Depend on it

Depend on it

Rodger Malik


🔞 Maybe , smut ! 🔞


☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆


Abu dhabi , 8 pm



رقص نور در تاریکی باعث شده بود هیچ جا قابل دیدن نباشه و برخورد بدن افراد مست یا سرخوشی که با ریتم تند آهنگ بالا و پایین میپریدند اون رو به جلو هل میداد و از بقیه دور میکرد .


بخاطر الکل قوی که وارد خونش شده کمی سر گیجه داره و آگاهی از مکانی که توش هست ، اونو مضطرب میکنه و میدونه که باید هرجور شده خودشو از بین جمعیت بیرون بکشه .


با برخورد به جثه ی بزرگی سرش رو بالا میاره و با دیدن چهره ای که با لبخند کریهش در حال دید زدن سرتاپاشه ، صورتش رو جمع میکنه .


دستش که توسط همون فرد کشیده میشه ، سعی میکنه به هر نحوی که شده خودش رو خلاص کنه اما اون در مقابل یه مرد عرب که از قضا زور زیادی تو بازوهاشه هیچ شانسی نداره .


توی راهروی خلوتی کشیده میشه و بدنش باشدت به دیوار میچسبه و این سر مرده که در حال نزدیک شدن به صورتشه ؛

حالا سرگیجش بیشتر شده و نفس هاش از فکر اتفاقی که در حال رخ دادنه به شماره افتادن .


بازدم های مرد و که روی لباش حس میکنه ، چشمهاش و میبنده و سرش رو کج میکنه .

توی ذهنش دنبال راه فراری میگرده اما ، فشار که از روی دستای به دیوار قفل شدش برداشته میشه ، چشمهاش خود به خود باز میشن تا بفهمه چه اتفاقی داره میوفته .


با تعجب به اون بدن حجیم بی خاصیت که گوشه دیوار بیهوش افتاده نگاه میکنه و لبهاش به شکل O در میان .

نگاهش رو از اون برمیداره و سمت ناجیش برمیگردونه و با دیدنش ، نفس نامحسوسی از سر راحت شدن خیالش میکشه .


راجر با نگاهی کنکاش گر سر تاپاشو از نظر میگردونه و دستشو توی دست میگیره .


_ خدای من..


تک خنده ای میکنه و بدنش رو به دیوار تکیه میده و هیچ جوره نمیتونه حسی که داره رو توصیف کنه .


+ اگه نمیرسیدی احتمالا الان زیرش بودم !

شایدم روش کی میدونه ها؟!


بی پروا میگه و این احتمالا بخاطر حرصیه که برای نیم ساعت قبل داره!

بخاطر رفتن راجر با اون زن قرمز پوش توی اون اتاقه .

بخاطر لبخند های گاه و بیگاهشون به هم دیگست و نمیدونه چرا اما اون کلافست ، عصبیه و اینه که باعث میشه چیزهایی بگه که خودشم نمیخواد .


اخم های مرد بیشتر از همیشه توی هم میره و دستهاش مشت میشن .


_دهنت رو ببند .


سرشو با خنده تکون میده و توجهی به نزدیک شدن راجر نمیکنه .


+ بهرحال ممنونم


سایه ای که روش میوفته ، برخلاف قبل هیچ حس ترسی رو بهش القا نمیکنه و برعکس ، اون حالا کاملا امنه !


_ گفتم ازمون دور نشو


چشمهاشو به اون طلایی های دوست داشتنی میدوزه و سرش رو تکون میده .


+ گفتی !


دست مرد روی گونش میشینه و هیچ ایده ای نداره که چرا گرمایی که از دست اون ساطع میشه براش خوشاینده .


_ پس چرا دور شدی ؟


دستشو بالا میاره و دور مچ راجر که روی صورتشه حلقه میکنه و بی حرف خیره به چشمهاش میمونه .

اون نمیتونه بگه چرا دور شده با اینکه میدونسته اینجا پر از آدمهای نادرسته !

نمیتونه بگه رفتار نیم ساعت پیش راجر با فرد مقابلش انقدر براش سنگین بوده که لئو ترجیح داده به جای اونجا نشستن و تماشای اونها ، از جاش بلند بشه و بین آدمهایی بیاد که از قضا هر کدومشون خطر محسوب میشن .

این احمقانه به نظر میرسه!

احساساتش نسبت به این مرد و هرچیزی که لئو رو بهش نسبت میده فقط باعث میشه اون یه احمقِ بی مغز جلوه کنه پس نمیخواد که بگه .

نمیخواد چون خودش هم نمیدونه که چش شده !


این میتونه مربوط به الکلی باشه که خورده؟!

البته ممکنه .

چون هنوزم با به یاد آوردن نیم ساعت قبل و چیزهایی که دیده ، جوشش خون رو توی رگهاش احساس میکنه و این هیچ جوره نمیتونه حسادت باشه!

نه !

معلومه که فقط بخاطر الکله .


دست راجر و پس میزنه و تکیشو از دیوار میگیره .


+ این بهت مربوط نمیشه


با ضربه دست اون دوباره به دیوار میچسبه و با مکث سرشو بالا میگیره.


_تو به من مربوط میشی!


دستشو بند کراوات مرد میکنه و صورتشو جلوی صورتش میگیره و صدای به هم ساییده شدن دندوناش سکوت موقت بینشونو میشکنه ‌.


+ ربطی نداره!

وقتی با اون زنِ قرمز پوش میگردی و دستاش به هر بهونه ای کشیده میشن روی تنت پس یعنی به تو ربطی نداره

وقتی ولم کردی و رفتی یعنی بهت ربطی نداره

زندگی من و منِ لعنتی به تو هیچ ربطی نداریم!


لبخند کجش صورت بی نقصشو جذاب تر از هر وقتی میکنه و برق حلقه پیرسینگش زیادی توی چشم میزنه .


_وقتی حواست به من و اون زن هست ، و وقتی به عنوان همسرم اینجایی پس یعنی به من ربط داره لئو مالیک!


چشمهاشو بین چشمهای طلایی مرد میچرخونه و به طرز عجیبی نمیدونه که چرا آرومه.


+ به عنوان همسرت؟


سر مرد که به نشونه تایید بالا و پایین میشه ، لبخند شیرینی روی لبهاش میشینه و چین های گوشه چشمش مقصدی میشن برای لبهای بی قرارِ راجر .


اون مسته !

اما مطمعن نیست مستی که توی خونش جریان پیدا کرده برای الکل باشه .

اون از سر شب مسته .

درست قبل از اینکه به اینجا بیاد و الکل بنوشه مست شده .

مستِ چشمهای مرد لعنتیِ روبروش !


نگاه مرد از روی چشمهاش برداشته میشه و جایی درست روی لبهاش میشینه و این باعث میشه خودشم به لبهای اون‌ نگاه کنه .

چند وقته که طعم اونها رو نچشیده؟!

چند ساله ؟

پس چرا هنوز شیرینی و نرمیشونو به یاد داره؟


درسته که الکل بی پرواترش کرده اما این مدام توی سرشه ؛

اون همین لحظه میخواد این لبهارو ببوسه و هیچ جوره افکاری که توی سرشن براش اهمیتی نداره .



+ تو همسر لعنتی من نیستی و بعد تموم شدن بازیت من میتونم اون کاغذای فاکی و پاره کنم و به زندگیم با ...



حرفش تموم شده ، نشده ، سر مرد با سرعت جلو میره و با برخورد لبهاشون به هم و چفت شدنشون ، چشمهاشون از سر آرامشی که بعد این همه مدت نصیبشون شده ، بسته میشن .

لئو آرومه و نمیخواد جلوشو بگیره .

اون بیشتر از هرچیزی این رو میخواد و رد کردنش فقط گول زدن خودشه پس چرا وقتی اون مرد این رو بهش تحمیل کرده فقط ازش لذت نبره ؟!


لبهاشون بی هیچ حرکتی روی هم قرار گرفته و فشار دستهای راجر به کمرش ، خاطرات خوبی رو براش تداعی میکنه .

بالاخره لب پایینیش توی دهن مرد کشیده و بین دندون های اون جویده میشه! نه اینکه مثل یه تیکه گوشت باهاش رفتار کنه ؛ نه .


لبهاشو جوری میمکه و زبون میزنه که انگار خوشمزه ترین خوراکی های جهان روبروش قرار دارن و اون ترسِ تموم شدنشون رو داره .

این یه بوسه خاص بین اوناست .

جوری که لئو بی حرکت میایسته تا مرد بتونه لبهاشو هرجوری که میخواد مزه کنه تا شاید ذره ای از عطشش رو کمتر کنه .


زبون مرد که وارد دهنش میشه بالاخره میفهمه که نوبت به اون رسیده پس دستهاشو پشت گردن راجر حلقه میکنه و همزمان با اون لبهاشو حرکت میده و زبونش رو همه جای دهن مرد میکشه ‌.


وقتی که اون ها در حال بوسیدن هم هستند اکسیژن کمترین معنی رو داره و این یعنی اونقدر ادامه پیدا میکنه که به نفس نفس بیوفتند .


لبهای لئو به همراه سر راجر که به عقب کشیده میشه ، جلو میره و این خنده آرومی رو از بین لبهای مرد خارج میکنه .


اخم های لئو توی هم میرن و دستش پشت گردن راجر قرار میگیره و دوباره لبهاشو به دندون میگیره و میبوسه .


این بار با عقب اومدنش ، نگاهش چیزی بیشتر از یک برق عجیب توی خودش داره! 

راجر این نگاه و خوب میشناسه .

اون میتونه از جوری که مرد روبروش بهش نگاه میکنه بفهمه که چی میخواد و این دقیقا خواسته ی خودشه .


_ بهم بگو که هنوزم بهم اهمیت میدی عزیزم!


دندونهاشو با حرصی که فقط خودش میدونه برای چیه به هم فشار میده و موهای مرد رو چنگ میزنه !


+ اهمیتی نداری مالیک!


نگاه عجیب مرد توی صورتش میگرده و یکی از دستاش روی گونه ی لئو میشینه ‌.


_ فردا از این حرفت پشیمون نمیشی؟


سرش رو به دو طرف تکون میده و انگشت شصتش رو روی لبهای اون حرکت میده .


+ Don't think about tomorrow !


لبهای مرد جایی پایین تر از لاله گوشش میشینن و زمزمه آرومش ، بیشتر از همیشه باعث میشه که احساس کنه کمی سفت شده !


_ میدونی چیه؟ این کاریه که همین حالا میکنم لئو !

جوری بفاکت میدم که دیگه جرعت نکنی مستقیم توی چشمهام نگاه کنی و از به فاک رفتن زیر یه مرد دیگه حرف بزنی!

با من بازی نکن لئو پین!

سر خودت با من ریسک نکن !

"وقتی میگم ازم دور نشو ، نزدیکم بمون.

و وقتی میگم ازم دور شو ، بیشتر از همیشه نزدیکم باش! "


دستش توی دستهای راجر چفت میشه و باهاش کشیده میشه توی یکی از انبوه اتاق هایی که در اون راهرو قرار داره .

هیچ توجهی به دکور و فضای اتاق نمیکنند و تموم توجهشون به لباسهاییه که یکی یکی از تن دیگری در میارن!


کت و شلوار های اتو خوردشون به همراه کفش های براقشون هر کدوم گوشه ای از اتاق میوفته و بدن های مشتاقشون در حالی که بهم گره خوردن ، از پشت روی تخت کینگ سازِ وسط اتاق پرت میشه .


لئو میدونه که در اشتباه ترین زمان و با اشتباه ترین فرد ممکن توی اشتباه ترین موقعیت قرار داره اما این چیزیه که اون واقعا میخواد ؛

از وقتی راجر مالیک وارد زندگیش شده بود ، انجام دادن اشتباهات براش به عادی ترین کار ممکن تبدیل شده !


لبهای داغ مرد که روی پوست گردنش میشینه ، سرش رو میچرخونه تا فضای کافی رو به اون بده و دستهاش رو دور گردنش حلقه میکنه ‌.

حلقه دستهاش محکمه و این بخاطر حس ترسیه که توی وجودش ریشه داره !

ترسی که باعث میشه ناخودآگاه بدنش و منقبض کنه.


راجر به خوبی متوجه این ترس شده و اون میدونه ؛

میدونه که چجوری باید پسرش و آروم کنه و چجوری باید کاری کنه که تموم فکر اون رو برای خودش داشته باشه .


دستهاش رو دو طرف صورت لئو میزاره و لبهاش رو روی پیشونی اون فشار میده .

پیشونیشو میبوسه و لبهاش رو بعد از اون به ترتیب روی پلک چپ و راستش ، گونه هاش ، نوک بینیش ، شقیقه هاش ، روی چونش و پشت دستش میچسبونه و به هر کدوم بوسه میزنه .


این زبونِ مخصوص اون هاست .

زبونی که توی فرهنگ لغت اونها یعنی من دارمت!

و این چیزی بیشتر از گفتن جمله ی دوستت دارمه !

این معنی حمایت میده و همین کافیه .


نفس هاش آروم میشن و چشمهاش نرم تر از قبل خیره میشن به چشهای مرد بالا سرش و حالا اون میتونه ادامه بده .


سر مرد دوباره پایین میاد و لبهاشون به هم چفت میشن و صدای بوسه خیسشون توی اتاق میپیچه .

یکی از دست های راجر از بین بدناشون پایین میره و از روی اون باکسر مشکی رنگ بین پاهای لئو قرار میگیره و فشاری که به اونجا وارد میکنه ، باعث ایجاد ناله ایه که بین بوسشون خفه میشه .


بعد از اینکه باکسرش با تند ترین حالت ممکن از تنش بیرون کشیده شد ، پاهاشو بالا میاره و دور کمر راجر حلقه میکنه و دستهاش توی موهای مشکی رنگ اون فرو میرن .

لبهاشون دوباره از هم جدا میشه و این بار سر مرد پایینتر میاد تا قفسه سینش و ببوسه و از پایین بهش نگاه کنه .


چشمهاش طلایی تر از هر وقت دیگه ای هستند و برق توی نگاهش ، جوریه که باعث میشه موهای تنش سیخ و برای داشتن این مرد حریص تر بشه !

به نظر میرسه جادویی که در پس اون چشم ها نهفته ، حتی بدنش رو هم تحت کنترل گرفته و سمت خودش میکشونه !


"When I meet your eyes , The Devil, he wins "


زبون مرد روی پوست تنش کشیده میشه و پوست گردنش رو بین لبهاش میگیره و مزه میکنه .

لئو با بیقراری موهای راجر رو میکشه تا صورتش رو ببینه و این ، مرد رو کلافه میکنه !


دستهای لئورو با یکی از دستهاش کنترل میکنه و با دست دیگش دیک پسر و توی دست میگیره و بی توجه به چهره ی دردمند اون ، کمی فشارش میده .


_ you like it hard like me , It's what you need !


فشار دستهاش به دیک تقریبا هارد شده ی پسر ، باعث میشه ناله ای از سر درد بکنه اما قوص برداشتن کمرش کاملا حرف راجر رو تایید میکنه ؛

اون دوست داره که سخت انجامش بدن !


در ثانیه ای توسط مرد برگردونده میشه و صورتش توی ملافه ها فرو میره و کمر و باسنش به همراه سرش جوری قرار میگیرن که به شکل داگی استایل در بیاد .


دستهایی که همچنان اسیر دستهای راجرن با کراوات از پشت بسته میشن و حالا انگار توی موقعیت درستی قرار داره !


راجر درحالی که روی زانوهاش ایستاده به منظره ای که درست کرده نگاه میکنه و زبونش رو روی لب پایینیش میکشه .

دستش رو محکم روی باسن لئو میکوبه و لذت میبره از پرش بدنش که میدونه از سر غافلگیریه .


لئو از این موقعیت راضیه و اینو نفس های لرزون و چشمهای مشتاقش که از نیمرخ معلوم هستند ، لو میدن .


لبهای راجر روی اولین مهره گردنش میشینه و تک تک مهره های ستون فقراتش رو با لباش مسح میکنه .

زبونش رو روی چال های کمرش میکشه و تا روی رینگش پیش میره و باعث ناله بلند لئو و عقب بردن کمرش میشه .

رینگ تمیز پسرش تنگ تر از هر وقتی به نظر میرسه و این ، خبر از مدتها رابطه نداشتنش میده و برای مالیک خوشحال کنندست !


زبونش با مهارت رینگ پسر و به بازی میگیره و دستهاش محکم بدن اون رو کنترل میکنن تا کمترین تکون رو داشته باشه و به محض کوچکترین تکونی ، محکم دستش رو به باسن پسر میکوبه .

لئو که از حس داغی زبون مرد کنترلش رو از دست داده ، خودش رو به زبون اون فشار میده و سعی میکنه ناله های آرومش رو برای خودش نگه داره .


راجر بهش اجازه بیشتر لذت بردن رو نمیده و انگشت وسط و اشارش رو که حتی خیسشون هم نکرده به مشقت وارد رینگش میکنه و باعث میشه نفسش از درد منقطع بشه .

انگشتهاش از هم فاصله میگیرین و سعی میکنن که راه رو هموار کنن و این با اینکه دردناکه ، اما هنوز هم برای لئو خوشاینده .


با ورود سومین انگشت مرد ، خودش رو منقبض میکنه و این ناشی از خشک بودن اون انگشتهاست که حس کشیدگی دور رینگش رو بیشتر کردن .

دست دیگه ی راجر که دور دیکش حلقه میشه و هندجاب آرومی رو شروع میکنه ، انقباض بدنش رو از بین میبره و حس لذت بیشتری توی بدنش پخش میشه ‌.


سه تا انگشتی که درست روی پروستاتش کشیده میشن اون حس موذی درد رو از بین میبرن و هندجاب آروم و حرفه ای که میگیره ، اونو به لبه میکشونه اما بیرون کشیده شدن اون انگشت ها و باز شدن حلقه ی دور دیکش ، از اوجی که گرفته بشدت پایین میارتش و ناله بلند و کلافش توی اتاق میپیچه .


موهای سرش کمی کشیده میشن و حالا راجر درست کنار سرش روی زانوهاش ایستاده و لئو میدونه که وقت چیه ؛

با کمک زانوهاش کمی عقب میره و اینکه دستهاش از پشت بسته شدن کار رو براش سخت میکنه اما موهایی که اسیر دست مردن ، نمیزارن که با صورت روی تخت سقوط کنه .


با هدایت دست مرد ، صورتش درست روبروی دیک اون قرار میگیره و بی معطلی ، زبونش و روی شکاف دیک نیمه هارد روبروش میکشه و پریکامش رو در طولش پخش میکنه .

لبهاش دور دیک مرد حلقه میشن و درحالی که سرش رو تا حد ممکن پایین برده ، با زبونش تمامی رگهای برجستش رو لمس میکنه.


با برخورد سر دیک مرد به حلقش ، چشمهاش پر از اشک میشن اما متوقف نمیشه و حرکت سرش رو تند تر میکنه و از پایین زل میزنه توی اون چشمهای طلایی رنگ .

مرد بعد از دیدن صورتش فاک بلندی میگه و موهاشو بیشتر میکشه تا سرش رو عقب بکشه .


درست مثل یک عروسک پولیشی بلندش میکنه و کمک میکنه تا بدن کرخت لئو روی شکمش بشینه و با گذاشتن دستش پشت گردن اون پایین میکشتش تا با دندونهاش به جون نیپلای برجسته تر از همیشه اش بیوفته .


لئو که از فشرده شدن نیپل سینش بین دندوهای مرد و تحت فشار قرار گرفتن بین بازوهای اون احساس خفگی میکنه ، متوجه ورود غیر منتظره ی دیکِ اون توی رینگش نمیشه و با احساس حجم داغ و بزرگی توی خودش ، بلند ترین ناله ی ممکن از بین لباش خارج میشه .


بیشتر از همیشه احساس پر بودن میکنه و روی مرزی از درد و لذت قرار داره .

هیچ فرصتی برای عادت کردن نداره چون ضربه های محکم مرد داخلش شروع میشه و موهاش به شدت به عقب کشیده میشن .

حالا اون با موهای پریشون و لبهای از هم باز موندش که سرخ تر از همیشن ، روی دیک مرد بالا و پایین میره و گردنش از لذتی که میگیره به عقب خم میشه و این دستهای راجرن که مانع از افتادنش میشن .


قطره های عرق از روی سینش سر میخوره و دستهاش هنوزم از پشت بسته شدن و اون کاملا تحت اختیار اون مرد قرار داره .


راجر که نمیتونه چشمهاشو از صورت بی نقص پسر برداره ، دستهاشو روی سینه ها و شکم اون میکشه و لیریکس آهنگی که از بیرون به گوش میرسه به همراه ناله های لئو توی ذهنش میپیچه و حس میکنه داره بخاطر این حجم از لذت و زیبایی عقلش رو از دست میده !


" You know that I can lose my mind "


تقلاهای لئو برای باز کردن دستاش زیاد میشه و این دلیلیه که مرد زیری تصمیم میگیره پوزیشن رو عوض کنه پس از پسر بیرون میکشه و کراوات رو از دور دستهاش باز میکنه ‌.

از روی تخت پایین میاد و با گرفتن پاهای لئو ، اونو جلو میکشه و بین پاهاش قرار میگیره و دوباره به همون شدت قبل تموم حجم دیکشو وارد رینگش میکنه تا صدای بلند نالشو بشنوه ‌.

با اینکه میدونه این پوزیشن درد بیشتری برای اون پسر داره پاهای لئورو روی شونه هاش میزاره و روی مچ پاشو میبوسه و روی بدنش خم میشه تا پیشونیاشونو به هم بچسبونه‌ ‌.


لئو که از آزاد شدن دستهاش راضیه ، اون هارو دور مرد حلقه میکنه و ناخونهاشو پشت اون میکشه تا یادگاری های زیبایی به جا بگذاره .

هر بار کشیده شدن دیک مرد به پروستاتش لذت رو با شدت وارد سلول های بدنش میکنه و پاهایی که حالا به لرزش افتادن ، بهش میفهمونه که به زودی قراره شدید تر از همیشه بیاد .


موهای سیاه رنگ راجر رو چنگ میزنه و گردنش رو به عقب خم میکنه و این لبهای راجره که زیر گوشش میچسبه و صدای آرومشه که توی گوشش میپیچه .


_baby...you're driving me crazy ...


دستهاشو دو طرف صورت مرد میزاره و توی چشمهاش زل میزنه و نفسهاشو منقطع بیرون میده .


+ Fuck me..harder


دیدن چهره عرق کرده ی اون درحالی که با چشمهای شفاف آبی رنگش بهش زل زده و به طرز شدیدی به فاک رفته به نظر میرسه اما بیشتر از این ها میخواد ، باعث میشه فروپاشی مغزش رو حس کنه و عمیق ترین ضربه هاشو توی اون پسر بکوبه .


دستهای لئو توی موهاش مشت میشن و گردنش تا جای ممکن به عقب برمیگرده و چشمهاش بسته میشن .

دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه و سرش گیج میره و همزمان با جمع کردن انگشتهای پاش به شدت به ارگاسم میرسه و کامش بین بدن هاشون میریزه و سینه و شکم راجر رو کثیف میکنه .


مرد با دیدن لرزش های بدن لئو ناله غلیظی میکنه و حرکاتش به آرومی متوقف میشه تا بتونه کامش رو تا آخرین قطره توی اون حفره خالی کنه .

بعد از پایین اومدنش از اون لذت مفرط ، به آرومی دیکش رو از مرد زیریش خارج میکنه و از ناله ی آرومش لبخندی روی لبهاش میشینه ‌.


خودش رو کنار لئو پرت میکنه و بازوشو دور اون میپیچه تا سرش روی سینش قرار بگیره .

دستش رو توی اون ابریشمهای قهوه ای رنگ میبره و دلش پیچ میخوره از نرمیِ بی حدی که دارن .


حالا اون ها آروم گرفتند ؛

پیوند جسم هاشون بعد از سالها دوری و دلتنگی به هم ، اون هارو وارد خلسه ی عجیبی کرده و احساسات درهمشون مانع از این میشه که بخوان راجبش حرفی بزنن .

این هم یکی از تصمیمات یهویی و بی فکر اون ها بود !


سر لئو از روی سینه ی راجر فاصله میگیره و بالا تر میاد تا دوباره لبهاشونو درگیر بوسه ی شیرینی کنه که از همیشه آروم تره .


بین دستهای این مرد هیچ چیزی اونقدر اهمیت نداره که فکرش رو درگیر کنه ؛

این دردناک و در عین حال براش شیرینه ولی بیشتر میترسونتش !

میترسه که ازش فاصله بگیره و ازش محروم بشه..


این مرد ذهنش رو نابود میکنه و دوباره میسازه ،

قلبش رو میکشنه و دوباره ترمیم میکنه ،

چشمهاش رو بارونی میکنه و خودش هم کسیه که تک تک اون اشک هارو میبوسه .

آغوش اون مرد جاییه که حس میکنه باید برای همیشه در اون بمونه ؛ ولی آیا واقعا همه چیز به همین آسونیه؟


عقب میاد و توی چشمهاش نگاه میکنه و انگشتش رو روی ابروهاش میکشه .

چرا وقتی بین بازوهای اون حل شده چیزی جز لبهای داغش و نوازش دست هاش ، چشمهای جادوییش و صدای کمرنگ موزیکی که به گوش میرسه مهم نیست ؟


راجر با لبخند بینی هاشونو به هم میکشه و حلقه دستهاشو دور لئو تنگ تر میکنه .


_میرا چاند


قلبش یکی زده ، دوتا نزده ، پروانه های تسا توی شکمش به پرواز در اومده ، لبهاش بیشتر از همیشه خندیده ، اون مرد هنوز هم این لقب رو به یاد داره !


مژه های پرپشتش رو با انگشت اشارش لمس میکنه و به ثانیه ای لبهاش کمی آویزون میشن تا دل مردِ مو مشکی رو بیشتر ببره .


+ فردا که بشه هیچکدوم از این هارو به یاد نداریم!


بوسه ی طولانی راجر روی چونش میشینه و صداش توی گوشش میپیچه .


_ما فقط خودمونو گول میزنیم !


لئو با لحنی که مصمم تره و چشمهایی که تیره تر شدن سرش رو تکون میده .


+ I wanna play this game !


خنده ی آروم مرد بلند میشه و تا حالا گفته از موقع هایی که لئو اینجوری مصممه چقدر خوشش میاد؟


_You break the rules


چشمهاشون مثل همیشه خیره میشه به هم و سکوت میمونه و سکوت و سکوت و حرفهای بی شماری که اون گوی های درخشان توی همین سکوت به هم میزنن ، از هزار تا کلمه ای که از دهنشون خارج میشه موثر تره پس میتونن ساعت ها به هم خیره بمونن .



و این درسته ؛

اونها امشب رو فراموش میکنن و خودشون رو گول میزنن .

ازش میگذرن چون توضیحی برای کارشون ندارن.

چون نمیدونن که چرا؟ برای چی ؟

میدونن و نمیدونن ؛

دلیل دارن و ندارن .

" اون ها فقط انجامش دادن بدون اینکه به قبل و بعدش و چیزی که بینشونه فکر کنن .

در واقع ، گذاشتند دلتنگی بدن هاشون رفع بشه و کمی از وجود هم آرامش بگیرن بدون اینکه مسائل بینشون رو قاطی ماجرا بکنن . "

و زندگی اونها همینجوریه ؛

روزها از کنار هم میگذرن و نیمه شب هاست که باعث میشه بی فکر عمل کنن .


We are daytime friends , And night time fools

Wanna play this game , You break the rules !

Report Page