Daddy💍

Daddy💍

Sar_win

با سنگینیه چیز خنکی روی پیشونیش چشماش و به آرومی باز کرد

بدنش کسل و خسته بود

روی تخت نشست و اطراف و از نظر گذروند

با اینکه جین توی اتاق نبود ولی میتونست اثراتش و ببینه

کاسه ی آب و دستمال روی پیشونیش نشون میداد که اون مراقبش بوده

لبخند زد و دستمالی که بر اثر بلند شدنش افتاده بود و تو دست فشورد《من لایق این محبت هستم؟》

...

جونگکوک توی بغلش فرو رفته بود و آروم نفس میکشید

موهای نرمش و نوازش کرد《داداش کوچولوی من...عزیزترین کس من...》

جونگکوک جین و محکم تر بغل کرد《ببخشید هیونگی..》

جین رو پیشونیش بوسه ای زد و به نوازش کردنش ادامه داد《بخواب جونگکوکا..》

《هیونگی من و بخشیدی؟》لبخند زد《آره عزیزم بخشیدم حالا میخوابی؟》

جونگکوک رو تخت نشست و سرش و پایین انداخت《از ته ته ته دلت؟》

جین خنده ای کرد و برادرش و دوباره خوابوند و بغلش کرد《از ته ته ته دلم بخشیدمت فقط دیگه لجبازی نکنیا؟》خوشحال نخودی خندید و جین و محکم تر بغل کرد《چشم》

...

رو تخت نشست و دست برادرش و گرفت《ببخشید که سرت داد زدم..فقط چون دیر اومدی ناراحت بودم..》جیمین مشتی به بازوی ووبین زد《بیخیال هیونگ》و دستاش و باز کرد و برادرش و محکم تو بغل گرفت《میشه سیگار و بذاری کنار؟》

ووبین کمر برادرش و نوازش کرد《سعی میکنم ولی قول نمیدم》چشماش و بست و نفس عمیقی کشید《وقتی هیونگ میگه سعیم و میکنم یعنی حتما اینکار و میکنم..》ووبین خندید و ازش جدا شد《یااا این قبول نیست تو چرا باید زیر و بم من و بدونی؟》

جیمین خوابید و سرش و روی رون برادرش گذاشت《چون من تنها برادرت و بهترین فرد زندگیتم غیر از اینه؟》موهاش و بهم ریخت《حرفی برای گفتن ندارم》

...

روی صندلی نشست و به آشپزخونه نگاه کرد《گشنمه!》بی حال سرش و رو میز گذاشت《چرا انقدر کسلم؟》

شکمش داشت از گرسنگی بهم میپیچید

از اتاق جونگکوک بیرون اومد

با سر و صدایی که تو آشپزخونه شنید به اونجا رفت

تو چارچوب در ایستاد و به پسر کیوتی که داشت برای خودش میجونبید نگاه کرد و لبخند زد

سمتش رفت و از پشت بغلش کرد《کمک نمیخوای؟》

اجاق و روشن کرد و سمت جین برگشت《نه》

یونگی و به خودش نزدیک تر کرد و سرش و کنار گوشش برد《ولی من میخوام کمکت کنم》

نزدیکیه جین باعث میشد برق از سرش بپره و قلبش تندتر بتپه

آب دهنش و قورت داد و سعی کرد به جین نگاه نکنه که جین پیشونیش و بوسید《تبت پایین اومده》

دست یونگی و گرفت و روی صندلی نشوندش《تو بشین من برات غذا درست میکنم》《اما...》بوسه ای رو لبش کاشت《هیچی نگو رنگت پریده خودم برات درست میکنم》

پیشبند و پوشید و ابرویی بالا انداخت《خوب به دوست پسرت نگاه کن و یاد بگیر》

خندید و به صندلی تکیه داد《باشه》

تا همین چند ساعت پیش نمیدونست رابطه اش با جین چیه ولی حالا از زبون اون میشنید که یونگی و چطور میبینه

Report Page