Depend on it
Rodger Malik☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
راجر چشمهاش و میچرخونه و زن رو کوتاه بغل میکنه و لبخندی از زمزمه ی آنه توی گوشش میزنه .
_بهت افتخار میکنم پسرم ..بالاخره برشون گردونی پیش خودت !
بعد از اون لئو و رئو هم بغل طولانی با زن رد و بدل میکنن و از اون کافه رستوران کلاسیک بیرون میان .
آنه از پشت پنجره براشون دست تکون میده و رئو از توی ماشین به زن نگاه میکنه و میخنده و حتی درختچه های کاج و گل های توی باغچه هم از رفتن اونا غمگین میشن .
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
دنده رو به سرعت جابه جا میکنه و فرمون رو با مهارت میچرخونه تا لاینش رو عوض کنه و از فورد موستانگ سفید رنگ جلوییش رد میشه .
صدای خنده های هیجان زده ی پسرش لبخندی روی لبش مینشونه و چهره ی نگران لئو رو که از آینه میبینه ، قلبش تند تر میتپه .
پس هیجان واقعی این بود !
وقتی که خانوادت رو کنار خودت داری و اون ها خوشحالن
هیجان واقعی صدای ذوق زده ی رئو بود که تشویقش میکرد تند تر برونه
هیجان واقعی نگرانی ای بود که لئو از بابت اون و پسرش داشت .
اون حالا معنی واقعی حس لذت و سرعت رو باهم درک میکرد .
با رد شدن از خط پایان ، دخترها و پسر های زیادی دور ماشین حلقه میزنن و صدای بلند تشویقشون با آهنگ لاتینی که در حال پخشه ترکیب میشه تا این نمایش رو زیبا تر بکنه .
دختر ها با نیم تنه و دامن های کوتاه و گاها لباسهای شب میرقصن و بدنشون رو به پسرایی که زنجیرهای گردنبند نقره و طلاشون توی شب برق میزنه میکشن .
لیوان های شامپاین بین همه پخش میشه و ماشین های کلاسیک و مدرن که هر کدوم برای مسابقه ساخته شدن ، به زیبایی تمام اون اطراف پارک شدن .
راجر از آینه ی جلویی ماشین به پسر و همسرش که مبهوت دور و بر شدن زل میزنه و آروم میخنده .
_ به خونه خوش اومدین !
پیاده میشه و با لبخند مشتش رو به مشت پسرایی که روبروشن میکوبه و طبق عادتی قدیمی ، با اون ها سلام میکنه .
در و برای همسر و پسرش باز میکنه و وقتی اون ها دو طرفش میایستن ، دستش رو دور شونه هاشون حلقه میکنه .
_ خیلی خب گایز
گوش کنین !
پسر سیاه پوستی که سربند پرچم آمریکا بسته و زنجیر های توی گردنش اون رو شبیه یک رپر کرده ، هیاهوی جمعیت رو میخوابونه و صدای موزیک و کم میکنه .
_ آروم باشین احمقا رئیس میخواد صحبت کنه !
گفتم حرف نباشه مرد بهتره دستت و از روی کمر استلا برداری تا صدای جیغش و در نیاوردی !
صدای اون پسر با لهجه ی غلیظ آمریکایی توی فضا میپیچه و راجر به نشونه ی قدردانی انگشت شصتش رو بالا میاره .
_ممنونم رومن
رومن روی سقف BMW I8 سفید رنگش میشینه و مثل بقیه ی جمعیت منتظر به راجر زل میزنه .
مرد حلقه دستاش رو دور خانوادش محکم تر میکنه و نگاهش رو به جمع رو به رو میدوزه .
_بیست و چهار سال پیش وقتی هفده سالم بود با دامنیک و رومن آشنا شدم و ما با هم این پیست مسابقه رو ساختیم !
پیست ما خیابون بود و ماشینایی که میساختیم از عشق به سرعت لبریز بودن
ما ادامه دادیم و حالا خانوادمون اونقدر بزرگ شده که همه ی شماها رو توی خودش جا داده !
اینجا خیابونه و متعلق به ماست!
ما به هم کمک میکنیم
به هم دیگه و به مردمی که بهمون نیاز دارن
پس مسئله فقط خانواده نیست
ما ایمان داریم که نجات دهنده هستیم!
نجات دهنده ی اطرافیانمون و همه ی کسایی که یک روز از کنارشون رد میشیم
پسرها و دختر هایی که یک روز توسط همین مرد از موقعیتی سخت نجات یافته بودن ، با لبخند و افتخار بهش زل میزنن و تک تکشون میدونن که راجر مالیک یکی از همون آدماییه که تا آخر عمر بهش مدیونن و براش هر کاری انجام میدن .
هر کاری !
چون اون نجاتشون داده بود و براشون خانواده ساخته بود .
_ این مرد که میبینین همسر منه !
همه شماها میدونین که مدتی ازش جدا شده بودم اما حالا اون برگشته و نیمی از وجود برادرتونه !
خوب نگاهش کنین چون از این به بعد خیابون باید مراقب این مرد باشه !
لبخند روی لب تک تک اون آدم ها میشینه و چهره های درخشانشون حس خوبی به لئو منتقل میکنه .
_و این مرد کوچک
پسر کوچولوی من و لئو
رئو پین مالیک
کسی که بعد از من رئیس صداش میکنین !
دختر ها جیغ کوتاهی از گونه های سرخ شده ی اون تدی بر کیوت میزنن و رئو ذوق زده به پدرش نگاه میکنه .
_ we are family bitches !
صدای دست و سوت و تشویق با شعار معروف گروه توی هوا میپیچه و دختری که رومن استلا صداش کرده جلو میاد تا راجر و بغل کنه و همونطور که صدای آهنگ دوباره پخش میشه ، جشن بزرگی رو به افتخار رئیس و خانوادش برپا میکنن .
رئو با رومن سمت ماشین های خفنی که دیده میره و راجر روبروی لئو میایسته و بهش زل میزنه و لئو هم با لبخند ملایمی دستهاش رو دور گردن راجر حلقه میکنه .
آهنگی که در حال پخشه به نظر میرسه به زبون هندیه و لئو چیزی ازش نمیفهمه اما راجر پیشونیش رو به پیشونی همسرش میجسبونه و همونطور که دستهاش رو دور کمر اون حلقه کرده و به چشمهاش زل زده ، شروع به زمزمه ی اون میکنه .
_ [ Two hearts started making a noise ]
[ When a move starts taking place, when a slope starts falling ]
[ Whatever I won after burning it, I lost it because of your love ]
[ When the edges of two hearts began to connect, they began to fly away ]
[ The colors will be engrossed in you, the sun will be in tune with you ]
[ Your cherished dreams will be soaked in the sunshine of love ]
[ Weave dreams from ashes, choose happiness from ashes too ]
[ Go on burning and extinguish, keep on rising and falling ]
بوسه ی کوتاهی روی لب های لئو میزاره و کلمه ای رو لب میزنه .
_ Ishaquzade !
قبل از اینکه لئو بتونه سوالی بپرسه یک دستش رو پشت گردنش میزاره و لبهاشونو به هم متصل میکنه و سر و صدای جمعیت رو که به افتخارشون مینوشن رو میشنوه .
رئو از دور به پدرهاش نگاه میکنه و اون امشب از صمیم قلب خوشحاله .
سالها تنهایی با بابا لئوش زندگی کرده و کمبود یک مادر یا پدر دیگه رو گاه و بیگاه حس کرده اما با ورود اون مرد به زندگیشون ، احساس کامل بودن میکنه !
راجر مالیک پدر دیگشه و رئو این رو با تموم قلبش قبول کرده .
اون پدرش رو بخاطر سال های نبودنش بخشیده .
عشقی که توی چشمهای پدرهاش وقتی که به هم نگاه میکنن جریان داره باعث میشه که احساس خوشحالی غیر وصفی توی رگ هاش بپیچه و اون حالا یکی از شاد ترین آدم های روی زمینه .
اون پدرهاش و داره
عمو زین و عمو لیامش رو داره
یه پیست بزرگ توی خیابون که ماشینای خفنی توش مسابقه میدن و لانا و لتی و اون مرد خشن دام که رئو کوچولو صداش میزنه !
آنه و کوکی های خوشمزش و تموم این آدما براش خانواده ساختن .
رئو امشب احساس خوشبختی میکنه و لئو دوباره عشق رو لمس و راجر ، بالاخره به قولش عمل کرده !
اون خانواده رو برگردونده .
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
با احتیاط پسرش رو روی تخت میخوابونه و کانورس هاش رو از پاش در میاره .
شلوارش رو با شلوار راحتی عوض میکنه و پتو رو روش میکشه تا سردش نشه .
بوسه ای روی پیشونیش مینشونه و میخواد که عقب بره اما دست هایی که دور گردنش میپیچن ، این اجازه رو بهش نمیده .
رئو چشمهای خمار از خوابش رو باز میکنه و سرش رو جلو میبره تا روی گونه ی پوشیده شده از ته ریش مرد رو ببوسه .
_دوستت دارم..بابا
دست هاش از دور گردن مرد شل میشن و میوفتن و دوباره به خواب فرو میره تا لبخند پررنگ مرد و چشم های درخشانش رو نبینه .
پسرش دوستش داشت !
بابا صداش کرده بود !
راجر بیشتر از این هم میتونست خوشبخت باشه ؟!
بعد از دقایقی زل زدن به پسر خستش ، از جا بلند میشه و سمت در میره تا همسرش رو پیدا کنه اما با دیدن لئو درست در چند قدمیش ، سرجاش میخکوب میمونه .
چشمهای آبی رنگ مرد توی تاریکی اتاق میدرخشیدن و سیاهی دورشون داشت مغز راجر رو از هم میپاشوند !
دکمه های پیراهن سفید رنگش تا ته باز بودن و به جز باکسر کوتاهش پوشش دیگه ای نداشت .
با آروم ترین قدم های ممکن سمت راجرِ مبهوت میاد و دستش رو بندِ یقه ی پیراهنش میکنه و همونطور که به لبهای از هم فاصله گرفتش زل زده ، زمزمه ی آرومی سر میده .
+ you can be the boss tonight ..will you fuck me hard... daddy ?!
قلب مرد تند تر میکوبه و نفس هاش از زیبایی بکر روبروش به شماره میوفتن و مگه میشه که بتونه براش تعلل کنه ؟ قطعا جوابش یک نه بزرگه !
راستی ؛
آره !
راجر از این خوشبخت تر هم میتونه باشه .
