرار دهند اما این را نمیفهمم که چرا آقای ترکان در یک گفتوگوی عمومی برای توصیف شما میگوید آقای آخوندی مستبد و لجباز است. خندید. قبل از اینکه جوابم را بدهد زیرلب گفت: «اگر هر کسی که با فساد مبارزه کند با گفتن که مستبد و لجباز است از میدان بهدر کنند که دیگر جایی برای مبارزه باقی نمیماند و همه باید تسلیم وضع موجود باشند. از کجا بحث را شروع کردید...» گفتم از اختلافنظر شما با مجوعۀ دولت. حرفم را قطع کرد و جوابِ سئوالم را داد. گفت: «در عالم سیاست در ایران که مواضع سیاسی و اقتصادی خیلی روشن نیست آمیزشهایی میبینیم که همینقدر عجیب است که شما میگویید.» داشت حرف میزد که گفتم من این موضعگیری آقای ترکان را همراستا با تخریبهای رسانهای جریان اصولگرا علیه او نمیدانم. وقتی حرف میزدم به نقطۀ نامعلومی در سقف نگاه میکرد تا حس کنم که از وسطِ حرف پریدنهای من خیلی رضایت ندارد. هرچه بود جلویِ عباس آخوندی نشسته بودم که همۀ این سالها وزیر بوده و لابد عادت هم ندارد به اینکه حرفش را قطع کنند. حرفم را زده بودم و سکوت کردم برای شنیدنِ جواب. چند ثانیهای طول کشید و بعد گفت: «عمدۀ سیاستهایی که سازمان برنامه و بودجۀ دولت آقای روحانی تعقیب کرده تفاوتی با سیاستهای دولت قبل ندارد. من در دولت همواره با این داستانها درگیر بودم. نمونۀ خیلی واضح این رفتارهای متعارض مواجهۀ دولت با دو سیاست مسکن مهر و ادامه دادن پرداخت یارانه بود. ادامه دادنِ این دو سیاست نشان داد که دولت از انسجام نظری برخوردار نیست. موضعگیری آقای ترکان درباره من هم که به خاطرِ ماجراهای نظام مهندسی صورت گرفت به دلیل مقابلهام با چنین سیاستهای پُرفساد و پوپولیستیای بود.» کلمۀ «پوپولیستی» را خیلی محکم و با یکجور انزجار بیان کرد. حرفهای بعدش را هم با همان لحن گفت: «عملکرد سازمان نظام مهندسی متکی بر دست توی جیب مردم کردن و ضد حقوق شهروندی و برخلاف تمام اصول مهندسی عمل کردن است که نه پایه قانونی دارد و نه پایۀ عقلی، و حتما متکی بر فساد گسترده است.» بعد هم با اشارۀ دست ساختمانهای روبرو را نشان داد و گفت: «همین ساختمانهای روبرو که با اینهمه بدبختی ساخته میشود را ببینید. یکی بلند است و یکی کوتاه. اینها را همین مهندسهایی که آقای ترکان از آنها دفاع میکند امضا کردهاند. تصادفی که ساخته نشدهاند، همه محصول حمایتهایی از جنسِ حمایتهای آقای ترکان هستند. من میگفتم این کارها خلاف اصول مهندسی و قانون و حقوق شهروندی است. اگر شما روی مبارزه با فساد تاکید کنید میشوید مستبد؟» لیوانِ لاته را برداشت و از فومِ شیرِ روی لیوان دو قاشق خورد.
دکتر آخوندی شیرینی و قهوه میخورد و من به اشارۀ آخرش فکر میکردم و ساختمانسازیهای بیقاعدۀ تهران. میخواستم به او که سالها وزیر مسکن و شهرسازی بوده بگویم شاید بهتر باشد شما هم دربارۀ این بیقاعده بودن ساختوساز پاسخگو باشید تا منتقد. این ابهام درستی است ولی واقعیت این است که تمام دوره های مسئولیت من نشان می دهد که من همواره مخالف شهرفروسی بوده ام. چه در دوره کرباسچی که منجر به درگیری من با ایشان شد و چه در این دوره و چه در دورهای که عضو هیات مدیره نظام مهندسی بود. مشکل این است که در عمل دولت و مجلس از شهرفروشان حمایت می کردند و می کنند. در دوره پیشین مرحوم هاشمی عملا با حمایت صددرصدی از خود از کرباسچی دست او را برای بنیانگذاری شهرفروشی باز گذاشت. در دوره پیشین هم که عملا احمدینژاد و قالیباف در عمل در بحث شهرفروشی هیچ اختلافی با هم نداشتند و تلاش ما در هیات مدیره بجایی نمیرسید. در این دوره هم علیرغم شعار دولت بر قانونگرایی و حقوق شهروندی، با تلاش کسانی چون آقای ترکان، وزارت کشور با تمامِ قد و بیتوجهی رییس دولت عملا دولت در برابر اقدامهای مبارزه من برعلیه شهرفروشی ایستاد و از آنان حمایت کرد. شما حق دارید که چنین ابهامی داشته باشید ولی واقعیت سیاست همین است که میگویم. اما سردبیر توی سئوال کردن پیشدستی کرد. گفت وقتی روی موضوع سازمان نظام مهندسی پافشاری کردید به شما گفتند مستبد و لجباز. از آن طرف هم بعد از استعفای دکتر نیلی، حسامالدین آشنا دربارهاش گفت که دکتر نیلی یک نفر بود و نباید توقع میداشت که همۀ دولت خودش را با او تنظیم کند؛ چرا دولت آقای روحانی که به نظر میرسید میخواهد دولت عقلا باشد، نسبت به هشدارهای کارشناسی اینطور برخورد میکند؟ جواب سئوال را نداد اما پاسخش کوتاه بود و گویا. گفت: «از قدیم گفتند قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری. کسی که قدر آقای نیلی را نمیداند معلوم است که نه زرگر است و نه گوهری.» بعد از گفتنِ جمله سرش را هم تکان داد تا یک امضا باشد روی حرفی که زده. جوابِ سئوال را نداده بود و من سند آوردم از صحبتهای محمدعلی نجفی. گفتم آقای نجفی زمانی که هنوز مشاور رییسجمهور بود به «اندیشه پویا» گفته بود که در مقایسه با هاشمی و خاتمی، حسن روحانی درک دقیقی از اقتصاد دارد و تاثیرات مولفههای اقتصادی روی هم را سریع متوجه میشود. پرسیدم اما نوع برخورد با آقای نیلی یا همین مسئله مواجهه با شما مثالِ عکس صحبت آقای نجفی نیست؟ توی مبل جابهجا شد و با بیتفاوتیِ معناداری گفت: «من که نظرم را رسما اعلام کردهام. به نظر من بزرگترین مشکل این دولت فقدان نظریه است. این دولت اساسا فاقد یک نظریه راهبردی است.» گفتم منظورتان این است که دولت برنامه ندارد؟ که گفت: «برنامه هم براساس نظریه ایجاد میشود. اساسا دولت فاقد نظریه است و هیچ نظریه راهبردیِ روشنی برای ادارۀ سیاست، اجتماع، فرهنگ ندارد.» پرسیدم اعتدال نظریه دولت نبود؟ پاسخ شنیدم: «اعتدال که نظریه نیست. اعتدال روش است. نظریه یعنی اینکه شما بتوانید هنگام مواجه شدن با مسئلهای آن را صورتبندی کنید و برای آن صورتبندی راهکار داشته باشید. فرقی هم نمیکند که مسئله اقتصادی است یا سیاسی یا امنیتی و اجتماعی. نظریه داشتن به جهانبینی شما بستگی دارد. من از سال 93 معتقد بودم که دولت فاقد نظریه است و در هیات وزیران هم میگفتم که باید نظریه داشته باشیم نه اینکه حرفهای شیک بزنیم و بعد خلاف آن عمل کنیم.» گفتم کدام حرفِ شیک؟ که گفت: «مثلا راجع به اقتصاد آزاد و مالکیت و حقوق شهروندی حرف بزنیم و بعد داغ و درفش قیمتگذاری راه بیندازیم. اینها با هم نمیخواند. یا یارانه را اضافه کنیم و کارهایی انجام دهیم که معنایش جا پای سیستمهای پوپولیستی گذاشتن باشد.» گفتم برای من الان مهمتر از نظریه داشتن یا نداشتن دولت سئوال این است که شما وقتی این نگاه را به دولت داشتید چرا در دولت دوم آقای روحانی هم وزارت را قبول کردید؟ راحتتر به پشتیِ مبل تکیه زد و گفت:«یک مشکل عالم سیاست این است که اولا سیاست انتخاب بین گزینههای ممکن است و دوم آنکه وقتی وارد یک فرایند میشوید به راحتی نمیتوانید در ادامۀ مسیر جدا شوید و صحنه عمل را خالی کنید. البته من شخصا به این دیدگاه پایبندم تا زمانی که با پدیدهی علامتِ غلط دادنِ به جامعه (Misleading) روبرو شوم. در آن مرحله حاضر به ادامه راه نیستم و به همین دلیل هم از دولت بیرون آمدم. شما تاحد خاصی در برابر جمعی که با آن همکاری سیاسی میکنید مقاومت میکنید و حرف خودتان را میزنید، اما تهش میشود همان حرفی که آقای ترکان دربارۀ من زد و گفت مستبد و لجبازم که البته آن حرف را به دلیل ایستادگی من در مقابل فساد گفت و شنیدنش برای من جایِ افتخار دارد. تا اینجا با ادامهی کار مشکل ندارم. ولی، اگر در ادامه، رفتارم تبدیل به رفتار گمراهکننده شود مشکل اخلاقی پیدا میکنم همچنانکه پیدا کردم و حاضر به ادامه نیستم» بلند خندید و بعد ما را نگاه کرد. گفتم من هنوز قانع نشدم که چرا در دولت دوم آقای روحانی حضور داشتید مگر اینکه تصور کنم نگاه امروزِ شما با نگاه یکسال قبلتان متفاوت باشد؟ جواب شنیدم که «من در جلسه رای اعتماد مجلس وقتی که اعضای اقتصادی دولت معرفی شدند فهمیدم ترکیب ستاد اقتصادی چگونه است. اگر قبل از آن میدانستم ستاد اقتصاد کلان چنین ترکیبی دارد وزارت را برای دولت دوم نمیپذیرفتم چراکه این اعتقاد را از قبل هم داشتم که دولت فاقد نظریه برای مدیریت سیاسی و اقتصادی است.» پرسیدم این بینظریه بودنِ دولت را به آقای روحانی هم گفته بودید؟ که گفت: «دهها بار. صدهابار.» گفتم و هیچ توجهی به نقد شما نشد؟ که گفت: «در ایران همه میگویند نظریه کیلویی چند، باید کار کرد. اما گفتنِ نظریه کیلویی چند آخرش میشود وضع موجود که چهل سال است گفتهاند نظریه کیلویی چند.»
دکتر آخوندی یک شیرینی خورد و کفِ دو دستش را به هم مالید تا خرده شیرینی توی دستش نماند. هنوز حواسش به دستهایش بود که دنبالۀ حرف قبلی را گرفتم و گفتم در حلقۀ نزدیک آقای روحانی این توجه و هماهنگی وجود ندارد؟ با کفِ دستش ریز ریز روی لبۀ مبل میزد و حرف میزد، انگار که میخواست ریتمِ صحبتهایش از دستش در نرود. برای جواب دادن به بیست سال قبل برگشت؛ به سال 1376. گفت: «سال 76 گروه منسجمی موفق شدند با نه گفتن به جریان حاکم موقعیت اجتماعی پیدا کنند. ممکن است آن گروه خودشان هم تصور این را نداشتند که برنده شوند و به قدرت برسند ولی حداقل دارای نظریه نسبتا منسجمی در حوزه سیاست بودند. اما در انتخابات سال 92 و 96 اینطور نبود. جمعیت سیاسی که به آقای روحانی رای داد، جمعیت صددرصد پراکنده و متفرقی بود. اگر آقای عارف در صحنه باقی میماند ماجرا جور دیگری رقم میخورد. اصلا بزرگترین ایراد اصلاحطلبان این است که در سال 92 در ابتدای امر کاندیدایی را مطرح کردند که علیرغم صلاحیهای فردی، جذابیت و کاریزمای عمومی نداشت. اگر کاندیدای اصلاحطلبان کاریزمای اجتماعی قوی داشت اصلا نوبت به آقای روحانی نمیرسید.» گفتم آقای روحانی خودش متوجه این مسئله نیست؟ گفت: «از خودشان بپرسید! من دارم تحلیل میکنم. من میگویم در سال 76 یک گروه منسجم به خاتمی و یک نظریه منسجم رای دادند و در سال 92 یک گروه کاملا متفرق به روحانی. نه من عضو ستاد آقای روحانی بودم و نه آقای نیلی و خیلیهای دیگر. کوچکترین تقارب ذهنی میان جریان اقتصاد بازار آزاد و جریان اقتصادی که در حزب اعتدال و توسعه بود وجود نداشت. اصلا تنها چیزی که حزب اعتدال و توسعه راجع به آن اندیشه نکرده اقتصاد است. نتیجه اینکه به قول رسانهها دولت تبدیل شد به دولت ژنرالها. به تعبیر شهید بهشتی وزرای دولت آقای روحانی هرکدام برای خودشان یک امت بودند اما به امم متحده تبدیل نشدند و نامتحد باقی ماندند.» گفتم تصور ابتدایی این بود که آقای روحانی و دولتِ او اگر در زمینه سیاسی کاری نمیتوانند بکنند، در زمینه اقتصادی و بینالمللی موفق عمل کنند، اما ادامه پرداخت یارانهها یا همین اتفاقات بازار ارز نشان داد که در آن تصور اولیه باید بازنگری کرد. پرسیدم شما که عضوی از مجموعۀ دولت بودید به ما بگویید که چرا به آنچه برایش دورخیز کرده بودیم نرسیدیم؟ دکتر آخوندی باز هم حرفِ خودش را زد. گفت: «همۀ اینها ناشی از فقدان نظریه است. کسی که در مقام رهبری دولت مدرن قرار میگیرد باید دستگاه تحلیلی داشته باشد تا بتواند از دادههایی که واردِ ذهنش میشود ستاندهای بیرون بکشد. مشکل دولت یازدهم و دوزادهم این است که اساسا فاقد نظریه منسجم در سطح کلان است. دولت یازدهم در سطح امنیت بینالملل نظریه داشت که از این نظریه برجام بیرون آمد اما چون فاقد نظریه در حوزه مالی بینالملل است از درون آن FATF بیرون نمیآید.» معترضانه گفتم آقای روحانی و آقای ظریف دارند همۀ تلاش خود را میکنند تا FATF امضا شود اما جلویِ آنها دیوار محکمی وجود دارد. با خونسردیِ حقبه جانبی جواب داد و گفت: «دقت کنید که اگر نظریهای وجود داشت FATF و برجام در یک روز امضا میشد. کسی که دنبال برجام رفت فهم نظری روشنی از سازوکار امنیت بینالملل داشت و میدانست که ما در ذیل بند هفت منشور سازمان ملل هستیم و اگر با صدتا مانع داخلی هم مواجه شد، گرهها را ریز به ریز با گفتوگو باز کرد و نهایتا هم به نتیجه رسید. اما همین دولت نظریه و دریافت روشنی در زمینه نظام مبادلات تجاری بینالمللی نداشت. لذا اولی را حل کرد و تصور کرد دومی خودبهخود حل میشود. اما وقتی که میرود از منافع برجام استفاده کند تازه میفهمد کجای کار لنگ میزند. تازه میفهمد که اول باید FATF را حل کند و حالا که میخواهد آن را حل کند دو سال از برجام گذشته و اینهمه زمان از دست داده، او از نفس افتاده و رقبا در همین فاصله فضای منفی سنگینی علیه او ایجاد کردهاند و نقطه ضربهپذیر او را پیدا کردهاند.» ریتمِ ضربه زدنش به لبۀ مبل تندتر و منظمتر شده بود. انگار که با این ضربه زدنها به صحبت کردنش نظم میداد. سکوت کردم تا شنوندۀ باقی صحبتش باشم: «من فقط یک مثال از حوزه امنیت بینالملل زدم و شما میتوانید این را به حوزه سیاست داخلی و سیاست فرهنگی و سیاستهای اقتصادی هم تعمیم دهید. دولتی که ارز را قیمتگذاری میکند هیچ تصوری از مبادلات بینالمللی ندارد. مگر هیچ دولتی تا حالا موفق شده قیمت ارز تعیین کند که ما دومی باشیم؟ قیمت ارز به این ارتباط دارد که درجه ریسک مبادلات بینالمللی ایران را در کجا قرار داده باشید و چون این دولت اساسا هیچ نظریهای راجع به این موضوع ندارد از کل این داستان فقط تعیین نرخ ارز را متوجه میشود.»
عباس آخوندی لیوان لاته را از روی میز برداشت و سرکشید. لیوانِ خالی را روی میز گذاشت و دو دل بود که چیزی بگوید یا منتظر سئوال بماند. منتظر نماند و گفت: «دولت یازدهم که سرکار آمد، بزرگترین مسئله داخلی ایران شکاف اجتماعی ایجاد شده در دورۀ آقای احمدینژاد بود اما دولت هیچ نظریهای برای حل شکاف اجتماعی داخل ایران نداشت. دولت میبایست درکنار نظریه برجام، یک برنامه جامع اقدام مشترک هم برای پر کردن شکاف اجتماعی که الان به بزرگترین مشکل زوال و فرسایش اجتماعی تبدیل شده میداشت. اما دولت نظریهای نسبت به نحوه پر کردن این شکاف اجتماعی نداشت. همین بحث درباره اقتصاد هم صادق بود. کاملا روشن بود که اقتصاد ایران با خشکسالی منابع بانکی گستردهای مواجه است. پول سمی در بانکها به شدت گسترش پیدا کرده بود. میزان تسهیلات پرداخت نشده به بالای دوازده درصد رسیده بود. این ارقام همه از مرحله هشدار عبور کرده بودند. دولت همان سال اول 35 هزار میلیارد تومان کسری صندوق بازنشستگی داشت. الان که فکر میکنم این رقم بالای شصت هزار میلیارد باشد. معلوم بود که بدهی دولت بالاست اما حتا یک حسابداری روشن هم وجود نداشت. الان معلوم است که دولت بالای چهل درصدِ تولید ناخالص داخلی به اقتصاد بدهی دارد. سال ۹۲ به دلیل تحولی که صورت گرفت مردم به آینده امیدوار شدند. این امید به آینده روانی و ناشی از انتظارات مثبت بود و دولت به جای اینکه با اتکا به این سرمایۀ امید به آینده، شکاف اجتماعی و چالشهای اقتصادی و سیاسی را حلوفصل کند، به دلیل آرامشی که در جامعه ایجاد شده بود همه مشکلات را فراموش کرد و به آنها نپرداخت. آن خوشبینی و امید به آینده هم فرسوده شد و صورتِ ناآرام خودش را در دیماه سال گذشته نشان داد که نشانی از بحران بانکی بود.» گفتم با این وضعیتی که شما توصیف میکنید و با تاکیدی که روی فقدان نظریه دارید معنایش این است که ما عملا در بنبست زندگی میکنیم. زیرلب گفت: «بنبست که نه...» و حواسش را جمعِ رضا خجستهرحیمی کرد که داشت از بستههای حمایتی دولت و مرهمهای کوتاهمدت میگفت، به جای تندادن به جراحیهای سخت در اقتصاد و مدیریت. آمد وسطِ صحبتِ رضا و با خنده گفت: «این بستههای حمایتی که فقط میتواند در جهت تعمیق بحران کمک کند. مهم این است که صورتبندی درستی از مسئله وجود داشته باشد تا خودبهخود راهحل پیدا شود. در این صورت امید به آینده هم ایجاد میشود.» با کفِ دست رویِ پایش زد و گفت: «چقدر زیاد حرف زدیم.»
توی مبل راحتتر از قبل نشست و خیال من هم راحت شد که قصدِ رفتن ندارد. گفتم اجازه بدهید حرف از کلیات نزنیم و دربارۀ یک مورد مشخص صحبت کنیم. چشمهایش را تنگ کرد که یعنی حواسم پیشِ شماست. مثال زدم. گفتم با اینکه تجربۀ ناموفق پروژۀ نواب در بافت فرسودی وجود داشت اما شما نتوانستید رییسجمهور را در مسئلۀ بافت فرسودۀ تهران با نظر خودتان همراه کنید. پرسیدم ایراد کجا بود؟ سئوال را دوست داشت. لبخند روی لبش نشست و شروع کرد به گفتن. گفت: «تقریبا از دهه 30 به بعد در ایران توسعه مترادف با پروژه تعریف شد. همان زمان هم خیلیها مثل مجید تهرانیان هشدار دادند که توسعه با ارتقای کیفیت زندگی مردم حاصل میشود نه با اجرای پروژه. بعد از انقلاب صحبت از این بود که میخواهیم به آدمها هویت بدهیم اما خیلی سریع بعد از جنگ دوباره به اهمیت پروژه برگشتیم. پرچمدار اصلی این نگاه هم هم مرحوم هاشمی رفسنجانی بود. اتفاقا پروژه نواب هم در همین دوره اجرا شد.» زیرلب گفتم در همین دورهای اجرا شد که شما هم وزیر مسکن بودید. عباس آخوندی اما خیلی جدی گفت: «به صورت جدی مخالف پروژه نواب بودم.» پرسیدم با همین نگاهی که امروز دارید مخالف بودید؟ که گفت: «همین نگاه را داشتم. میگفتم پروژهای که نتواند با شاخص ارتقای رضایتمندی و کیفیت زندگی شهروندان ارتباط برقرار کند، پروژه نیست. شهروند دارای حقوق اساسی است و حق انتخاب دارد و نمیشود ما برایش سبک زندگی و معماری خانه انتخاب کنیم. میخواهم بگویم اصول ذهنی من خیلی عوض نشده. من همواره طرفدار فعالیت بخش خصوصی بودم و برای من قابل پذیرش نیست که مثلا بگوییم میخواهیم مخابرات و پتروشیمی را خصوصی کنیم آن وقت در این کشور که هزاران سال است مردم برای خودشان خانه میسازند، خانهسازی را دولتی کنیم. این که خیلی خندهدار است. مشکل این است که شما تفاوتی بین سیاستگذاری شهری در وزارت راه و شهرسازی و یا مسکن و شهرسازی قبلی و وزارت کشور و استانداریها که شهرداریها حیات خلوتشان است قایل نیستید. چهل سال است که وزارت مسکن و یا راه نتوانستهاند حریف وزارت کشور شوند و این یک مشکل ساختاری در درون دولت است که این همه مفسده دارد» این را گفت و بعد انگار که خاطرهای یادش آمده باشد جلوی سئوال کردنم را گرفت و گفت: «اولین کلنجاری که من در دولتِ مهندس موسوی با آقای میرزاده، معاون اجرایی نخستوزیر داشتم دربارۀ بازسازی مناطق جنگزده بود. همان زمان میگفتم بازسازی مناطق جنگزده برعهده خود جنگزدههاست و ما باید به آنها کمک کنیم تا خانۀ خودشان را بازسازی کنند. اما آنها میگفتند ما باید خانه بسازیم و به آنها تحویل بدهیم. من آن زمان در بنیاد مسکن بودم. با اینکه خیلی جوان بودم گفتم که دیگر در جلسات شما شرکت نمیکنم و معاونم را میفرستم تا او به امر شما عمل کند.» گفتم از بازسازی منطق جنگزده و پروژه نواب که گذشت اما چرا استدلال شما در این دولت هم پذیرفته نشد؟ برایم توضیح داد؛ مو به مو. گفت: «دوره احمدینژاد توانسته بود ارزشی به نام مسکن مهر خلق کند و حالا این دولت فکر میکند که در مقابل آن کم آورده. مسکن مهر بزرگترین مداخلۀ تاریخ اقتصاد ایران در حوزۀ مسکن بود و پایۀ پولی کشور را حدود چهل و خردهای درصد افزایش داد. من به دولت گفتم شما خیلی هنر کنی میتوانی صدهزار خانه بسازی که این هم مداخلۀ غیرموثر و مخرب در زندگی خصوصی مردم است.» پرسیدم دلیلِ دولت برای مداخله در ساختِ بافت فرسوده غلبۀ همان نگاه پروژه محوری است که گفتید؟ با کفِ دست دو سه بار روی پایش کوبید و گفت: «دنبال همین هستند که گفته شود ما هم کاری کردیم. الان نواب جزو پر مسئلهترین بخشهای تهران است. خب این چه مداخلهی بیهودهای است؟ درحالی که این مداخلهها کمرشکن و اقتصاد برانداز هم هست. احمدینژاد مجبور شد چهل و خردهای هزار میلیارد تومان پول پای مسکن مهر چاپ کند. این ها هوسهای خیلی خطرناکی برای یک دولت است. بحث من این بود که شهر سازمان اجتماعی است عزیز من! شهر کالبد نیست که فکر کنیم تمام خانهها را خراب میکنیم و یک چیزی جای آنها بسازیم. مسایل اجتماعی را نمیشود تبدیل کنیم به مسئله ساختوساز. به این کار در ادبیات جامعهشناسی شهری میگویند پاکسازی اجتماعی (Social Cleansing). یعنی از شهر بیرون انداختن گروههای اجتماعی کمدرآمد. من هر چه تلاش کردم موفق نشدم این نگاه را جا بیاندازم.» گفتم یادم هست که آقای روحانی به نمایندگان مجلس گفتند کابینه را به شهادت میگیرم که هیچکاری بدون مشورت کابینه انجام ندادهام اما الان با این توصیف شما انگار ایشان مشورت کارشناسی نمیپذیرند؟ با بیتفاوتیِ خاصی جوابم را داد و گفت: «من نمیدانم مشورت میپذیرند یا نه. من آدمی بودم که همیشه حرفم را میزدم. فکر میکنم یک سیاستمدار هم باید با همکاران و بالادستِ خود صادق باشد و هم باید به مردم راست بگوید. من به آقای روحانی هم گفتم که نمیشود وارد زندگی مردم شد. اما ایشان میگفتند که میشود.» پرسیدم استدلالی که ایشان در مخالفت با شما میآوردند چه بود؟ که گفت: «ایشان میگفتند من با انبوهسازان جلسه گذاشتم و آنها میگویند که میشود. من هم گفتم که اگر میشود پس بروند بکنند.» این را گفت و بلند خندید. پرسیدم یعنی منافع اقتصادی برای برخی وجود داشت؟ گفت: «نه! همان بحثِ نبود نظریه است. من چهل سال است که در حوزه اقتصاد اجتماعی کار میکنم و میدانم که نباید در زندگی مردم دخالت کرد. هر دولتی که در زندگی مردم دخالت کند خودش را گروگان آن سیاست خواهد کرد. در آخر هم وقتی نتوانستم نگاه خودم را به دولت بقبولانم، به رییسجمهور گفتم اخلاق حکم میکند حالا که نمیتوانم خودم را با شما که نمایندگی از مردم دارید تطبیق دهم باید کنار بروم. ایشان اما گفتند که شما میتوانی با من کار کنی و من هم گفتم هرکاری بکنم در زندگی مردم نمیتوانم دخالت کنم.» خندیدم و گفتم شما به این دولت میگویید مداخلهگر و از آن طرف برخی جامعهشناسان و روشنفکرانِ چپ به این دولت میگویند نئولیبرال. ابروهایش را در هم کشید و گفت: «دولت ما نئولیبرال است؟ مشکل این است که چون دولت نظریه ندارد هر چیزی را میتوانید از درون آن بیرون بکشید. میتوانید اقدامات وزارت کار را ببینید و بگویید که این دولت کاملا چپ است. هرکسی در این دولت دارد کار خودش را میکند و عملا پدیده بیدولتی تحقق پیدا کرده است.»
به عباس آخوندی که کمکم ردِ خستگی را روی صورت و صدایش میشد دید گفتم که شما سابقۀ چندبار استیضاح داشتید و هربار هم توانستید استیضاحکنندگان را قانع کنید و دوباره رای اعتماد بگیرید، اما چرا این بار یک روز قبل از استیضاح استعفا دادید. کشدار و بریده بریده جملاتش را ادا کرد انگار که داشت فکر میکرد جملهای را بگوید یا نه. گفت: «استعفا را که خیلی قبلتر نوشته بودم. من در آذرماه سال گذشته به آقای روحانی نامه نوشتم و درخواست استعفا کردم. ده ما طول کشید تا تحقق پیدا کرد. نوشته بودم حس من این است که هر روز فاصله من با خواستههای شما در حوزه شهرسازی دارد بیشتر میشود.» گفتم اما یک روز قبل از استیضاح، استعفا را علنی کردید تا به مجلس نروید؟ که گفت: «به این دلیل نبود که به مجلس نروم. ایشان یک روز قبل استعفا را پذیرفتند و به من اطلاع دادند که فردایش میخواهند وزیر جدید را معرفی کنند. من هم متن استعفا را انتشر دادم. چون، پیش از آن من نمیخواستم که در مدیریت امور جاری وزارتخانه خللی وارد شود. من از قضا بسیار تمایل داشتم که استضاح اجرا شود. لذا کوچکترنی صحبتی با هیچکس نکردم. من از همان روز اول که ستاد اقتصاد کلان معرفی شد جا خوردم و از همان زمان اضافی ماندم.» پرسیدم شما که با نگاه انتقادی دربارۀ بافت فرسوده و سازمان نظاممهندسی از دولت استعفا کردید فکر میکردید میتوانید شهردار تهران بشوید و آب از آب هم تکان نخورد؟ خیلی جدی گفت: «من برای شهردار شدن اندازه یک سرسوزن هم اقدام نکردم. تمایل هم نداشتم. به دوستان شورای شهر هم گفتم شما که برای شهرداری تهران من را دعوت میکنید میدانید که من برای شما ریسک و هزینه دارم. گفتم من اولین کاری که میکنم جمع کردن بساط فساد است. حالش را دارید؟به دوستان شورا گفتم من اگر شهردار شوم حاضر نیستم اجازه دهم نحوه صدور پروانه ساختمان چنین باشد. بیش از 65 درصد درآمد شهرداری تهران براساس فروش حقوق مردم تامین میشود. نمیشود شهر را بفروشیم و با آن ادارهاش کنیم. گفتم من حتما بساط این امضا فروشی در سازمان نظام مهندسی را برهم میزنم و نظام درآمدی شهرداری را عوض میکنم. حرف من با شورای شهر این بود که من یک نظریه حکمروایی شهری را مطرح میکنم به این مفهوم که قبول کنیم ما درچارچوب منافع ملی میتوانیم منافع شهر تهران را مستقلا تعریف کنیم. گفتم شخصا حاضر هستم ریسک بخش خودم را قبول کنم اما شما هم حاضرید که سهم خودتان را بپذیرید؟ اگر قرار نیست سهم خودتان را بپذیرید همین الان رای ندهید.» گفتم پس گمان میکنید شورا حاضر نشد ریسک کند؟ یکجورِ خسته و بیتفاوتی گفت: «برای شهرداری تهران چون اصلا تلاشی نکردم دلخور یا ناراحت نیستم. ولی خب من نمیدانم چقدر قابل قبول است که یک عضو شورا بگوید چون دولت با آقای آخوندی زاویه دارد ما به او رای نمیدهیم. استدلال آقای حقشناس برایم عجیب بود. اگر دلیلی دیگری میآوردند بهتر بود. میشد صد دلیل بهتر بیاورند.» و بلند بلند خندید. اشارهاش به صحبتهای محمدجواد حقشناس در شمارۀ قبلی «اندیشه پویا» دربارۀ دلیل انتخاب نکردن عباس آخوندی برای شهرداری تهران بود. هنوز داشت میخندید که پرسیدم درست است که میگویند آقای ناطق نوری به شما توصیه کرده بود کاندیدای شهرداری نشوید؟ جدی شد و گفت: «من اصلا با ایشان مشورت نکردم.» خندیدم و به شوخی گفتم انگار از قدیم درست گفتهاند که باجناق فامیل نمیشود.
عباس آخوندی خسته بود اما از رفتن و تمام شدنِ وقت حرفی نمیزد. پیشنهاد چای را قبول کرد و تا چای برسد رضا خجسته رحیمی یک سئوال سخت از او پرسید. گفت اگر به سال 76 برگردیم شما باز هم به آقای ناطقنوری رای میدهید یا سیدمحمد خاتمی؟ انگار نه انگار که خسته باشد با انرژی شروع کرد به حرف زدن. گفت: «من از جهت سیاسی هیچوقت به راست سنتی گرایش نداشتم و در گروه هواداری روشنفکری ایران قرار میگرفتم.» رضا که سئوال کرده بود دوباره گفت اما این گرایش نداشتن شما هیچوقت دیده نشده. مثال هم زد و گفت در دورهای که غلامحسین کرباسچی شهردار تهران بود شما شاید به لحاظ کارشناسی و همان دعواهای همیشگی وزارت مسکن و شهرداری با کرباسچی مخالفت میکردید اما این جبههگیری شما از زاویه جناح راست سنتی دیده میشد. دوباره از درِ تبرئه خودش درآمد و گفت: «من هیچوقت گرایش به جریان راست سنتی نداشتم. در جهاد سازندگی اصلیترین درگیری ما با حزب جمهوری بود. من برای نوشتن اساسنامه مرتب با میرحسین موسوی جلسه داشتم و میرفتم خانه او، اما همان زمان با بقیه حزب جمهوری درگیر بودم. در دوره وزارت کشور هم از کسانی که با من کار کردند یک نفرشان عضو سابق حزب جمهوری نبود. آدمهایی مثل احمد پورنجاتی، حسین بلندیان، احمد مسجدجامعی، حسن رسولی، محمدجواد حقشناس و سید ابراهیم نبوی با من در وزارت کشور بودند. همین آقای کرباسچی که از درِ پشتی استاندار شده بود در وزارت کشور با کسی غیر از دفتر من رفت و آمد نمیکرد. شاید به دلیل ارتباطی که من با آقای ناطقنوری داشتم تلقی میشود که متمایل به جناح راست بودم اما هیچوقت این گرایش را نداشتم. آنها هم تمایل ندارند که من به آنها منتسب شوم. چون آنها حتی یک روز هم مرا قبول نداشتند.» گفتم نگفتید که اگر به سال 76 برگردید به آقای ناطق رای میدهید؟ گفت: »اطلاعات امروز شما با اطلاعات ما در سال 76 خیلی فرق میکند. مهم این است که از کدام پلتفرم صحبت میکنید؛ سکوی داخل قدرت یا سکوی بیرون قدرت.» گفتم از همان سکویی صحبت میکنیم که شما امروز در مورد عدم دخالت در زندگی مردم صحبت میکنید. گفتم من سال 76 با دیدگاه امروز شما به ناطق رای ندادم، چون مخالف دخالت نهادهای قدرت در زندگی خصوصی مردم بودم. دستِ پیش گرفت و گفت: « از جهت سیاسی بله. اما از جهت اقتصادی چطور؟ میدانی کسانی که برنامه اقتصادی آقای ناطق را نوشتند چه کسانی بودند؟» گفتم آقای مسعود نیلی و محمد طبیبیان که نبودند؟ خیلی قاطع گفت: «همینها بودند. کل برنامه اقتصادی آقای ناطق را آقای طبیبیان و مسعود نیلی نوشتند. برای همین است که میگویم بستگی دارد که شما از چه پلتفرمی صحبت کنید.» پرسیدم اگر آقای ناطق رییسجمهور میشد بهتر میشد؟ که گفت: «هیچ مطمئن نیستم.» بعد پرسیدم که مواضع سیاسی آقای ناطق آزارتان نمیداد؟ که گفت: »آقای ناطق شخصیت خاصی داشت. از نظر اقتصادی گرایش اقتصاد باز داشت و امروز هم دارد. از جهت سیاسی هم اهل تسامح بود...» رضا معترض شد و گفت که آقای ناطق در کتاب خاطراتش میگوید بعد از 18 تیر 78 اعتقادم این بود که باید یکسری از نهضت آزادیها را بگذاریم سینه دیوار و اعدام کنیم. حرف رضا را قطع کرد و گفت: «در اینکه آقای ناطق گرایش راست داشت که کسی تردید ندارد. اما همین آدم کسی بود که وقتی وزیر کشور بود، ایستاد و بسیجیهایی را که بابت حجاب در خیابان به خانمها تعرض میکردند بازداشت کرد. از همه دوستان چپ هم بپرسید میگویند بهترین دوره مدیریت مجلس دوران ایشان بود. گرایش راست دهه 70 با گرایش راست دهه 80 یکی نیست، اگر یکی بود که ایشان باید پشت احمدینژاد میایستاد. چرا نایستاد؟» گفتم پس اگر بیست سال به عقب برگردیم باز هم شما به آقای ناطق رای میدادید؟ گفت: «من چنین چیزی نگفتم ولی من همین چیزی بودم که الان هستم. البته طلاعاتم خیلی پختهتر شده است.» گفتم حالا که همچنان پشتِ آقای ناطق ایستادهاید دوست دارم این را هم بدانم که چرا ایشان تاثیرگذاری سیاسی خودش را حداقلی کرده و گوشهگیر شدهاند؟ مختصر جواب داد. گفت: »از خودشان بپرسید.» گفتم فکر نمیکنید علتِ هجمههای رسانهای اخیر علیه شما همین نسبت فامیلی با آقای ناطق نوری باشد با این هدف که جبهه آقای ناطق را در آینده سیاسی ایران تضعیف کنند؟ «نه» را خیلی کشیده گفت. انگار که دارد برای جملۀ بعدی فکر میکند. بعد هم گفت: «من اصلا نمیدانم آقای ناطق در آینده سیاسی ایران میخواهد چه کار کند که بخواهند آن را تضعیف کنند یا نه.»
چای آوردند و فکر کردم که نهایتا تا تمام شدنِ چای میتوانم زمان بخرم. به عباس آخوندی که لیوانِ چایش را دستش گرفته بود گفتم شما این سالها همیشه از ایرانشهری صحبت کردید و تمدنِ ایران اما من دلم میخواهم به شما که اتفاقا وزیر راه بودید بگویم وقتی یک خارجی وارد ایرانشهر ما میشود اولین مواجههاش دستشوییهای نامتناسب فرودگاهِ امامخمینی است و بعد هم بویِ گندِ سوزاندن زباله در کهریزک که از پای هواپیما در فرودگاه تا ورودی تهران در فضا پخش است. پرسیدم نظریۀ ایرانشهری آیا نباید نمودِ بیرونی هم داشته باشد؟ تاییدم کرد. گفت: «صددرصد حرف شما درست است. اما سوزاندن زباله و یا احداث مرغداریها و سایر کاربریهایی که این مشکل را ایجاد کرده چه ارتباطی با وزیر راه دارد؟ اما هیچوقت یک وزیر نمیتواند به تنهایی کاری کند. یک دولت است که میتواند این بحث را حلوفصل کند. این همان موضعی بود که محل اختلاف شد. نمیخواهم خودم را تبرئه کنم. میخواهم بگویم که من به عنوان وزیر فقط بخشی از این نظام حکمروایی هستم. مثال میزنم. وقتی من با این رویکردِ فروش امضا در سازمان نظاممهندسی جنگیدم آیا دولت با من همراهی کرد؟ دو سال و نه ماه است که آییننامه هنوز در هیات وزیران معطل مانده و بعد آقای ترکان آمد و گفت ایشان مستبد است. تا بخواهید سیستم را به هم بزنید اولین جایی که روبروی شما میایستد خود دولت است. در بحثِ فرودگاه امام خمینی هم حتما آدم شرمنده مردم است، اما کاری که فکر میکنم میشد کرد و کارستان بود و ما کردیم این بود که سرمایه بخش خصوصی را در این بخش جلب کنیم چون سهم بودجه عمرانی در دولت دارد به سمت صفر گرایش پیدا میکند. با جذبِ سرمایهگذاری هفتصد میلیارد تومانی بخش خصوصی اتفاقهای خوبی بعد از این در فرودگاه امامخمینی افتاد که بهزودی یک ترمینال بهاندازهی ترمینال موجود افتتاح میشود و یک ترمینال با ظرفیت 25میلیون مسافر فراخوان بینالمللی طراحیاش اقدام و در دست انتخاب بهترین طراح هستند و انشاءالله از این وضعیت خارج میشویم اگر کارهای متقف نشود.» سکوت شد. مجالی برای چای خوردن به خودمان دادیم. دوباره صحبت از ایرانشهر و مطالعاتِ ایرانشهری شد و دکتر آخوندی از آخرین خواندههایش در این باره گفت. نامِ چنگیز پهلوان هم به عنوان کسی که در این زمینه حرفی برای گفتن دارد وسط آمد و عباس آخوندی با خنده خاطرهای تعریف کرد از دوران معاونتش در صداوسیما. گفت: «بعد از حمله به کنسولگری ایران در افغانستان و شهادت یازده دیپلمات ایرانی چنگیز پهلوان را که جریانات سیاسی افغانستان را خوب میشناسد دعوت کردم تا در برنامۀ زندۀ تلویزیون شرکت کند. گفت برنامه زنده است یا نه،؟ گفتم زنده است. گفت من اگر بیایم اول از صداوسیما و برنامۀ هویت انتقاد میکنم. گفتم بیا. از آن طرف علیلاریجانی که رییس سازمان بود هم به من گفت که این دعوت حاشیهساز میشود. گفتم اگر خوب بود پایِ تو و اگر بد بود بینداز پای من و از فردایش هم دیگر نمیآیم. چنگیز پهلوان با نجابت فوقالعادهای در برنامه شرکت کرد و در ابتدای صحبتش خیلی کوتاه برنامۀ هویت را منصفانه نقد کرد و بقیه زمان را دربارۀ افغانستان صحبت کرد.» خاطرهگوییاش که تمام شد بلند شد. با همان آرامشِ اولِ آمدنش پالتویش را پوشید. لپتاپ و مجلهاش را زیر بغل گرفت و با گامهای آرام کافه را ترک کرد.