Doshagahi
توییتر ملیگرایاندشآگاهی
بخش دوم «جنگ افزاری به نام دشآگاهی»
دشآگاهی در تاریخ باستان ایران!

ما ايرانيان بزرگترين قربانى دشآگاهی در جهان هستيم. چرايش را بايد در باور نداشتن به خود بجوئيم.
اگر مقاله ئى فرنگی در بارۀ ايران بخوانيم، آنرا بى چون و چرا می پذيريم بى اينکه از خود بپرسـيم نويسـنده اش تا چه اندازه با ايران آشـنائى دارد، چند بار تاکنون به ايران رفته، آيا زبان فارسى را می داند، آيا تاريخ ايران را خوانده است
ما كا را به جائى رسانده ايم که برای دانستن تاريخ ادبّيات کشورمان به کتاب ادوارد براوون رو می آوريم، کسى که بى سواديش را ذبيح بهروز خوب نشان داده بود.


آدمی مانند پورداوود خيابانى به نامش ندارد ولى يکی از خيابانهای کنار دانشکدۀ ادبّيات دانشگاه تهران بنام ادوارد براوون است. اين ساده لوحى كار را برای دشمنانمان بسى آسان کرده، اين امكان را به آنان می دهد تا با هزينه ئى ناچيز بزرگترين بهره برداری را داشـته باشـند.

نه تنها در خبرهای سـياسى روزانه بلکه در ژرفای تاريخمان دسـتكاری می کنند و ما خم به ابرو نمیآوريم.
دشمنان ايران بخوبى می دانند که تنها راه رسـتگاری اين کشور بازگشت به ساسانيان است(بلکه آموختن ازتجارب تاریخی و آمیختن آنها با آنچه امروزی وایرانیست) . برای همين همۀ کوشش خود را بكار می بندند تا از اين دورۀ بى مانند در تاريخ جهان چهره ئى زشت بسازند.

از دروغهای بزرگ تاريخی که ايرانسـتيزان آن را آلت دست قرار داده اند افسانۀ ”سـتم مغان“ در دورۀ ساسانى است. اين چرنديات ناشى از نوشـته های باسـتانشـناسان و تاريخنويسان اروپائى همچون آرتور کريستنسن، که كارهايشان را برپايۀ شهادتنامه های گروهی مسـيحی افراطی در دورۀ ساسانى قرار دادند

اين به همان اندازه خنده آور است که اگر می خواستيم تاريخ آمريكا را از روی شهادتنامۀ تروريسـتهای يازده سپتامبر بنويسـيم!
اما اين تبليغات منفی فرنگيان بسـيار كارساز بوده است تا جائى که جز گروهی کوچک، همۀ ايرانيان به ساسانيان دشـنام می دهند.
از همه بدتر، مزدورانى که دورۀ ساسانى، يعنى واپسين دوره پيش از اسلام، برايشان اهميتى استراتژيک دارد، پا را فراتر می گذارند وازخودچيزهائى اختراع میکنند که حتى دشمنان تمدن ايرانى به خود آن اجازه را نمی دهند.
برای نمونه، چندی پيش احسان نراقى پیش از مرگش در مصاحبه ئى با روزنامۀ کيهان لندن، از قول کريستنسن میآورد که مغان در پادشاهی ساسانى تا چهارهزار زن می داشتند، حال اينکه او در هيچ يک از نوشـته هايش چنين چيزی را نگفته و اين سخن احسان نراقى تنها بهانه ئى است برای توجيه اسلام در ايران.

اين جنگ روانى هرگونه کوشش برای بازگشت به شکوه پيش از اسلام را خنثى می سازد
و اين باور بيهوده را بر انديشه ها اسـتوار می سازد که پيش از اسلام اوضاع ايران از اين هم بدتر بوده است، پس به همين که داريم بسـنده کنیم.
تاریخ معاصر ایران
تاريخ معاصرمان بيش از هر دوره ئى دسـتخوش دشآگاهی است. چيزی از دوران پهلوی نيست که اروپائيان به كمک لشکری از پژوهشگر و انديشمند وارونه نشان نداده باشـند، شايد برای اينکه اين پادشاهی کوششی بود برای بازگشت به آن پادشاهی بربادرفتۀ ساسانيان.

بازگفتن همۀ ويرانگريهائى که سرانجام ايران را نابود کرد نياز به چندين هزار صفحه دارد. اينجا تنها يک مشت نمونۀ خروار می آورم.
در ١٢٩٩ انگليسـيها در ايران از يک سو احمدشاهی داشتند که رسماً ازشان مزد می گرفت و از سوی ديگر دولتهائى در اختيارشان بود که در خدمتگذاری بدانان هيچ کوتاهی نمی کردند،

حتى امضای پيماننامۀ تحتالحمايگی. ولى پس از سپه خیز رضاخان، همه جا پخش کردند که آن نقشۀ خودشان بوده چون با اين كار می خواستند آدم خودشان را سركار بياورند!

يا اينکه ايران در خطر تجزيه بود و انگليسـيها به ايرانى يکپارچه و نيرومند نياز داشتند! گوئى شـيخ خزعل واصوًلا هرج ومرجى که عشاير راه انداخته بودند هيچ پيوند دور يا نزديکی با انگلسـتان نداشت.


بديهـی است که اين مخالفان رضاشاه اند که «ميهن پرسـتان راسـتين» هستند، همانهائى که تا روز پيش از کودتا به هر نوکری تن در می دادند و چشمانشان را بر هر ايرانفروشى می بستند.
از بحثهای داغ ميان ايرانيان بر روی ان نترت كاربرد نام پارس(Persia, Perse) بجای ايران است.
در اين باره دروغی جريان دارد در بارۀ دليل تصميم دولت در سال ١٩٣٥ برای وادار کردن همۀ کشورها در كاربرد نام Iran برپايۀ اين شايعه، اين نزديکی ايران با آلمان نازی بود که منجر به اين تصميم شد، چراکه ”ايران“ يعنى ”آريائيها“.
در اين شايعۀ ساختگی حتى جزئيات ماجرا گنجانده شده است و شرح چگونگی تماس آلمانيها با ديپلماتهای ايرانى در برلن و پروراندن اين فکر در سرشان.
البته اصل اين ماجرا چيز ديگری است. پس از شکست نقشۀ جدائى خوزسـتان برای تبديل آن به کشوری بنام عربسـتان، که شـيخ خزعل پادشاه آن می شد، انگليسـيها چيز تازه ئى اختراع کردند بنام ”سـتم فارس“.
كاربرد نام Perse بهانه ئى بود در دست عوامل آنها. اين بهانه با نام ايران از ميان می رفت چراکه ديگر نام گروهی ويژه بر روی همۀ مردم اين سرزمين گذاشـته نمی شد.
افسوس که اين هوشـياری دولت ايران چندان هم كارساز نبود چون اصطلاح من درآوردی ”سـتم فارس“ خود را خوب جا کرده است و ورد زبان بسـياری از بى مايگان سرزمينمان گشـته.
اگر درين راه فراتر رويم، بايد افزود که افسانۀ همكاری رضا شاه با آلمان نازی نيز خود اختراعیست انگليسى. نخست اينکه کشش ايرانيها به آلمانيها به پيشتر از سركار آمدن آدولف هيتلر می رسد.
خود رضاشاه در سال ١٩١٨ با سفير آلمان در تماس بود و دولت آلمان پذيرفته بود تا هزينۀ يک کودتا را در اختيارش بگذارد. حتى قيصر از اين ماجرا آگاه بود، اما پيش از اينکه پول موعود به ايران رسد، آلمان قرارداد صلح را امضا می کند و خيال کودتا در ايران باطل می گردد.

پس از سركارآمدن رضاشاه و آغاز برنامه های عمرانيش، تنها کشور پذيرای دادوسـتد پاياپای با ايران، آلمان بود. ايران به اين کشور پوست و اسـتخوان صادر می کرد و بجايش كارخانه و جنگ افزار می گرفت.

پس شگفت آور نيست که آلمانيها در رديف نخست جای داشتند. با اين همه، حتى در ساختن راه آهن، اين تنها آلمانيها نبودند که به ايران آمدند: آمريكائيها، ايتاليائيها، فرانسويها، دانمارکیها، ژاپنيها و حتى انگليسـيها، هر کدام در اين پروژۀ بزرگ شرکت کردند.


در١٣٢٠ انگليسـيها نياز به بهانه داشتند تا به کشوری بى طرف حمله کنند و بهترين بهانه همانا افسانۀ همكاری ايران با آلمان نازی. با اينکه دولت ايران همۀ آلمانيهای ساکن ايران را که شمارشان به چهارصد هم نمی رسـيد اخراج کرد، باز انگليسـيها از ايران همچون پايگاهی برای هيتلر سخن راندند!

خنده دار اينکه راديو برلن هر شب به رضاشاه دشـنام می داد و او را متهم به نوکری انگلسـتان می کرد. می دانيم که آلمانيها نیز «نقشۀ يک کودتا» بر عليۀ رضاشاه را در سر می پروراندند تا بجايش هواداران خويش را در تهران به قدرت برسانند.
ماجرای شهريور بيست، انگلسـتان و نوکرانشان در ايران را در تناقض می گذاشت. آنها سالها ادعا کرده بودند که رضاشاه عامل خودشان است و کودتای ١٢٩٩ با نقشۀ آنها انجام گرفته بود، ولى برای اشغال ايران ناچار به لشکرکشی و شاخ به شاخ شدن با رضاشاه بودند.
. پس اين دروغ نو را ساختند که «درست است که اين مرد نوکر ما بوده ولى خواسـته که اربابش را عوض کند اما جلويش را گرفتيم».چون رضاشاه از محبوبيتى بى مانند برخوردار بود، مأموران انگليسى دست بكار شدند تا تصوير ديگری ازين مرد دهند.
برای نمونه، در گيلان و مازندران برنامه های خانه سازی بزرگی برای کشاورزان به انجام رسـيده، بسـياری از آنان صاحب خانه های مدرن شده بودند.
با شايعه پراکنى، عوامل روس و انگليس در ميان اين کشاورزان خانه دارشده چنان هراسى انداختند که همگی از ترس کينه جوئى، اين خانه ها را رها کردند و به آشـيانه های گذشـتۀ خود پناه بردند.
سپس همه جا پراکندند که کشاورزان ايرانى چنان نفرتى از رضاشاه داشتند که ترجيح دادند خانه های نو خود را که ”بزور“ به آنها داده شده بود رها کنند و بجايش ”آزادانه“ در آلونکهای گذشـته شان زندگی کنند.
از همه شنيده ايم که در روز رفتن آريامهرشاه به مجلس شورای ملى برای سوگند وفاداری خوردن به قانون اساسى ايران، مردم تهران چنان به هيجان آمدند که اتومبيل شاه جوان رابادست بلندکردند و از كاخ تا میدان
بهارسـتان بردند.

اين مهر به اين شاه، نشانۀ مهری بود که به پدرش داشتند و اين چيزی بود که روس و انگليس نمی خواستند دانسـته شود.
برای همين، ارتشهای اشغالگر سانسور سـنگينى بر اين ماجرا گذاشتند و با اينکه دهها خبرنگار از کشورهای گوناگون در آنروز در تهران بودند، حتى يک عکس از آن را نگذاشتند که منتشر شود و راست بودن آن را به شک بردند.
در بايگانى روس و انگليس عکس و فيلمهای بسـياری از دقيقه به دقيقۀ اين روز تاريخی می توان يافت، اما گوئى يک قيچی نامرئى درين بايگانى دسـتبرده و هر گونه اثر از يک ساعت مهم از آن را بكلی از ميان برداشـته است.
بدبختانه برای آنها، در آن روز شمار مردم تهران در خيابان چندان بود که گواهان بسـياری هرگونه شک و گمان را کنار می نزند.
پس از رفتن رضاشاه، هر يک از کشورهای اشغالگر دست به پاکسازی منطقۀ زير فرمان خود زد. هرکه کوچکترين خطری برايشان داشت ياسربه نيست میکردند يابه جرم همكاری با نازيها به بازداشـتگاه می فرسـتادند.
سـپهبد زاهدی، عامل اصلى دسـتگيری شـيخ خزعل و به گونه ئى رهائى بخش خوزسـتان، چهارسال در فلسطين در اسارت انگليسـيها بود.

در هندوسـتان، گاندی، نهرو و بسـياری ديگر از اسـتقلال خواهان، از انگلسـتان در جنگ با آلمان و ژاپن پشـتيبانى می کردند.
آنها به اين توافق رسـيده بودند که خواسـته هايشان را برای پس از جنگ بگذارند با اين همه، انگليس هيچ ريسکی را نپذيرفت و همگی آنان را (بجز محمدعلى جناح!) بجرم اختلال در كار جنگ بازداشت کرد.

بجايش در ايران، گروههای به اصطلاح ناسـيوناليسـتى فروانى مانند قارچ سبز شدند که با آنان روس و انگليس کوچکترين كاری نداشتند؛هيچيک نه از فلسطين سر درآورد نه از سـيبری.
به ياری روزنامه های غربى، اين دوره تبديل شد به «دوران آزمايش مردمسالاری در ايران، دورهای که صد افسوس با کودتای آمريكائى ٢٨ مرداد» (نقل از سایت منفور بی بی سی در حمایت از محمد مصدق) به پايان رسـيد!
انگليسـيها دو دورۀ آزادی و مردمسالاری در ايران می بينند: يکی، سالهای پيش از آمدن رضاشاه و ديگری ازً شهريور١٣٢٠ تا ٢٨ مرداد ١٣٢٢.

اتفاقا، در اين دو دوره خودشان همه كارۀ ايران بودند. البته چندی پيش بيل كلينتون به اين دو دوره يک دورۀ
سوم نيز افزود و آنهم همين دورۀ جمهوری اسلامی است. ايشان براين باورند که مردمسالاری در ايران پيشرفته تر از آمريكا است.

دربارۀ ٢٨ مرداد نيز می توان فراوان گفت اما پرداختن به آن خود نياز به يک کتاب چندصد صفحه ئى دارد. تنها يادآور می شوم که سرچشمۀ بزرگ شايعات پيرامون اين جريان کتاب کرمليت روزولت است.
اين كارمند سـيا ادعا می کند هفت هشت جاسوس آمريكائى که هيچکدامشان فارسى نمی دانستند در ٤٨ ساعت جنبشی سرتاسری در ايران به راه انداختند و مردم را نه تنها در تهران بلکه در همۀ شهرهای ايران به خيابان کشاندند.


اينکه چرا کرميت روزولت چنين دروغی را، آن هم با فرمان چه کسانى، به بازار می آورد برايم چندان مهم نيست. کسى گفته های کرمليت روزولت را باور دارد که خودش هم از آن جناح باشد وگنره پـی بردن به بيهودگی داسـتانش كار دشواری نيست.


چيزی که کنجكاويم را بر می انگيزد اين است که چرا هنوز پس از پنجاه سال، گاه و بى گاه، روزنامه نگاران فرنگی از آن بهربرداری می کنند ومیخواهم بدانم بازچه فريبى درسردارند؟
لابی اسلامی
انقلاب اسلامی بزرگترين نمونۀ دشآگاهی در تاريخ جهان است. نيازی نيست که به داسـتانهائى همچون آتشسوزی سينما رکسی آبادان يا تيراندازی در ميدان ژاله بپردازم.
امروز همۀ برگها رو شده اند و کسان بسـياری راست داسـتان را نوشـته اند. اما آيا از آن دانشی آموخته ايم؟ گمان نمی کنم.آموخته ايم؟ گمان نمی کنم.
هنوز هم ديگرانند که برايمان دوست و دشمن تعيين می کنند. يک روز تصميم می گیرند که قهرمانمان خاتمی است، روز ديگر شيرين عبادی و اينبار ديگر اکبر گنجی.


روزی که والاگهر شهريار شفيق را از پای درآوردند، روزنامه های فرانسه کشـتنش را به قاچاقچيان هروئين نسبت دادند.

شـبى که کوروش آريامنش را کشتًند، كانال ٣ فرانسه، تنها تلويزونى که اصلا خبرش را داد، آن را به شكل يک ماجرای همجنسبازی بازگفت.

پس از کشـته شدن کسرا وفاداری، بنای هزارگونه پرونده سازی را برايش گذاشتند.

اين فهرست بى پايان است. هيچ كارکرد کشورهای غربى نيست که درآن ر ّدپای دشآگاهی را نبينيم. پس چه بهتر که به دنيا از چشمان خودّ بنگريم. چه هشـيارانه تر که به خرد خود تکيه کنيم و از ديگری وام نگيريم. چه پيروزمندانه ترکه آينده مان راخود بسازيم.
پاینده باد ایران
با سپاس از بابک خندانی
@TwitterMeligarayan