Depend on it
Rodger Malik_هیچکس منتظر من نیست..
I'll alaways wait for you .
•••••••••••••••••••••••••••••••••
18 years ago
_لعنتیِ فاکر !
منظورت چیه که گذاشتی امشب و ببره ؟ اوه لعنت اون دوست پسر گندت و تکون بده و جایگاهمونو پس بگیر .
هی دومنیک صدامو میشنوی؟! من میخوان وقتی برگشتم اون کادیلاک عتیقه رو به عنوان جایزه پیشکشم کنن!
دستهاشو به کمرش میزنه و با اخم های درهم بالا سر اون پسر که روبروی کاناپه ی جلوی تلوزیون نشسته و با داد و بیداد در حال صحبت کردن با تلفنشه می ایسته .
تقریبا نیم ساعتی میشه که داره حرفهایی حول و محور مسابقه و ماشین ها میزنه و اصلا به این اهمیت نمیده که صداش و توی سرش انداخته .
بالاخره صحبت های بی پایانش تموم میشه و موبایلشو کتاری میندازه و چشم هاش به لئوی طلبکار بالای سرش میوفته .
_هی تو از کی اینجایی؟
لئو با چشم غره بزرگی کنارش میشینه و با آرنج توی شکم اون میکوبه و میدونه باید ضربش خیلی آروم باشه تا به دنده های حساس شده ی پسر آسیبی نرسونه .
+ از اولش ولی اصلا متوجهم نشدی .
تو دیوونه ای ؟!
هنوز دست و پات توی گچه و برای دستشویی رفتنم از من کمک میگیری اونوقت دوباره داری برای مسابقه های خطرناک برنامه ریزی میکنی؟
احمق !
با بیخیالی شونه هاشو بالا میندازه و سرش رو روی شونه ی لئو میزاره .
_از اینکه هر بار ببریم دستشویی خسته شدی؟
باید به زین بگم سفر احمقانه ی دور دنیاش رو بیخیال بشه و برگرده ازم مراقبت کنه .
آه خیلی تنهام !
نفسش رو کلافه بیرون میده و دستهاش و دور شونه ی راجر حلقه میکنه .
+ خودت هم میدونی منظور من چیه پس خودتو به اون راه نزن مالیک
باید دست از سر این زندگی بی بند و باریت برداری و یه هدف داشته باشی نه؟
راجر خودش رو جمع میکنه و عقب میکشه و با اخم هایی که کمی در همن به صورتِ اون پسرِ فرفری که موهای جدیدِ بلند شدش به طرز عجیبی زیباترش کردن زل میزنه ؛
باید بهش بگه این موهای فرفری و نگه داره و کوتاهشون نکنه !
از فکر توی سرش اخمهاشو پررنگ تر میکنه و کمی از لئو فاصله میگیره .
_تو فکر میکنی من یه آدم بی بند و بارم که تنها کارش مسابقه دادن و مست کردن تو کلاباست؟
انقدر احمق به نظر میرسم؟
تو هیچی راجب زندگی من نمیدونی پینو
لئو از لحن تندی که میشنوه متعجب نمیشه چون میدونه حرفی که زده توانایی عصبانی کردن راجر و داره .
+من ..منظوری نداشتم راج
من فقط نگرانتم ! تو وقتی که اون بیرون ایستاده بودم و صحنه ی تصادف کردنت رو دیدم ، ندیدی!
تو نمیدونی فکر اینکه مردی در اون لحظه چطوری بهمم ریخت
تو تنها دوست منی فکر کردی برام راحته تا...
با فرو رفتن توی بغل راجر حرفاش و قطع میکنه و متعجب بعد از چند ثانیه دستهاشو بالا میاره تا دور کمر اون بپیچه .
سرش رو به سینه ی محکم اون تکیه میده و چشمهاشو میبنده و نامحسوس و عمیق نفس میکشه تا بوی خوبِ عطرش رو توی ذهنش ذخیره کنه اما حرفی که پسر میزنه، کاملا بهمش میریزه .
_ I gotta die or die !
با اخم و صورت ناراضی خودش رو از بغل راجر بیرون میکشه و چشم غره بزرگی بهش میره .
+ شعار احمقانه ی تو و گروهت !
منظورت چیه یا میمیرم یا میمیرم؟
فکر کردی میمیری و تموم میشه همه چی ؟ اصلا به آدمایی که با چشمهای نگران از بیرون نگاهت میکنن و منتظرتن فکر میکنی؟ تو اصلا فکرم میکنی راجر مالیک؟!
هیچ ملایمتی توی چهرش نمیبینه و همین عصبانی ترش میکنه .
اون واقعا اهمیت نمیده !
اینکه حتی کوچکترین جایگاهی توی زندگی این مرد نداره آزارش میده و این چیزی نیست که بتونه تحملش کنه .
صدای آرومش باعث میشه عصبانیتش فروکش ، و جاش رو غم عمیقی پر کنه .
_هیچکس منتظر من نیست ..
تو چند سالته؟! نوزده؟ آره .
گفتی یک ماه بعد از تولدم ، تولدته . پس تقریبا دو ماه دیگه بیست سالت میشه و وارد دهه دوم میشی .
اونا ، یعنی خانوادت برات تولد میگیرن درسته؟ مامانت صورتت و میبوسه و بابات هم برات دست میزنه . احتمالا لیام هم کلی بغلت میکنه چون تو برادر کوچیکه ی عزیزِ اونی .
شما اونجا خوشحالین و این واقعیته .
وقتی شبا دیر میکنی اونا نگرانت میشن یا وقتی موقع وعده های غذایی نمیرسی برات کنار میزارن.
شما شب های کریسمس از هم هدیه میگیرین درسته؟
شبای هالوین کاستوم انتخاب میکنین و جشن میگیرین.
همه این ها هست چون تو خانواده داری لئو
یه خونه ی امن با آدمایی که برای تو هستن.
چیزی که من ندارم!
اگه توی تصادف قبلی میمیردم برای هیچکدوم ازون هم تیمی هام مهم نبود! اونا مراسم یادبود میگرفتن و تموم میشد و احتمالا پولای زیادی که از مسابقه ها درآوردم و میدادن به زین چون اون تنها کسیه که توی این دنیا دارم.
و زین..تو فکر کردی بهش فکر نمیکنم؟
تموم زندگیم دنبال این بودم که اون همون چیزی بشه که میخواد . بدور از من و کارهای من.
ازم متنفره! میدونی چرا؟
چون فکر میکنه برادرش یه احمقِ علافه که پولای توی دستش تمیز نیست پس اون پول کالجشو با تابلو هایی که میفروشه میده و به پولایی که به حسابش میریزم دست نمیزنه !
زین تنها خانواده ایه که دارم ..
خوشحالم که با لیام توی رابطه رفته ؛
برادرت خیلی دوسش داره و این خیالم رو راحت میکنه ازینکه یکی برای زین هست.
میبینی؟
با این حال من هستم ، مسابقه میدم چون اونجا و با اون سرعت مالِ خودمم !
نه برای تیمم ، زین و خونه
مصمم توی چشمهای لئو زل میزنه تا این جملاتش تاثیر خودشون رو به درستی بزارن .
_من توی اون یک چهارم مایل زندگی می کنم و
هیچ چیز دیگه ای مهم نیست ؛ برای اون ده ثانیه یا کمتر ، من آزادم!
I live my life a quarter mile at a time
Nothing els matter
For those 10 seconds or less
I'm free !
لئو چشمهایی که توشون اشک جمع شده رو میبنده و بعد از چند ثانیه بازشون میکنه و این بار اونه که با حرف و نگاه مصممش ، رو به راجر میکنه .
+ I'll always wait for you . To get back home !
**
از شبی که اون حرف هارو بهم زده بودن ، اوضاع کمی پیچیده شده بود .
ناخودآگاه از هم فاصله گرفته بودن و بیشتر سکوت میکردن و خبری از شبونه فیلم دیدن و کارهای گروهی نبود .
تنها زمانی که راجر برای مسائلی مثل لباس پوشیدن و انجام کارهای بهداشتیش نیاز به کمک پیدا میکرد ، لئو به کمکش میومد و این مسئله تا جایی ادامه پیدا کرد که گاهی حتی وعده های غذایی روهم فراموش میکردند .
وضعیت تا زمانی اینجوری موند که زین زودتر از موعود به خونه برگشته بود .
لئو با اطمینان از اینکه زین به خوبی میتونه از برادرش مراقبت کنه ، اونجارو ترک کرده بود و ترجیح داده بود خداحافظی نکنه و این رو حتی خودش درک نمیکرد !
اون نمیتونست با وجود سکوتِ مسخره و بی دلیل بینِ خودشون بره و از اون پسر خداحافظی کنه و مهم تر از این ، اصلا نمیخواست خداحافظی کنه چون این که داره ازش دور میشه سخت بود .
و اما چیزی که راجر ، راجب این مسئله فکر میکرد متفاوت بود .
کشش عمیقش نسبت به پسری که از ابتدای آشنایی ، بهش مایل بود ، باعث شده بود خودش رو عقب بکشه تا ناخواسته بهش آسیب نزنه .
زندگیِ اون جوری نبود که بخواد کسی رو با خودش همراه کنه و اسمش رو عشق بزاره !
چون در شرایطی چند برابر بدتر از اونچه که به نظر میرسید قرار داشت و این موضوع رو هیچکس نمیدونست .
از این گذشته ، لیام دوستِ خوب و ارزشمندی برای اون به شمار میرفت و هیچوقت نمیخواست به برادرِ دوستش آسیب بزنه .
لئو مثل دخترهای هرزه ای که یک شب باهاشون میخوابید و ولشون میکرد نبود .
برخلاف راجر ، لیام از تمامی چیزهایی که باعث میشد برای زین نامناسب باشه دوری کرده بود و این دلیلی بود که قلبش با اطمینان ، تنها خانوادش ازین دنیا رو به لیام پین سپرده بود .
مغزش بارها این رو یادآوری کرده بود که لئو ، اون کسی که بخواد باهاش وارد رابطه بشه نیست اما جایی درست درون قفسه سینش این حرف رو به شدت نقض میکرد !
اون پسر زیبا بود ، فرِ موهای خوشگلش که هربار روی اون چشمهای دریایی میوفتاد توجه راجر رو جلب میکرد و اون انگشتهای ظریف که به آرومی هرچه تمام تر تارهای موهاشو کنار میزدن ، خیلی تماشایی بود .
لبهای همیشه سرخش به آرومی کلمات رو ادا میکردن و بینی بامزش گاهی ته دلش رو برای گرفتن یک گاز آب میکرد .
چشمهاش زیبا ترین آبی هایی بودند که توی عمرش دیده بود ؛
اونقدر زیبا و خاص که نمیتونست رنگشون رو به دریا یا آسمون تشبیه کنه .
اون ها توی خودشون رگه هایی از خاص ترین فیروزه های ناب دنیا و آبی ترین مولکول های شفق قطبی داشتن .
به یاد نداشت هیچ موقع از عمرش چنین معجزه ای دیده باشه !
نمیدونست چرا باید بشینه و راجب لئو فکر کنه در حالی که قبل از دیدنِ اون با چشمهاش وجب به وجب بدنِ مدی دخترِ یکی از بزرگترین سناتور های کشور رو دید میزد !
خب برای اون دختر راجر فقط یه خلافکار خیابونی که از قضا زیادی جذابه بود اما چیزهایی هم وجود داشت که کسی ازشون خبردار نشده بود .
بهرحال موضوع خیلی داشت پیچیده میشد و راجر برای اولین بار در عمرش ، حس میکرد داره تعلق خاطر پیدا میکنه و این کمی ترسناک بود !
اینکه بعد از سالها متعلق نبودن به جایی ، احساس کنی میخوای در جایی کنار شخصی آروم بگیری .
**
یک ماه میشد که اونو ندیده بود ؛
یک ماهی که براش به سخت ترین شکل ممکن گذشت .
همه چیز به حالت نرمال و طبیعی برگشته بود و موضوع دقیقا همین بود .
زندگیِ نرمال و بدون دردسر اون حالا خیلی خسته کننده به نظر میرسید .
اون یک ماه به هیچ کلابی نرفته بود ، توی دعوای خیابونی شرکت نکرده بود ، مسابقات غیرقانونی رو به تماشا ننشسته بود ، کارهای عجیبی از قبیل سربه سرِ دیگران گذاشتن و آواز خوندن وسط کالج و کوتاه کردن موهایِ نارنجیِ مادلین دختر سال بالایی که همه رو اذیت میکرد انجام نداده بود !
اون عادت کرده بود به اینکه هر روز یه کار جدید و احمقانه بکنه و حالا برگشتن به زندگی روتین وار و بی دردسرش براش عجیب بود .
اینکه دلش برای کارهای غیرمنطقی تنگ شده بود همه و همه بخاطر وجود یه پسر بود ؛
اون لعنتی انگار سر و کلش پیدا شده بود تا تمامی ذهنیت لئورو تغییر بده .
حالا اصلا دلش نمیخواست اون اهدافِ قبلی که برای زندگیش داشت رو دنبال کنه .
همیشه دلش میخواست بی دردسر و بدون ریسک زندگیش رو پیش ببره و حالا ، دقیقا برعکس قبل فکر میکرد !
لئو حالا به دردسر علاقه مند شده بود .
و دردسر اسم وسط اون بود ، راجر مالیک !
فردا تولدِ دردسرِ زندگیش بود .
زادروز اون رو باید حتما میرفت و به این دوریِ احمقانشون پایان میداد .
سفارش کیکی که به شکل ماشین بود و جمله ی تولدت مبارک فاکر زیر اون ، یساعتی وقتش رو گرفت و خریدن کلکسیون ماشین کوچولوهایی که با ظرافت تمام ساخته شده بودن و عین واقعیت با جزئیات بودن به عنوان کادو ، همه چیز رو تکمیل کرد .
حدودا ساعت هفت و خورشید غروب کرده بود و حالا که با زین هماهنگ کرده بودن ، میتونست با کمک لیام به خونه ی اونها برن و سوپرایز تولد رو اجرا کنن .
یک ربعی رو با ماشین طی کردن و حالا کیک توی دستهای لیام بود و لئو کادوهارو حمل میکرد و اونها ، دقیقا پشت در خونه مالیک ها منتظر باز شدن در بودن .
انتظارشون طولانی نشد و در بالاخره توسط راجر باز شد و این همزمان شد با جمله ای که از زبون زین ، لیام و لئو خارج شد :
_happy birth day fucker !
پسر قهقه ی بلندی زد و بعد از ورود اونها ، به ترتیب لیام و لئورو بغل کرد و متوجه نفس عمیقی که لئو توی بغلش کشید نشد .
همگی وسط سالن روی کاناپه ها نشستن و شعر تولدت مبارک راجر رو با کودکانه ترین حالت ممکن خوندن .
راجر و قبل از فوت کردن شمع بیست و چهار سالگیش مجبور به آرزو کردن توی دلش کردند و تیکه ای از کیک بریده شده رو به صورت همدیگه مالیدن .
مسابقه خوردنِ کیک گذاشتن و اهمیتی به کثیف کاری هایی که شد ندادن .
دیوانه وار رقصیدن و به هم کوسن پرتاب کردن و کادوهارو باز کردن و با هر بار برق زدن چشم های راجر ، دستش انداختن .
همه چیز خوب بود و اون پسر حس خوبی داشت .
اون حالا یه چیزی رو به خوبی احساس کرده بود ؛
خانواده رو !
زمانی که لئو برای بردن بقایای خوراکی هایی که خورده بودن به آشپزخونه رفته بود ، راجر رو پشت خودش پیدا کرد و مسکوت با چشمهایی منتظر بهش خیره شد .
راجر با لبخند در نزدیک ترین فاصله از اون ایستاد و موهای فرفری سرکشش رو با انگشت به پشت گوشش هدایت کرد .
به چشم های لئو زل زد و با تمام احساسش زمزمه کرد .
_ بخاطر امشب متشکرم لئو
سالها بود تولد فقط روزی بود که در کنار زین مینشستم و شمعِ روی کیک رو فوت میکردم و کادو میگرفتم.
اما حالا ، تبدیل به زیباترین روز بیست و چهارسالگیم شد !
تو تبدیلش کردی پین کوچولو!
لبخندش رو عمیق تر کرد و سرش رو جلو برد و لبهاشو به پیشونی پسر چسبوند .
طولانی بوسیدش و متوجه فرو ریختن دل اون نشد .
با عقب اومدن ، نگاه کوتاهی به صورتِ سرخ شده ی لئو انداخت و سرش رو برگردوند تا عمیق تر بخنده .
_فکر کنم تو پاداشِ کارهای خوبمی !
لئو درواقع نمیدونست چه چیزی بگه .
اینکه اون با احساس نگاهش کرده بود و بوسیدش ، به اندازه کافی پاهاش رو سست و ذهنش رو مشوش کرده بود پس نمیتونست بیشتر از این اونجا وایسه .
توی سرش به دنبال راه فراری میگشت و صدای زنگ در بهش اون راه رو داد.
+ من باز میکنم..
با عجله از کنار راجر رد شد و خودش رو به در ورودی رسوند و بازش کرد ؛
با دیدنِ دختر نا آشنایی که پشت در ایستاده بود ابروهاش رو بالا انداخت و به نشانه ادب سرش رو کمی خم کرد .
+ با کی کار دارین خانوم؟
دختر لبخند درخشانی زد و موهاش رو مرتب کرد .
_ های سوییتی !
من مدی هستم دوست دختر راجر ! اون خونست؟!
دستهاش دستگیره در رو رها کردن و با گیجی نگاهش رو از بالا تا پایین دختری که به طرزِ اذیت کننده ای زیبا بود گردوند .
اون چی گفته بود؟!
دوست دخترش؟
لبهاش رو تکون داد و خواست جوابی بده اما راجری که توی درگاه در ظاهر شد و با بغل کردنِ اون دختر ، لبهاشو بوسید ، باعث شد بی حرف داخل خونه برگرده و وارد سرویس بهداشتی بشه .
رو به روی روشویی میاسته و بعد از پاشیدن چند مشت آب خنک توی صورتش ، سرش رو بالا میاره تا توی آینه خودش رو نگاه کنه .
با دیدن صورتش که در عرض چند دقیقه رنگ پریده شده ، پوزخندی میزنه و سرش رو پایین میندازه .
+ his girlfriend !
