Bodyguard

Bodyguard

t.me/DonoJEON

عصر اون روز تهیونگ پسر رو به خونه رسوند و لب هاش رو قبل از پیاده شدن محکم بوسید.

هردو میخواستن بیشتر از این همو ببینن اما بخاطر کار جدید ته و شک نکردن والدین کوک، توی این‌ یک هفته اخیر فقط چت میکردن و یک بار هم پسر باهاش تماس گرفت.

جونگ کوک دائما شیطنت میکرد و تهیونگ به سختی و با آوردن بهانه های مختلف سعی داشت پسر رو کنترل کنه تا سوراخ باکرشو بفاک نده!

می‌دونست کوک از این کاراش ناراحت میشه اما باید صبر میکرد. 

اون‌ روز هم کوک با پیامه” بادیگارد میخوام با فکرت خودمو انگشت کنم ولی بدنم فقط تو رو میخواد” هورمون های تهیونگ رو روشن کرده بود ولی فقط نوشت” انگشت کن. کار دارم و باید برم.”

جونگ کوک قلبش تیر کشید و گوشیش رو محکم روی تخت پرت کرد. 

اصلا رفتار و شخصیت تهیونگ رو درک نمیکرد و اگه دیکش رو نمی‌دید فکر میکرد مشکل جنسی داره.

توی این چندسال روانشناسش بهش کمک کرده بود و روش های مقابله با افراد و احساسات رو یاد داده بود پس کوک سعی کرد خودش رو آروم کنه و بخاطر مردی که اینقدر عوضیه عصبی نشه.

تصمیم گرفت نقاشی که نصفه رها کرده رو تکمیل کنه، فیلم ببینه، درس بخونه و حتی با پدرش گلف بازی کنه اما منتظر پیام های تهیونگ نمونه!


دو‌‌‌ روز گذشت و هیچکدوم از پیام های مرد سین نخورده بود. 

میدونست کوک شخصیت بیخیالی داره و الان که ناراحت شده توی ذهنش کاملا رابطه رو کنار گذاشته پس بجای پیام دادن، با شماره ناشناس بهش زنگ زد.

وقتی که کوک اینقدر سریع جواب داد اصلا تعجب نکرد. با لحن آرومی گفت: 

_چرا پیام هامو جواب ندادی جونگ کوک؟

_اگه میدونستم اینم شماره توئه اصلا جواب نمیدادم.

_چرا؟

_خودت دلیلشو میدونی. از رفتارات متنفرم و ترجیح میدم باهات صحبت نکنم.

_باشه پس قبل از اینکه کاملا همه چیز رو تموم کنیم امشب بیا بریم پارتی.

پسر با تمام وجودش میخواست قبول کنه اما غرورش اجازه نمیداد. از طرفی میترسید که دوباره به تهیونگ حس پیدا کنه و باز دلسرد بشه.

_چرا جواب نمیدی؟ به چی فکر میکنی؟

_به اینکه تو عوضی هستی و نمیخوام قبول کنم.

_بهت گفتم همو می‌بینیم و تمومش میکنیم.



جونگ کوک لباس گرمِ مشکی رنگی پوشید و درست همونجایی که قرار داشتن سوار ماشین شد. 

تهیونگ سمتش چرخید و سلام کرد ولی کوک بدون اینکه نگاهشو از رو به رو بگیره جوابش رو داد.

وقتی که ماشین حرکت کرد گفت: بریم یه کافی شاپ خلوت.

_ولی میخواستیم بریم مهمونی که خوش بگذرونیم.

_دلیلی ندارم باهات خوش بگذرونم. میخواستم آخرین بار صحبت کنیم پس بریم جای خلوت.

_دوست پسرمی و همین یعنی باید باهام خوش بگذرونی.

_نیستم.

_نیستی؟

_نه!

تهیونگ خندید: فکر کردی من مثل همکلاسی هاتم که اینطوری باهاشون کات کنی؟ 

و بخاطر قرمز شدن چراغ ایستاد و خیلی سریع از یقه پسر گرفت و سمت صورتش کشید: این منم که رابطه رو تموم میکنم نه تو! پس وقتی رفتیم کافه با دقت به حرفام گوش میکنی و بعد تصمیم میگیری وگرنه میدونم باهات چیکار کنم.

و قبل از سبز شدن چراغ پسر رو ول کرد و به حالت اول نشست.  

نفس های کوک تند شده بود و استرس داشت. بخاطر خانوادش همیشه طبق نظم پیش‌ میرفت و هیچ وقت کار خطرناکی انجام نداده بود برای همین احساس میکرد تهیونگ قراره حسابی توی دردسر بندازش.


وقتی که رسیدن تهیونگ دوتا قهوه سفارش داد و حتی نظر پسر رو نپرسید. 

_کوک تو چند سالته؟

_هفده.

_پدرت چکارست؟

_قاضی.

_حالا بهم بگو چطوری میتونم با کسی که به سن قانونی نرسیده و پدرش میتونه بیچارم کنه سکس کامل داشته باشم؟

جونگ کوک پوزخند زد و به بیرون نگاه کرد: ترسو.

_محافظه کار نه ترسو! خوشم نمیاد نگاهتو میدزدی.

کوک عصبانی نگاهش کرد و سعی کرد داد نزنه: نه ترسویی و نه محافظه کار. فقط یه عوضی حرومزاده ای که با رفتار سرد و گرمت اذیتم کردی. اگه قهر نمیکردم قرار بود همین کاراتو ادامه بدی و هیچ وقت توضیح ندی!

_اره اشتباه از من بود که فکر میکردم اینقدر میفهمی که لازم نیست توضیح بدم.

_بسه تهیونگ من اصراری برای بودنت ندارم. ازت خوشم‌میومد و هنوز هم بهت حس دارم ولی بهتره تموم بشه.

_منم ازت خوشم میاد ولی مثل تو اینقدر زود تموم نمیکنم. الان فقط مشکلت اینکه بفاکت نمیدم؟

پسر خجالت کشید. واقعا تنها مشکلش همین بود ولی نمی‌تونست اعتراف کنه.

_نه کلی مشکل دیگه دارم.

_که همشون به سکس ختم میشه؟

_تهیونگ اینقدر اینطوری حرف نزن! خجالت میکشم و نمیتونم راحت باشم.

_چطور موقع فرستادن عکس دیک و باسن خوش فرمت راحتی بعد الان خجالت میکشی؟؟

کوک شلوارش رو چنگ زد و چشم هاش رو بست. واقعا کارایی کرده بود که الان خجالت کشیدن مسخره به نظر می‌رسید پس سعی کرد افکارش رو جمع کنه و بعد گفت: ته من با کسی اینطوری نبودم. تو اولین پسری هستی که ازش خوشم اومده و دلم میخواد هرچیزی که خوندم و دیدم رو تجربه کنم. اینقدر سنمو یاداوری نکن چون توی کلاس فقط چند نفر مثل من باکره هستن و برای بقیه مشکلی پیش نیومده! پدرمم قرار نیست باسنمو چک کنه.

تهیونگ خندش گرفت و سر تکون داد: باشه. فقط امیدوارم پشیمون نشی.

_اگه به حرفام گوش کنی نمیشم! خب تا دیرنشده بریم پارتی چون نمیخوام چیزای خوبو از دست بدم..


Report Page