Depend on it
Rodger Malik☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
رازهایی هست که فقط ما از آن ها با خبریم
و شاید سکوت شب
و یا نسیمی که ملایم تر از هر وقت میگذرد .
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سیگار سومش رو هم آتیش میزنه و دودش رو بیشتر از هر وقت دیگه ای توی سینش حبس میکنه ، تا سوزش ناشی از ریه های درموندش کل وجودش رو به درد بیاره !
شب از نیمه گذشته ولی چشمهاش ذره ای خواب رو در خودشون راه ندادن و بدن خسته اش هم میل به جابه جایی نداره .
ابرهای تیره ای که کل آسمون رو در بر گرفتن خبر از طوفان شدیدی میدن و این دقیقا همون چیزیه که قراره توی زندگی اون و خانوادش اتفاق بیوفته ؛
یک طوفان بزرگ !
نگرانی مثل پیچک دور مغزش پیچیده و بار گناهی که به دوش میکشه دیگه طاقتش رو طاق کرده .
تا کی باید این بازی و ادامه بده؟!
چندین ساله که داره توی آتشی بزرگ میسوزه و هنوز ذره ای از شعله های درنده ی این جهنم کاسته نشده .
با نشستن شخصی درست در کنارش ، از افکارش به بیرون پرت میشه و سرش رو کج میکنه تا اون رو ببینه .
_لیام؟
لیام به نظر آشفته تر میرسه!
موهاش به هم ریختن و چشمهای قرمزش بی خوابی رو فریاد میزنن .
دستش رو دور شونه ی مرد خسته حلقه میکنه و سر مرد درست روی شونه اش قرار میگیره .
_خسته ام راج ..
دستش رو توی موهای به هم ریخته ی لیام میبره و اون هارو از توی صورتش کنار میزنه و فیلتر به اتمام رسیده ی سیگارش رو از بالکن پایین میندازه .
_صدای گریه های زین و وقتی از کنار اتاقتون رد میشدم شنیدم
صدای نفس عمیق لیام توی سکوت شب میپیچه و زمزمه ی آرومش به گوش راجر میرسه .
_کابوس میدید..
برادرش کابوس میدید و به خاطر کارهای راجر بود
خانوادش توی خطر جدی بودن و همه اش بخاطر وجود نحس اون بود !
_نباید برمیگشتم پیشتون..
سر لیام از روی شونه اش برداشته میشه و اخم های درهمش با اون چشم های خسته تضاد جالبی ایجاد میکنن .
_اون ها در هر صورت مارو میکشتن راجر پس دست از مضخرف گفتن بردار چون تو حالا دقیقا داری از خانواده و دوستات محافظت میکنی!
دست هاش رو کلافه توی موهای مشکی رنگش میبره و نگاهش رو از لیام میگیره .
_اونا فهمیدن ما مدارک و از سازمان خارج کردیم
همین الانشم معلوم نیست کی سر میرسن لی !
دست لیام روی شونه ی راجر میشینه و بدنش رو نزدیک تر میکنه به مردی که گرچه هم خون نیست ، اما برادرشه و براش هر کاری میکنه .
_تو پسر یاسر مالیکی !
نمیتونن به راحتی بکشنت !
هنوز هم برای آزادسازی ویروس بهت نیاز دارن !
سر راجر برمیگرده تا توی چشمهای لیام نگاه کنه و نگرانی ای که توی چشمهاشه ، لیام رو متعجب میکنه!
راجر که نترسیده؟ ترسیده؟!
_رمز آزادسازی ویروس توی سر من نیست لیام..
اخم های لیام بیش از پیش در هم فرو میرن و متوجه ی منظور مرد نمیشه.
_منظورت چیه که توی سرت نیست ؟ یعنی یاسر بهت نگفته چجوری میشه پخشش کرد ؟!
راجر سرش رو به دو طرف تکون میده و نفسش رو کلافه بیرون میفرسته .
_گفته .. درست قبل از مرگش !
23 years ago , london
با لبخند بزرگی گونه ی خواهر کوچیکترش رو میبوسه و موهای زین رو به هم میریزه تا اخم های در همش رو ببینه .
_راجر بیشعور مگه بهت نمیگم دست به موهای من نزن؟ مامان ! بیا پسر احمقتو جمع کن !
تریشا با چشمهای خندون از کنار مهمون ها بلند میشه و سمت پسرهاش میره و سر هر دوشونو بغل میکنه .
_تولد هیجده سالگی و به خودتون زهر نکنین جوجه کلاغای من !
رو ؟ تو چرا پیراهن آبیه رو نپوشیدی؟
راجر چشمهاشو میچرخونه و تیشرتش رو که طرح یه بوگاتی قرمز رنگ روشه ، توی تنش مرتب میکنه .
_اونجوری شبیه یه بچه مدرسه ای میشدم ماما
تریشا سرش رو به نشونه تاسف تکون میده و نگاهی به ساعت توی دستش میندازه .
_اوه خدای من دیر شد حالا باید برم کیک و بیارم و مراسم تولد و شروع کنیم !
زین پسرم برو شمع هارو از توی کشوهای بالایی آشپزخونه بیرون بیار
توهم بهتره لباستو عوض کنی راج !
پدرتون کجاست؟
پسرا با نارضایتی از جاشون بلند میشن و راجر همون طور که از پله ها بالا میره داد میزنه .
_رفته توی اتاقش ، اون حتی اهمیت نمیده تولد پسراشه ! حتی ممکنه فراموش کرده باشه که هیجده سال پیش یادش رفته کاندوم بزاره!
صدای جیغ تریشا با خنده ی بلند مهمونا ترکیب میشه و زین انگشتش رو به نشونه تائید بالا میاره .
_ بهتره زودتر بری لباست رو عوض کنی و پدرت و صدا بزنی راجر مالیک وگرنه به روش خودم عمل میکنم!
راجر سریعا خودش رو به طبقه بالا میرسونه و با خنده وارد اتاقش میشه ، تا قبل از اینکه تهدید مادرش عملی بشه و دمپاییش رو سمتش پرت کنه!
سعی میکنه از بین لباسهای به هم ریخته و وسایلی که کف اتاقش پخش شدن تیشرت آبی رنگش رو پیدا کنه اما صدای ناله آرومی که میشنوه اون رو از کارش متوقف میکنه !
صدای بلند آهنگی که از طبقه ی پایین میاد بهش اجازه نمیده تا زیاد فکر کنه پس کشوی پایینی تختش رو بیرون میکشه تا شاید لباس مورد نظرش رو اونجا پیدا کنه اما با شنیدن دوباره ی همون صدا ، با شک از جاش بلند میشه و از اتاق بیرون میره .
با دقت گوش میکنه و با دنبال کردنش ، به دری میرسه که متعلق به اتاق کار پدرشه !
گوشش رو به در میرسونه و چند ثانیه مکث میکنه .
وقتی صدایی نمیشنوه ، فکر اینکه توهم زده به سرش میزنه اما قبل از اینکه از در فاصله بگیره ، دوباره صدای ناله ای توی گوشش میپیچه و این یکی واضح تر از بقیست !
با اخم دستگیره در رو پایین میکشه و به آرومی اون رو باز میکنه و نمیدونه این کار اون رو با چه چیزی مواجه خواهد کرد .
چیزی که قراره آیندش و به کل عوض کنه و بازی بزرگی راه بندازه که اون بازیکن شماره یکشه .
با دیدن مرد تماما سیاه پوشی که کنار پنجره ایستاده و جسم خونی پدرش درست در کنار پای اون مرد روی زمین افتاده ، نفسش در نیومده توی سینش حبس میشه و چشمهاش دو دو میزنن از شوک !
مرد به آنی از پنجره بیرون میپره و راجر نمیفهمه که اون چطور غیب میشه اما ، خودش رو در حالی پیدا میکنه که کنار پدرش نشسته و دستش رو روی دسته ی چاقویی گذاشته که توی پهلوی پدرش فرو رفته .
درسته که از پدرش دل خوشی نداشت
درسته که اون مرد اهمیت زیادی بهش نمیداد
درسته که همیشه بهش سرکوفت میزد و لذت هاش رو کوفتش میکرد اما به هرحال اون پدرش بود .
حس علاقه ی ناخود آگاهی که درون قلبش نسبت به این مرد داشت ابدا دست خودش نبود و با دیدن این وضعیتش ، کاملا احساس بیچارگی و ترس میکرد .
دیشب دعوای بدی با یاسر داشت و هنوز هم درد سیلی که به گونش زده بود رو احساس میکرد ولی نمیتونست ببینه اون چطور با التماس و درد بهش زل زده .
قبل از اینکه به خودش بیاد و بتونه تکونی بخوره ، صدای جیغ بلندی رو میشنوه و با برگردوندن سرش و دیدن ولیحایی که با شوک بهش زل زده ، احساس بیچارگی میکنه .
خواهرش فقط در بدترین زمان و موقعیت سر رسیده بود !
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
_علائم حیاتی همسرتون ثابت شده و فعلا در وضعیت خوبی هستند پس ما اومدیم تا تحقیقاتمون رو ادامه بدیم
لطفا با دقت به سوالاتمون جواب بدین خانوم مالیک
تریشا سرش رو تکون میده و با دستمال نم زیر چشم هاش رو پاک میکنه .
_خیلی خب خانوم آیا همسرتون با کسی مشکل شخصی و یا کاری داشت؟
زن با صدای خش داری که به دلیل گریه های این چند روزشه ، جواب میده و دست هاش رو به هم گره میزنه .
_یاسر مرد آروم و تو داریه کمیسر
اون هیچوقت توی کارش با کسی به مشکل جدی بر نخورده و حتی توی عمرش با کسی دشمنی ای نداشته که بخواد همچین بلایی سرش بیاره !
صداش میلرزه و مرد جوان یک لیوان آب از پارچ روی میز براش میریزه و اون رو جلوش میزاره .
_ آیا مشکل خاصی بین پسر و همسرتون هست؟!
منظورم همون پسرتونه که آخرین بار توی اتاق آقای مالیک بود
تریشا مقداری از آب رو مینوشه و اخم کمرنگی میکنه .
_یاسر همیشه با علایق و رفتارهای راجر مخالف بود و با هم بحث هایی میکردن اما ابدا پسر من همچین بلایی سر پدرش نمیاره آقا !
کمیسر سرش رو به نشانه تایید تکون میده و از جاش بلند میشه .
_ازتون ممنونم خانوم
ما در حال تکمیل تحقیقات هستیم پس اگر هر اتفاقی افتاد و یا چیزی یادتون اومد به ما اطلاع بدین
کارتش رو روی میز میزاره و از اونجا دور میشه .
تریشا با برداشتن کارت و گذاشتن اون توی کیفش ، صندلیش رو عقب میکشه و بلند میشه تا به اتاقی که همسرش در اون بستریه سر بزنه .
با رسیدن به اونجا و ولیحایی که به سرعت سمتش میاد ، کمی نگران میشه و قدم هاش رو تند تر میکنه .
_چیشده ؟
ولیحا با لبخند دست مادرش رو میکشه و سمت اتاق 212 میکشونه .
_بابا بهوش اومده ! زود باش بیا لباس های مخصوص رو بپوش
تا الان هممونو دیده ، حالا میخواد تورو ببینه
تریشا با خوشحالی میخنده و قدم هاش رو تند تر میکنه تا به دیدار همسرش بره .
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
فلش رو به لپ تاپش متصل میکنه و بلافاصله وارد پوشه ایی میشه که به نام ویروس ذخیره شده !
با کلیک کردن روی تنها فیلمی که توی پوشه قرار داره ، صدا رو تا آخر بالا میبره و با دقت به مانیتور لپ تاپ خیره میشه .
پدرش پشت میز کار نشسته و دوربینی جلوش گذاشته و حالا بعد چند ثانیه شروع به صحبت کردن میکنه .
_سلام پسرم !
احتمالا وقتی که داری این فیلم رو تماشا میکنی من توی بیمارستان باشم پس بهتره بهت بگم که نگران نباشی چون لیام کارش رو خوب بلده!
اون ضربه ی چاقو آسیبی به من وارد نمیکنه و با اطمینان میگم که تا یکی دو هفته ی دیگه قراره کاملا خوب بشم !
پسر با تعجب و اخم به پدرش خیره میشه و سوالات توی ذهنش رو پس میزنه .
_من سال ها درس خوندم و در اختیار علم بودم تا روزی که علم بهم کمک کرد تا به جایگاهی دست پیدا کنم که بتونم به جامعه بشری کمک بزرگی بکنم
در تموم این سال ها آزمایش های زیادی انجام دادم و کتاب هایی رو مطالعه کردم که از کمیاب ترین ها بودن و همه این ها باعث شد تبدیل به اینی بشم که هستم ؛
یکی از کسانی که علم ژنتیک رو از بَره !
مردِ توی ویدئو دست هاش رو به هم گره میکنه و کمی به دوربین نزدیک تر میشه .
_راجر پسر عزیز من!
میدونم که همیشه مخالف کارهایی که میکردی بودم
میدونم که رفتارهام باهات ابدا درست نبوده و همه ی این ها بهت آسیب زده ..
من فقط به عنوان پدرت نگران شیطنت های بیش از حدت بودم و مسابقات خطرناکی که شرکت میکردی منو میترسوند !
من نمیخواستم بلایی سرت بیاد اما نمیتونستم جلوت رو بگیرم ، پس با حرف هام آزارت دادم تا دست از سر کارهای خطرناکی که میکردی برداری و از هوشت در زمینه ی دیگه ای استفاده کنی ؛
اما حالا میفهمم که اشتباه میکردم...
پسر پوزخندی میزنه و نفس عمیقی میکشه .
نمیتونه اعتراف نکنه به این که پشیمونی چهره ی پدرش توی این ویدئو رو دوست داره!
_همه ی این هارو گفتم تا به چیز مهمی برسم .
چیزی که خیلی خیلی مهمه ،
اونقدر مهمه که میتونه من و کل خانوادم رو از بین ببره !
نگاه مرد نگران میشه و کمی روی صندلیش تکون میخوره .
_نمیتونستم به مادرت یا زین بگم ، ولیحا هم که کوچیکتر از اونیه که چیزی ازین موضوعات بفهمه .
تنها کسی که بعد از من میتونه از خانواده ی ما محافظت کنه تو هستی پسرم !
راجر با اینکه حس نگرانی میکنه اما ، از این حرف مرد توی دلش خوشحال میشه .
پدرش اونقدر بهش اعتماد داره که خانواده رو به اون میسپاره ؟!
_تو باهوشی و روحیه ی قوی تری نسبت به زین داری !
برادرت روحیه ی زیبا و لطیفی داره پس هیچوقت نزار وارد این داستان ها بشه و چیزی از این موضوعات بفهمه!
مادرت زن قوی ایه و میتونه از پس خونه و دختر کوچولومون بر بیاد اما اون هم انتخاب مناسبی نیست .
در آینده میفهمی چرا تورو انتخاب کردم !
الان هیجده سالت شده راج..
هنوز جوونی اما چیزی داری که باعث میشه تمام اعتمادمو بهت بدم و ازت بخوام کار بزرگی انجام بدی !
چهره ی مرد توی جدی ترین حالت ممکن قرار میگیره و راجر نفس عمیقی میکشه تا ادامه حرف هاش رو بشنوه .
_این فیلم و تموم اطلاعت این فلش بعد از اتمام حرف های من به صورت سیستم خود ویرانگر از بین میرن پس فقط یک بار میتونی این حرف هارو بشنوی .
این ها نتیجه ی یک عمر تلاش منه و تنها کسی که ازش مطلع میشه تو هستی !
تحت هیچ شرایطی
تاکید میکنم پسرم چون این موضوع مهمتر از اون چیزیه که فکرش رو بکنی .
تحت هیچ شرایطی نباید این رو با کسی در میون بزاری!
متوجه شدی؟
حتی اگر بدترین اتفاقات ممکن هم سر راهت قرار گرفت نباید به کسی چیزی بگی !
پسر آب دهنش رو بزور قورت میده و مردمک چشمهاش گشاد تر از حد معمول میشن .
_سه سال پیش من از طریق ژن هایی که در آزمایشگاه ارتقا داده بودیم به نتیجه ای رسیدم که میشد باهاش کارهای بزرگی کرد !
من فرمولی ابداع کردم که میتونست صنعت دارو رو زیر و رو کنه !
با استفاده از این فرمول و دوستم الکس واکسنی رو ساختم که میتونست انواع بزرگی از بیماری ها رو کنترل کنه !
پسر با تعجب گوش میکنه و نفس هاش از هیجان تند تر میشن .
_خوشحالی زیادی رو توی وجودم حس میکردم و امیدوار بودم با این واکسن بتونم به مردم دنیا کمک کنم اما اتفاقی افتاد که منو از ابداعم پشیمون کرد !
مرد عینکش در میاره و چشمهاش رو کمی با انگشت ماساژ میده .
_الکس مردی بود که همیشه دوست داشت از طریق علم به ثروت هنگفتی دست پیدا کنه
من با عقیده ی اون مخالف بودم !
تمام تلاش من برای این بود که کمکی بزرگ به بشریت بکنم و این موضوع با مادیات تضاد داشت
اون میگفت باید این واکسن رو به تولید انبوه برسونیم و پول هنگفتی به جیب بزنیم
به همین دلیل ما به اختلاف خوردیم و این باعث شد راهمون از هم جدا بشه
راجر گردن خشک شدش رو کمی تکون میده و صاف میشینه تا به ادامه حرف های پدرش گوش کنه .
_همه چیز عادی به نظر میرسید و من در طول دو سال تونستم واکسنم رو کامل بسازم و خوشحال بودم که حالا میتونم اون رو عرضه کنم
اما ناگهان همه چیز تغییر کرد !
حاصل سال ها تلاش من یک شبه از آزمایشگاه به سرقت رفت و این به قدری مشکوک بود که من رو از خود بی خود کنه !
مرد اخمی میکنه و کمی آب میخوره .
_اولش فکر میکردم کسی از رقیب های کاری من بویی از آزمایش های مخفیانم برده و این سرقت بزرگ علمی رو انجام داده اما اشتباه فکر میکردم !
بعد از شش ماه گشتن و تقریبا نا امید شدن روزی دوباره الکس رو دیدم
اون اومد و حرف های عجیبی رو گفت که من رو نگران میکردن
میگفت افرادی هستند که از این دانش و از آدم هایی مثل ما استفاده میکنن و قدرمون رو همون طور که باید میدونن!
میگفت حالا به قدرت رسیده و ثروت لازم رو داره و حتی میخواد وارد کابینه ی دولت بشه !
راجر اخم کمرنگی میکنه و پاهاش رو عصبی تکون میده .
_اولش به حرف هاش توجه خاصی نشون ندادم اما موضوعی رو گفت که من رو خیلی ترسوند !
گفت اون ها میدونن واکسنی که من ساختم کجاست !
اون ها یک سازمان هِرَمی هستند که همه چیز رو کنترل میکنن !
در سیاست دخالت میکنن ، چیزهایی رو کنترل میکنن که فکرش رو هم نمیکنی !
قتل ، قاچاق ، سرقت های بزرگ ، تامین تسلیحات نظامی ، اختلال در نظم یک کشور و همه ی این ها از کارهاییه که از دستشون بر میاد !
پسر دستش رو مشت و حس میکنه از اطلاعات زیادی که امروز وارد مغزش شده ، سرش گیج میره .
_ گفت اون ها میخوان جمعیت رو کنترل کنن و برای این موضوع نیاز به یه نقشه ی بزرگ دارن
مرد چند ثانیه سرش رو پایین میندازه و نفس پر دردی میکشه .
_یک ویروس کشنده !
اون ها یه سلاح زیستی میخواستن !
دانشمندان و پزشکان سودجوی زیادی رو در اختیار گرفته بودن تا اون هارو به هدفشون برسونه و میخواستن من هم جزو این افراد باشم!
اون ها دارو ها ، واکسن ها ، ویروس ها و هر چیزی رو که تولید میکردن رو روی انسان ها آزمایش میکردن !
یک برنامه ی دولتی مبنا بر کمک رسانی به بی خانمان ها و جمع آوریشون در خانه ی گرم ترتیب دادن تا از این آدم های بی کس و کار استفاده کنن !
همین طوری هزاران آدم بی گناه و کشتن و تموم اون هارو سوزوندن !
بعضی از اون ها زمانی که آتش زده میشدن هنوز نفس میکشیدن !
موهای تن پسر سیخ میشن و سرد شدن دست و پاهاش رو به وضوح حس میکنه .
این یک فیلم لعنتی بود یا راجر داشت خواب میدید؟!
_به زور و تهدید منو وارد سازمانشون کردن
سازمانی که سه تا رئیس اصلی داشت!
هیچکس اون هارو ندیده بود اما اون ها خودشون به ملاقات من اومدن!
گفتن این واکسن فوق العادست
گفتن میتونه کمک بزرگی به دنیا بکنه!
مرد صداش رو پایین میاره و با استرس حرف میزنه .
_اون ها فرمول های منو دزدیدن و افرادشون تونستن با استفاده از واکسن من ویروسی طراحی کنن که میتونه از طاعون هم کشنده تر باشه!
میخواستن پخشش کنن تا دنیا رو در اختیار بگیرن..
اگر این اتفاق میوفتاد تمام دنیا محتاج واکسنی میشد که جون مردم رو نجات بده و تنها کسانی که بهش دسترسی داشتند ، اون ها بودن !
یاسر دوربین رو کمی به خودش نزدیک میکنه و مصمم تر حرف میزنه .
_من قفلش کردم!
این ویروس باید از طریق دستگاه های مخصوصی توی هوا پخش میشد و کل دنیا رو در بر میگرفت اما رمز آزادسازی اون محفظه تنها در دستان منه!
فقط و فقط من میتونم اون ویروس رو آزاد کنم پس اون ها بهم احتیاج دارن
منو نمیکشن اما ممکنه بلایی سر شما بیارن !
مرد کاغذی رو بالا میاره و به پسرش نشون میده .
_این آدرس دقیق آدمیه که شمارو میرسونه به جزیره ی شخصی من !
با پول هایی که بدست آوردم جزیره ای خریدم که هیچ ماهواره ای اون رو ثبت نکرده و ازش خبر نداره!
مادر و خواهرت و به اونجا ببر و نزار تحت هیچ شرایطی ازش خارج بشن!
یک تیم بزرگ محافظتی اونجاست که ازشون مراقبت میکنه .
زین دو تا انتخاب داره!
یا کنار مادرش میمونه یا با تو میاد!
و تو پسرم..
یاسر لبخندی میزنه و ادامه میده .
_تو باید جایگزین من در سازمان بشی !
راجر با شوک به پدرش زل میزنه و اخمی از سر نفهمیدن میکنه .
_راجر..این یک سازمانه که بر علیه بشریت کارهای وحشتناکی انجام میده!
اون ها باید از بین برن
یا باید نابود بشن و یا باید از هم بپاشن!
اگر اینطور نشه...ما هم برای اون ها انسان های بی ارزشی هستیم که باید بمیریم!
مرد دوباره نگاه شرمنده ای به دوربین میندازه .
_این کار خطرناک و بزرگیه..متاسفم که باید توی دردسری بندازمت که معلوم نیست کی قراره تموم بشه
اما خوب گوش کن
اتفاقی که افتاد یک نقشه از طرف سازمانه که من از قبل ازش مطلع شدم
اون ها منو با خودشون میبرن و طوری صحنه سازی میکنن که انگار مردم !
من یه جایی توی این دنیام و این آخرین باریه که منو میبینی !
راج..متاسفم پسرم..واقعا متاسفم اما اون ها خودشون میان سراغت..
قول میدم روزی ملاقاتت کنم و ازت عذر بخوام..
پسری که سراغت میاد اسمش لیام پینه
بهش اعتماد کن !
به جز تو اون تنها آدمیه که میدونه من زنده ام
باهاش برو ..
دوستت دارم پسرم
همتون رو دوست دارم
به امید دیدار ...
بعد از اتمام ویدئو صفحه ی لپ تاپ خاموش میشه و تمامی فایل ها یک به یک حذف میشن .
پسر به دیوار رو بروش زل میزنه و با لبهایی که از شوک از هم فاصله گرفتن ، در حال تحلیل حرف های عجیبیه که اون هارو فقط در فیلم ها شنیده !
••••• End of Flash back ! •••••
_این واقعا آخرین باری بود که یاسر و دیدی؟!
راجر سرش رو تکون میده و سیگار دیگه ای روشن میکنه .
_ قبل از اینکه به قتل پدرم محکوم بشم آخرین باری بود که دیدمش ! بعد هم تو اومدی و وارد ماجراهای سازمان شدم .
وقتی هر دومون تصمیم گرفتیم از سازمان بزنیم بیرون و اوضاع رو درست کنیم همه چیز تا یک مدت خوب بود .
فکر میکردم اون ها بیخیال شدن و حالا میتونم یه نفس راحت بکشم اما مدیسن یه هو سر و کلش پیدا شد و گفت وقت استراحت به اتمام رسیده !
سازمان میخواست پسر یاسر و دختر یکی از رئسای اصلی ازدواج کنن تا جانشین بعدی ریاست باشن .
من و مدی !
لیام ابروهاش رو بالا میندازه و سیگار رو از دست راجر میگیره تا پوک عمیقی بهش بزنه .
_این خواسته رو به هیچ وجه قبول نمیکردم اما مجبور بودم برگردم ...
خانوادم بزرگترین نقطعه ضعفم بودن پس مجبور شدم توی چشمشون بد جلوه کنم اما به هر قیمتی شده ازشون محافظت کنم!
لیام سر مرد رو روی شونش میزاره و روی موهای اون و میبوسه .
_ میدونم پسره ی کله خراب
ولی اونا ویروس و داشتن یاسر و هم داشتن پس چرا باید دوباره میومدن سراغت؟
راجر نفس عمیقی میکشه و به آسمون چشم میدوزه .
_یادت میاد پرونده ای که مدی برای تولدم آورده بود رو بهت دادم تا پدر و پیدا کنی ؟!
لیام سرش رو تکون میده .
_مختصاتی رو بهمون نشون داد که یاسر و توش پیدا نکردیم .
راجر سرش رو تکون میده و رو به لیام میکنه .
_یاسر اونجا بود اما ما نتونستیم پیداش کنیم!
وقتی مدیسن اومد سراغم و گفت باید برگردم به هیچ وجه قبول نکردم اما حرفی که زد باعث شد به شک بیوفتم
گفت یاسر زندست و من میتونم ببرمت پیشش!
شوکه شدم و خواستم همین کارو بکنه پس اون منو برد پیش پدرم...
بعد اون همه سال یاسر و دیدم اما خیلی دیر بود..
اون فقط تونست ازم عذرخواهی کنه و چیز مهمی بگه درست قبل از اینکه بیماری بهش غلبه کنه و از دنیا بره
لیام با دقت گوش میده و به نیم رخ مرد زل میزنه .
_چه چیز مهمی ؟
راجر روش و برمیگردونه و با لبخند عجیبی که روی لبهاشه ، توی چشم های لیام زل میزنه .
_رمز آزاد سازی ویروس ...DNA منه !
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
جیغ خفه ای میکشه و موهای فرش و از توی صورتش کنار میزنه تا بهتر بتونه صورت پدرش رو ببینه .
_نخند پاپا !
من فکر میکردم اون راجره چون چشمام نیمه باز بود و اونم..خب اونم موها و ریش های سیاه داشت !
عه میگم نخند !
لئو اشک های حاصل از خندش رو پس میزنه و به صورت سرخ شده از خجالت پسرش نگاه میکنه .
+ تو از دیشب تو بغل پسر مردم خواب بودی کوچولوی من؟ اوه خدا
دوباره میخنده و رئو هم با حرص بالشتش رو سمت پدرش پرت میکنه .
_مسخرم نکن خودتم اگه جای من بودی اشتباه میگرفتیش !
اصلا کی گفته اون باید شبیه بابای من باشه ؟
متوجه باز شدن در نمیشه و همونطور با حرص به لئوی خندون زل میزنه .
_کی شبیه باباته پسرم ؟!
با شوک برمیگرده و بینیش به سینه ی راجر برخورد میکنه و با چشم های درشتش از پایین خیره ی مرد میشه .
_هی..هیچکی..
راجر با عشق خیره به همسرش میشه و پسرش رو به زور توی بغلش مینشونه .
_نظرتون چیه با هم به یه قرار خانوادگی بریم آقایون ؟
لئو ابروهاش و بالا میندازه و رئو با اخم سعی میکنه از بغل راجر بیرون بیاد .
_کی گفته قبول میکنیم؟
پدر من وقت نداره تا با هر کسی به قرار بره آقای محترم
بهتره ولم کنی وگرنه گازت میگیرم!
به نشونه تهدید دندون هاش و نشون پدرش میده اما راجر خیال رها کردنش رو نداره پس اون هم دندون هاش رو وارد بازوی پدرش میکنه و باعث میشه داد پر خنده ی مرد توی اتاق بپیچه .
لئو با لبخند جلو میره و پسرش رو از همسرش جدا میکنه و روی لپ اونو میبوسه .
+ هی فقط خرسای بد گاز میگیرن !
راجر سرش رو تکون میده و جای دندون های رئو رو میماله .
_مثلا پدرت وقتایی که خجالت میکشه سرش و میبره توی گردن من و اونجا رو گ...
دست لئو که روی لبهاش میشینه اون رو از ادامه ی حرفش منع میکنه و چشمهای پسرشون با ذوق خیره ی اون ها میمونه .
_اگه ببوسیش قول میدم درخواست قرارت رو قبول کنیم جناب مالیک !
لئو با تعجب زیادی به پسرش نگاه میکنه و راجر سریعا اون مرد رو به پشت روی تخت میخوابونه و لبهاشون رو به هم میرسونه تا صدای جیغ ذوق زده ی رئو رو بشنوه .
زین بعد از مدت ها میخنده و از در داخل میاد و دست هاش رو روی چشم های برادرزادش میزاره تا اون رو از دیدن صحنه هایی که مناسب سنش نیست منع کنه !