Drunk-Dazed
Mια - @lLiberteNovels«دستور پخت جدیدت رو باهات معامله میکنم.»
مست بود. صورتش قرمز شده بود.
نامجون باید تمام مدت دست هاش رو مشت میکرد و روی پاهاش نگهشون میداشت تا جلوی خودش رو بگیره و باهاشون لپهای گل انداختهی سوکجین رو فشار نده و فقط پرسید:
- جدی؟ هیونگ تو نبودی میگفتی مزهی آشغال ماهی میداد؟
سوکجین اخم کرد، میدونست مست تر از اونیه که حرف عاقلانه بزنه اما باخت امروزش تو مسابقهی غذای دریایی حسابی یجاییش رو سوزنده بود و فقط نوشیدن بود که یکم آرومش میکرد.
تا قبل از محبوبیت ناگهانی نامجون در دانشکدهی هنرهای پخت و پز، سوکجین بهترین دانشجو بود. بین سال بالایی ها مورد علاقه و مورد احترام سال پایینی ها بود اما با اومدن نامجون این سومین مسابقهای بود که نتونسته مقام اول رو بدست بیاره. پسرهی عوضی همه چی تموم بود. قیافهی خوبی داشت، با صدای جذابش گوش حرف شنوندهای رو نوازش میداد و بدن فوقالعادهاش مثل آلبالویی که روی کیک میذاری تا زیباییش رو به نهایت برسونی، چشم مخاطب رو به خودش خیره میکرد.
مهارت های آشپزیش هم واقعاً چیزی نبود که سوکجین بتونه بعد از ۳ بار باختن بهش، انکار شون کنه. لعنت بهش که اینجوری باعث میشد جین سردرگم و دستپاچه بشه.
لیوان نامجون رو هم سرکشید و غر غر کرد:
- آدم باش. گفتم باهات معامله میکنم بگو چشم. ازت بزرگترما! میخوام ببینم توش چی میریزی که همه داورها خودشونو واسش میکشن.
نامجون نگاهی به اطراف انداخت. دیروقت بود و تمام هم دورهای هایی که برای نوشیدن باهاشون اومده بودن یا رفته بودن یا اونقدر مست بودن که سر میز هاشون ولو شده بودن.
با خیال راحت و آروم دستی بین موهای سوکجین کشید:
- باشه بیا معامله کنیم. با چی اونوقت؟ چی بجاش بهم میدی؟
سوکجین جای نوازش نامجون بین موهاش رو خاروند:
- چی میخوای بجاش؟ باید جلوی خودم درستش کنی که مطمئن بشم الکی یه چیزی بهم نندازی!
نامجون خندید و از جا بلند شد:
- باشه هیونگ. فردا بیا کارگاه آشپزی شماره ۷، اونجا جلوی خودت درستش میکنم.
اما سوکجین که دیگه واقعا داشت از حال خودش خارج میشد بهش چسبید:
- کجا فرار میکنی؟ همین الان میبری نشونم میدی! وگرنه داد میزنم و به همه میگم تقلب کردی و با استاد ریختی رو هم! تو هنوزم اینجا جدیدی پس حرف منو بهتر باور میکنن!
نامجون نفسش رو رها کرد و به آرومی دست جین رو از دور بازوش باز کرد:
- برات تاکسی میگیرم هیونگ. واقعا باید بری خونه. همینجا منتظر بمون.
اما فقط ده دقیقه بعد بود که نامجون متوجه شد نمیتونه از شر سوکجین وقتی مسته به این راحتی خلاص بشه. اون مرد ۱۸۰ سانتی مثل یه کوالا ازش آویزون شده بود. طوری که نه میشد سوار تاکسیش کرد، نه حتی میشد نامجون خودش هم خم بشه و باهاش وارد تاکسی بشه.
با شرمندگی ماشین رو رد کرد و با درموندگی نگاهی به اطراف انداخت. شاید اگر واقعا انجامش میداد جین دست برمیداشت؟ شاید حتی میشد بالاخره دوست بشن و از تیر چشم غرههای سوکجین رها میشد تا بتونه ازش بخواد باهاش قرار بذاره؟
اول که وارد این موسسه شده بود، با دیدن سوکجین، چشیدن طعم غذاهاش و دیدن لبخندش، تمام چیزی که میخواست این بود که اونقدر خوب باشه تا توجه سوکجین رو به خودش جلب کنه اما تصور نکرده بود توجه منفی اصلا به درد خواستههاش نمیخوره... حالا شاید این میتونست دریچهای برای رسیدن به این آرزو باشه!
درسته که آخر نتونست سوکجین رو راضی کنه دور کمرش رو که چسبیده بود رها کنه اما از اونجایی که خونهاش نزدیک بود، کشون کشون خودش رو به خونهی جمع و جورش رسوند. تقریباً ستون فقراتش بابت این روش حرکت بی حس شده بود اما نمیتونست بگه هیجان حضور سوکجین توی خونهاش نمیتونه اون سختی رو جبران کنه.
اولین کاری که کرد این بود یک مشت دونهی قهوه جلوی بینی جین بگیره تا کمی هوشیارش کنه و تا قهوه دم میکشید، بالاخره تونست سوکجین رو از خودش جدا کنه. اگر فقط سوکجین میدونست نامجون یکی از بزرگترین طرفدارهاشه اصلا به خودش زحمت نمیداد بهش به چشم رقیب نگاه کنه اما خب، برای نامجون بد نشده بود.
تا یه دوش سریع بگیره، لباس مخصوص آشپزی رو بپوشه و برگرده بنظر میرسید سوکجین اونقدری هوشیار شده که بتونه بفهمه داره چیکار میکنه.
اما در نظر سوکجینی که حسابی داغ کرده بود، نامجونی که اینجوری سفید پوشیده بود، عضلاتش رو به نمایش گذاشته بود و داشت براش آشپزی میکرد خیلی غیرقانونی بود و باید تو تاریخ ثبت میشد. شاید اگر میخواست با خودش صادق باشه، میتونست بالاخره اعتراف کنه حضور نامجون بود که باعث حواسپرتیش میشد و هربار تو آشپزی اشتباه میکرد.
تلو تلو خوران خودش رو به نامجون که داشت مواد اولیه رو از یخچال خارج میکرد رسوند و طوری که تابلو نباشه گوشیش رو آماده کرد:
- فیلمم میگیرم که بعداً نتونی بزنی زیر نتیجه.
نامجون تایید کرد و گفت:
- من حسن نیتم رو ثابت کردم و دارم انجامش میدم اما هیونگ حتی نگفته در ازای این چی قراره بهم بده.
خب، چیز های زیادی بود که سوکجین میتونست در ازای اون دستور پخت به نامجون بده. مخصوصاً اینکه اونقدری که نشون میداد لزوما مست نبود اما میتونست به اسم مستی، هرچیزی که میخواست بگه و مجبور نباشه اگر خوب پیش نرفت، بابتش خجالت زده باشه!
پس خیلی راحت شونهای بالا انداخت و گفت:
- بوست میکنم
دست نامجون دور همزن محکم شد و سعی کرد بخنده:
- هیونگ نباید راجع به چنین چیزهایی شوخی کنه... یه وقت آدم جدی برداشت میکنه و... مخصوصا که هیونگ مسته و ممکنه حتی یادش نیاد... من میخوام درست حسابی از هیونگ بخوام باهام قرار بذاره. نه وقتی که-
سوکجین پلک زد. نامجون سرخ شده بود و داشت مثل یه بچه دبیرستانی موقع اعتراف کردن به کفش هاش نگاه میکرد؟ اون الان جدی بود؟؟
با خودش فکر کرده بود نامجون همیشه از بالا بهش نگاه میکنه!
اما نامجون که تازه یادش اومده بود سوکجین داره همهی این ها رو ضبط میکنه متوقف شده بود. نگاهش روی گوشی سوکجین منجمد شد و خواست از دستش بگیرتش اما سوکجین با سرعتی که برای یه فرد مست چندان ممکن نبود گوشی رو عقب کشید و پرسید:
- تو میخوای قرار بذاریم؟
اما نامجون که بهش خیانت شده بود، با صورتی قرمز تر از قبل پرسید:
- هیونگ تو اصلا مست نبودی؟!
سوکجین درحالی که گوشیش رو با امنیت تمام تو جیب پشتیش میچپوند سعی کرد بحث رو به جاهای خوب برگردونه:
- باز داری جواب بزرگترت رو با سوال میدی که! بگو ببینم! فکر کردی قرار گذاشتن با من ساده است؟؟ یا اینکه مثل منحرف ها فقط میخواستی ببینی پا میدم یا نه؟؟ بگو ببینم!
و نامجون این بار فقط صورتش رو پشت دست هاش قایم کرد و نق زد:
- نه! نه! قسم میخورم من فقط میخواستم هیونگ منو ببینه پس کلی تلاش کردم!!! من میخواستم مثل آدم حسابی ها انجامش بدم! برات گل بخرم و... بعدش خواهش کنم قبول کنی باهم بریم بیرون اما هیونگ همه شو-
سوکجین سعی کرد ضربان قلبش رو آروم کنه و تق تق روی دیوارهای که نامجون با دست هاش جلوی صورتش ساخته بود زد:
- حالا هم دیر نشده... اگه درست حسابی انجامش بدی، این هیونگ... ردش نمیکنه...
و با دیدن اینکه نامجون اینقدر خجالت زده شده عذاب وجدان گرفت که تمام این مدت این بچه رو چقدر اذیت کرده پس ادامه داد:
- یعنی... اونقدری مست نیست که بعدا یادش بره چطوری اینقدر بامزه بهش اعتراف کردی و اگرم یادش بره همیشه میتونه فیلمی که ضبط کرده بود تا بعداً حسابی چشم چرونیتو کنه تماشا کنه و هربار یادش بیاد.
و سعی کرد نامجون رو بخندونه که موثر هم بود و بالاخره دستش رو از جلوی صورتش برداشت تا به سوکجین خیره بشه و با لب های جمع شده اعتراض کنه:
- هیونگ، چطوری تونستی با این طرز تفکر منو منحرف صدا کنی؟ میدونی چقدر خجالت کشیدم؟؟
سوکجین به آرومی موهاش رو بهم ریخت و کمی به جلو خم شد:
- نظرت چیه که برات جبرانش کنم ها؟ مثلا اون بوسی که قول داده بودم اگر غذا رو بهم یاد بدی میگیری؟
نامجون تقریباً میتونست بیرون زدن بخار از گوش هاش رو حس کنه. سوکجین تو حموم خونهی اون دوش بگیره و پیرهن اون رو بپوشه؟؟ خب بنظر میاومد سوکجین با منحرف صدا زدنش چندان هم خطا نکرده باشه چون با همون پیشنهاد ساده هم کلی تصور ناشایست به ذهنش خطور کرد... که البته توی بیشتر شون، سوکجین هیونگش داشت یادش میداد چطوری براش بخوره و وقتی موفق میشد خوب انجامش بده، بهش میگفت که پاپی خوبی بوده-
صدای جین از افکارش بیرونش کشید:
- نمیخوای بهم لباس بدی تا یه دوش بگیرم؟
و همین که جینی ازش لباس خواسته بود فقط میتونست نامجون رو برای تحقق خیالات نه چندان پاکش امیدوار کنه.