Cold Bed- 23

Cold Bed- 23


Amy Western

آنقدر هیجان زده و عجول بود که انگار قدرت ماورایی گرفته باشد حتی بدون حس کردن سنگینی تن زیبایی که میان بازوهایش بلند کرده بود، پله ها را دو تا یکی درآمد و بلاخره به اتاق خوابشان رسید.نگران بود.نمی توانست حدس بزند مستی هیونجین در چه حد است و آیا به او اجازه نزدیکی خواهد داد یا نه مجبور است تا بیهوشی کاملش صبر کند!

با کند شدن قدمهای کریس جرات گرفت و سرش را چرخاند.تخت بزرگ با روتختی مخملی سیاه،گیلاس سر رفته پای پاف و پاستیل های رنگی پخش روی تخت... دوباره به همان اتاق برگشته بودند و این یعنی خوابیدن روی یک تختِ ...بزرگتر؟! هیجان ذهنش با رها شدن تنش روی نرمیت پهناور به اوج رسید بطوری که تا کریس عقب رفت، دستها و پاهایش را باز کرد و روتختی لطیفی را که زیرش بود لمس کرد:"واو خیلی خوبهههه...اولین باره قراره روی تخت دونفری بخوابم"

کریس خندید.مستی هیونجین واقعاً لذت بخش بود!

"اگر زودتر میشناختمت نمیذاشتم یه شب هم تنها بخوابی!"کنترل چراغ ها را از روی پاتختی برداشت و نور اتاق را تا حدی که انگار مه طلایی رنگ در هوا پخش بود، کم کرد.

هیونجین چشمان بزور باز مانده اش را به او چرخاند:"یعنی...از این به بعد قراره پیش من بخوابی؟"

قلب کریس با این جمله سکسی و نگاه معصومانه لرزید.کنترل را سر جایش رها کرد و سراغ او برگشت:"خوشت نمیاد؟بیایی تو بغل کاپیتانت و..."خم شد و کف دستهایش را روی تخت گذاشت:"و تا صبح از گرمای جسم و عشقش ذوب شی؟!" زانویش را هم لب تخت گذاشت و خود را بالا کشید.

هیونجین متعجب از نزدیک شدن زیاده از حد کریس،خود را عقب کشید تا از او دورتر شود:"ولی اینطوری جامون تنگ میشه..."

کریس چهاردست و پا رویش خزید و رانهای او را میان زانوهای خود گیر انداخت:"این کاری که همه زنوشوهرا میکنند!"و از نزدیک به صورت خجالتی عروسکش خیره شد.

هیونجین ناامید از فرار،سرش را به بالش فشرد بلکه از نفس داغ کریس که روی صورتش پخش میشد دورتر شود:"ولی ما که زنوشوهر نیستیم!ما فقط دو تا دوستیم که بخاطر اقامت ازدواج کردیم!"

نگاه کریس به آن لبهای سرخی که با بیان هر جمله می درخشیدند چرخید. اگر شروع میکرد دیگر نمی توانست جلوی خود را بگیرد ولی چرا نباید شروع میکرد؟

"دلم نمی خواست اولین شبمون اینطور باشه جینی!"زمزمه کرد و نگاهش بالا به چشمان ترسیده هیونجین برگشت:"ولی میدونم هیچوقت نمیذاری بهت دست بزنم"

هیونجین نمیدانست از مستی بود یا واقعاً منظور کریس را نمیفهمید! دستهایش را با لرز روی سینه کریس گذاشت تا همان فاصله را حفظ کند:"اگر بخاطر بازرس ها میگی ما میتونیم هر وقت..."

کریس فرصت نداد حرفش تمام شود سرش را به سرعت پایین آورد و با کوبیدن لبهایش روی لبهای او،ساکتش کرد.

 

تا در خانه را باز کرد بوی کاکائو به صورتش زد و برخلاف همیشه بجای خوشحال شدن نگرانش کرد.انتظار نداشت فیلیکس با آن حال روحی دست به اشپزی بزند.وارد شد، کفشهایش را عوض کرد و در امتداد راهرو پیش رفت.با هر قدم صدای ظرف و ظروف و دمپایی های کوچکی که کف چوبی آشپزخانه کشیده میشد بلندتر و بلندتر میشد.حتی طرز کار کردنش هم تغییر کرده بود. عجول و پرتنش بنظر می رسید.

فیلیکس سینی داغ براونی را از فر بیرون کشید و برگشت تا روی میز بگذرد که سونگمین را روبرویش دید:"اوه ترسوندی!"دستکش اسنفجی را از دستش دراورد:"چرا اینقدر دیر برگشتی؟"

سونگمین تازه متوجه شد موهای طلایی فیلیکس به کف سرش چسبیده و لکه های بزرگ و سرمه ای رطوبت روی ژاکت آبی اش نشسته!با تعجب غرید:"تو مستقیم از راه رسیدی اومدی آشپزخونه؟"

فیلیکس با انگشت روی کیک های قهوه ای میزد تا مطمئن شود خوب پخته شده اند "از بیکار نشستن که بهتره"

سونگمین خود را به میز رساند:"حالت خوبه؟"نگرانی اش بیشتر شده بود.

فیلیکس یکی از کیکها را برداشت و فوت کنان پرسید:"چرا خوب نباشم؟!"گاز زد و بخاطر داغ بودنش به سرعت جوید.

سونگمین هم برای برداشتن کیک دست دراز کرد:"بخاطر جریانات امروز گفتم شاید حالت گرفته اس"یکی را برداشت و بو کرد.

فیلیکس متنفر از اینکه سونگمین همیشه اینقدر صریح و پررو بود سعی کرد رد گم کند:"اتفاقاً داشتم فکر میکردم اگر منم اقامت نداشتم..."با دهان پر حرف میزد اما کلماتش قابل فهم بود:"کسی حاضر میشد باهام ازدواج کنه؟"

سونگمین نیشخند زد:"پس دردت همین بود!" کیک را به دهانش انداخت.

فیلیکس عصبانی شد:"چه دردی؟فقط برام سواله"دوباره سراغ سینی براونی برگشت تا با چیدنشان داخل ظرف دردار خود را مشغول کند.

سونگمین با احتیاط از داغ بودن کیک آرام میجوید:"که چانگبین باهات ازدواج میکرد یا نه؟!"

دست فیلیکس در هوا خشکید.لعنت!چرا به لحن پر کنایه سونگمین عادت نمیکرد؟!

سونگمین با بیخیالی ذاتی که در لحن و رفتارش داشت با خود نق زد:"راستش اونطور که چانگبین برای ازدواج با هیونجین ذوق کرد منم دلم خواست!"

فیلیکس ناباورانه سرش را بلند کرد و به چهره خونسرد سونگمین نگاه کرد.سونگمین فهمید فیلیکس به چه فکر میکند و از ترس آنکه بیان کند به سرعت اضافه کرد:"ولی هیچ دوست نداشتم جمعمون خراب شه!"

فیلیکس به فوریت بغض کرد:"خراب شد مگه نه؟!"

"خیلی وقته..."سونگمین انگشتانش را یکی یکی میلیسید:"دقیقتر بخوام بگم...از روزی که هیونجین به غذاخوری اومد!"

فیلیکس با یک آه بلند سر به پایین انداخت تا سونگمین لبهای جمع شده اش را نبیند و سونگمین ظالمانه برگشت و درحالیکه دور میشد گفت:"خوشمزه شده"


آن دو لب ژلاتینی را میان لبهای وحشی خود به دام انداخته بی وقفه می مالید و میبوسید...دوباره همان لذت وصف نشدنی جدید ولی آشنا...فقط اینبار طعم آزادی و قدرت و شهوت میدادند.مزه آسودگی و مالکیت و خوشبتی که بزودی صاحبش میشد.

حتماً از مستی بود که اینبار برخلاف بوسه های قبلی،هیونجین نه شوکه شد نه وحشت کرد نه حتی برای رهایی تلاشی کرد!همانطور در گیجی منتظر شد تا مردی که رویش خیمه زده و دهان او را بوسه باران میکرد جواب او را بدهد!

کریس که انتظار داشت هیونجین باز هم بترسد و برای پس زدن او بجنگد متعجب از بی حرکت ماندنش،سرش را عقب کشید.یعنی بالاخره تکیلا کار خودش را کرده بود و او را بخواب مستی فرو برده بود؟...ولی نه!

با تلاقی نگاهشان،هیونجین زمزمه خجلی کرد:"چکار داری میکنی هیونگ؟باز چرا داری منو میبوسی؟"

قلب کریس از این شیرینی لرزید و لبخند به لبش نشاند:"چون...چون دوست دارم! لبات خیلی خوشگل و خواستنی هستن...دوست دارم ببوسمشون!"

جواب ساده اما قانع کننده کریس هم،لبخند به لب هیونجین نشاند:"واقعاً؟... راستش لبهای تو هم خیلی قشنگن..."نگاه هیونجین به دهان نیمه باز کریس چرخید.واقعاً زیباترین لبهایی بود که در عمرش میدید:"عه! دو تا هم چال داری دو طرفش...چه نازن!"و برای لمس کردن آندو فرورفتگی کوچک دستش را بالا آورد.

قلب کریس لرزید.شاید اگر جینی مست نبود حرفش را باور نمیکرد ولی مستی و راستی! با دو دلی زمزمه کرد:"تو هم...دوست داری لبای منو...ببوسی؟!"و لبخندش بزرگتر شد.

هیونجین با نوک انگشت فرورفتگی صورت او را لمس میکرد:"هیییمم... نمیدونم که... تا حالا کسیو نبوسیدم...بلد نیستم!"

کریس در دل بخودش فحش داد که اینهمه مدت با تصورات غلط در مورد هیونجین حسودی بیجایی کرده و زندگی را به کام خودش زهر کرده بود!

"میخوایی امتحان کنی؟!"دوباره خندید و آرام آرام تن بیصبرش را که دیگر نمی توانست با تکیه به زانوهای لرزانش بالا نگه دارد،روی تن زیبایی که زیرش بود رها کرد.

هیونجین متوجه نشد.نگاهش هنوز پایین روی دهان هیونگش قفل مانده بود: "اوهوم میخوام اما..."اینبار انگشتش را به لبهای کریس کشید و از صافی و نرمیتش لذت برد: "میترسم خوشت نیاد و طلاقم بدی...اونوقت اقامتم باطل میشه!"

کریس واقعاً دوست نداشت وسط چنین لحظه جدی و مهمی بخندد اما لعنت به هیونجین که اینقدر بامزه بود!"من یکسال تمام این لحظه رو آرزو کردم چطور ممکنه خوشم نیاد؟"و خندان سرش را دوباره جلو برد تا لبهایش در دسترس معشوقه شیرین زبانش باشد.

هیونجین انگشتش را عقب کشید و نگاهش بالا به چشمان خمار کریس برگشت :"یکسال؟!واسه اقامت گرفتن؟"

کریس برای دوباره بوسیدن و ادامه دادن عشقبازی دیگر صبر نداشت.نگاه او برعکس به لبهای گیلاسی براق هیونجین برگشت و با هوس زمزمه کرد:"واس تو!واسه تو لعنتی ! واس بدست آوردن تو...بوسیدن تو...داشتن تو..."و همزمان سرش را پایین آورد و باز هم لبهایش را روی لبهایی که لحظه قبل چشیده بود نشاند.

هیونجین فرصت نکرد به چیزهایی که شنید فکر کند.فرم و فشار و طعم لبهای داغ کاپیتان همان ذره ای عقل برای درک کردن چیزهایی که شنیده بود، از ذهن او دزدید بطوری که اینبار کریس بوسیدن را شروع نکرده او لبهای کریس را میان دو لب مشتاق خودش گرفت و سست و ناشیانه مکید.همین یک حرکت ساده برای دیوانه کردن کریس کافی بود.هیچ فکر نمیکرد به لطف الکل به این زودی این آرزویش هم براورده شود!حالا حتی اگر هم می خواست نمی توانست جلوی خود را بگیرد.درحالیکه سخاوتمندانه لبهایش را در اختیار همسرش قرار داده بود تا هرقدر دوست دارد ببوسد دستهایش مخفیانه مشغول لخت کردن او شدند...



Report Page