Black boots.Pt 3.

Black boots.Pt 3.

https://t.me/JNhouse

[نزدیک دیوار شد و سرشو از داخل آشپزخونه بیرون آورد. نگاهی به داخل پذیرایی انداخت و با ندیدن دختر کوچکتر،شروع به ریز ریز خندیدن کرد. انگشت اشاره اشو بین دندوناش گرفت تا صدای خنده اش بلند نشه.

عقب گرد کرد و به سمت شیشه ی روی کابینت رفت.شیشه رو بین دستاش گرفت و با مرور کردن کاری که میخواست بکنه، لباشو داخل دهنش کشید و ابروهاشو بالا انداخت. در شیشه رو باز کرد و کمی از محتویات قرمز داخلش رو روی دستش ریخت، که کل دستش به رنگ سرخ در اومد.آب دهنشو قورت داد و جیغ بلندی کشید و با صدای پرت شدن چیزی توی اتاق خواب ، ریز ریز خندید.به سمت کابینت برگشت تا به ادامه ی نقشه اش برسه که زانوش محکم به دسته ی کابینت خورد؛نفهمید چیشد اما لحظه ی بعد این شیشه ی سر خورده از بین دستاش بود که تیکه تیکه روی زمین افتاده بود. جنی هول کرده پاشو پایین آورد که تیکه بزرگ شیشه ای پاشو برید. عالی شد. قرار بود یه نقشه باشه اما حالا واقعا خون ریزی داشت.

نگاه مچاله شده اشو از قرمزی کف آشپزخونه گرفت. کف آشپزخونه به کل سرخ شده از رنگ خوراکی و خون پاهای جنی بود. آخی از بین لباش بیرون اومد و سرشو بالا گرفت که با لیسای هراسون و ترسیده ،داخل چهارچوب در آشپزخونه مواجه شد.

با دیدن آلفای مو بلوندش توی چهارچوب در، ناگهان متوجه شد که نه، مثل اینکه پاش بیشتر از این ها درد میکرد. با اشک داخل تو چشماش به چشمای لیسا خیره شد و دید که دختر ، کلافه اخماشو تو هم کشید و جلوتر اومد.

- تکون نخور.

لحن دستوری لیسا بود که باعث شد جنی توی جاش ثابت بمونه. دختر کوچک تر شیشه ها رو دور زد و با رسیدن به جنی دستشو زیر رون های لخت دختر گذاشت و براید استایل بغلش کرد. به سمت میز ناهار خوری رفت و با اشاره به دختر فهموند که صندلی رو عقب بکشه. دختر بزرگتر رو با احتیاط روی صندلی نشوند و به سمت کابینت ها رفت تا جعبه ی کمک های اولیه رو پیدا کنه.

چند دقیقه بعد این دختر کوچک تر بود که جلوی صندلی جنی زانو زده بود و با گذاشتن پاش روی زانوی خودش در حال پانسمان کردن پای دختر بود. تمام لحظاتی که در حال پانسمان کردن بود ، جنی دیده بود که با هر اخ گفتنش لیسا اخماش بیشتر توی هم میره. جوییدن لب زیرینش سر گرفته بود که لیسا با ظرافت تمام دستای کشیده اشو زیر مچ پای جنی گذاشت و بالا اورد و لحظه ای بعد بوسه ای از جنس لطافت، روی پوست نرم پای دختر نشست.

لبخند محوی روی لب دختر نشست. اون بوسه روی پاهاش نه بلکه روی قلبش نشسته بود. درسته دختر پاهاش رو بوسیده بود اما حرف نمیزد و این خب، کمی مضطرب کننده بود؟

انگشتای دختر کوچکتر از دور مچ جنی ازاد نشد بلکه با انگشت شصتش در حال نوازش مچ پاش بود؛ کاملا با ارامش و ظرافت. سرشو بالا اورد و با خون سردی ابروهای خوش فرمش رو بالا انداخت. با ارامش لب زد :

- اگه میخواستی باهات وقت بگذرونم،کافی بود به زبون بیاری.

دختر بزرگتر گوشه لبشو گزید و سرشو پایین انداخت. همونطور که سرش پایین بود چشمای درشتشو بالا اورد و به لیسا نگاه کرد. دختر کوچکتر که با نگاهش نرم شده بود، لبخند خیلی خیلی محوی روی لب هاش نشست؛ به طوری که اگر جنی نبودی متوجه نمیشدی اون دختر لبخند زده.

دستشو به سمت صورت دختر برد و کف دستشو روی لپ های نرم دختر گذاشت. امگای شیرینش ناخوداگاه سرشو به سمت دستش کج کرد و لپ نرمشو به کف دست لیسا مالید.

+ کار داشتی.

- کاری مهم تر از تو دارم؟

چشم های دختر بزرگ تر برقی زد و گوشه های چشمش چین افتاد. لیسا عاشق لبخندِ چشمای دختر بود. حاضر بود هرکاری بکنه تا برق توی چشمای دختر همیشه بدرخشن. ]

گذشته دستی شد و گلوی نحیف دختر رو چسبید و محکم کوبیدش به زمان حال. انگار که نفس بهت داده باشن و وقتی هنوز محتاج نفس کشیدنش ازت بگیرنش. دختر کوچکتر نفسِ جنی بود. تنفسش بود و حالا دیگه نداشتش.

همونطور که به آیینه کثیف روبروش خیره بود ، دستشو به سمت گونه های خیسش برد و با دستش سعی کرد نم گونه هاش رو بگیره. گونه های همیشه نرمش دیگه نرم نبودن؛ شاید بخاطر این دیگه دوسش نداشت نه؟ خودش جواب خودش رو میدونست.

+ همه بیاید بیرون از سلول هاتون. یالا.

با فریاد زندانبان لحظه ای چشماشو رو هم گذاشت و شقیقه هاشو ماساژ داد. به سمت روشویی درب و داغون سلولش رفت و با شستن صورتش عقب کشید.

***

با دیدن رزی توی چند قدمیش سرشو بالاتر گرفت و بهش خیره شد. رزی با رسیدن به جنی بسته ی سیگاری که گیر آورده بود رو توی بغلش چپوند و کنارش جای گرفت.

- همین روز هاست که به دلیل حفاری بیش از حد گودی زیر چشمات یه بار دیگه بیوفتی زندان.

با ایگنور کردن حرفای رزی فندک رو از زیر سیگاری که در واقع ماری جوانا داخلش پیچیده شده بود، پایین اورد. فیلتر به اتش کشیده شد و دودش از بین لب های رنگ پریده اش فراری شد. به دودی که توی هوا پخش و محو شد ، خیره شد.

رزی دختر رو صدا زد و هومی از بین لبای دختر بیرون اومد. بی حوصله بود. کاملا مشخص بود.

- مانوبان تک تک انگشتای هردو دست آنا رو قطع کرد.

مکث کوتاه.

دوباره به سیگار کشیدنش ادامه داد. باید درصد ماری جوانا رو توی رول هایی که براش میاوردن افزایش میداد. اینا دیگه ارومش نمیکردن.

- مانوبان گفته این سری به راحتی نمیگذره، دست کسی که بهش خیانت کرده رو از مچ قطع میکنه.

مکث کوتاه.

دوباره به کام گرفتنش ادامه داد.

- همین الانم دمای سلول های بند 7 بشدت افت کرده. چند تا از بچه ها سرما خوردن. من مطمئنم کار مانوبانه.

مکث کوتاه.

یک کام دیگه و خیره شدن به اسمون خاکستری ای که انگار قصد باریدن داشت.

- آنا..

میدونست چی میخواد بگه.

+ نه.

رزی شوکه ابروهاشو بالا انداخت.

- پس تتوش؟

+ من خبر ندارم رز.

رزی گیج ارنجش هردو دستشو به زانوهاش تکیه داد و بالا تنه اشو روی دستاش خم کرد.

-اخه.. اخه چرا..

+ من آدمای زیادی رو از بند خودم اجیر کردم تا برن توی سلولش اما نه برای دزدیدن و کسب اطلاعات از مانوبان. من فقط از سر دلتنگی ادمای خودمو فرستادم تا از روزمرگیش برام بگن نه اینکه بهش خیانت کنن.

نگاه پر ترحم رزی روی جنی نشست.

***

وارد بندِ هشتم که شد موج گرما به صورتش خورد. رزی درست میگفت. دمای بند 7 از عمد پایین اومده بود.

از بین زندانی و سلول ها که میگذشت ، نگاه زندانی هارو روی خودش حس میکرد اما بی خیال تر و بی حال تر از اونی بود که بهشون اهمیت بده. پس همونطور با غرور و سری بالا راه اومده رو به مقصد رسوند. البته اگه آلیس اونجا بود عمرا اجازه میداد جنی حتی به داخل بند بیاد اما متاسفانه یا خوشبختانه اون اینجا نبود.

پرده ی خاکستری روی در سلول مثل سد بود که نمیذاشت دختر داخلش رو ببینه. بدون کوچکترین نشانه ای از وجودش توی بند، وارد سلول مانوبان شد. دختر روی تخت دراز کشیده بود و هیکل کشیده و بلندش توی اون شلوار چرم و یقه اسکی مشکی، بیشتر از هر زمانی جذاب تر بود. مچ دستشو روی چشم هاش گذاشته بود و به نظر میومد در حال استراحته.

قدم هاشو آروم به سمت تخت تنظیم کرد و جلوتر رفت تا به تخت رسید. نگاهی به موهای بلوند دختر که روی بالشتش پخش شده بود انداخت.

" - هیچوقت موهاتو کوتاه نکن لیسا وگرنه میکشمت.

+ اطاعت میشه سرورم. تا روز مرگ دست به موهام نمیزنم.

و این خنده های شیرین دو دختر بود که توی فضای اتاق پخش شد. "

اما حالا این بغض دختر بزرگتر بود که توی کل وجودش پخش و اون رو از درون میخورد. خم شد و با نشستن روی تخت، دستشو به سمت موهای طلایی دختر برد که وسط راه با شنیدن صدای بم دختر کوچکتر دستش روی هوا خشک شد.

- کی بهت اجازه داد بشینی؟

دستشو مشت کرد و عقب کشید؛ اما اهمیتی به حرف دختر کوچکتر نداد و از روی تخت بلند نشد.

+ چرا دمای بند 7 انقدر اومده پایین؟

مچ دستشو از روی چشماش برداشت. اخمی روی صورتش بود که زیباییش رو چندین برابر کرده بود. دستاشو پشتش گذاشت و با تکیه به اون ها نیم خیز شد و بالا تنشو بالا کشید. شروع به مالش دادن به دست راستش کرد.

- من هر حرفی که بزنم بهش عمل میکنم.

+ ولی اون از افراد من نبود.

مالش دادن به دستشو قطع نکرد و همونطور که سرش پایین بود چشماشو بالا اورد.

- میتونی ثابت کنی؟

سکوت دختر بهش اجازه ی پیشرفت توی حرفاش رو داد.

- اگه میتونستی هم حرفات قابل اعتماد نبود با توجه به سوء پیشینه ات.

" - تو نیاز به اثبات نداری، حرفای تو برای من مهر تاییده."

دست حلقه شده به دور گردنش که از صبح رهاش نکرده بود ، فشارشو بیشتر کرد. بغض بود که تا گلوش بالا اومد.

+ ما چند تا زن باردار داریم. دمای بند رو بالا ببر.

- درش بیار.

+ چی؟

صدای شوکه ی جنی بود که بلند شد. چشمای گرد شده اش رو به دختر بزرگتر دوخت تا ببینه چی میگه. متوجه نمیشد چی میگفت؛ نه اینکه نخواد ، واقعا نمیفهمید. اما دختر کوچکتر حتی سرشو بلند نکرده بود.

- مگه گرما نمیخوای؟ درشون بیار.

ناگهان این دمای بدن دختر بزرگتر بود که بالا رفت. ضربان قلبش شدت گرفت و همزمان احساس میکرد قلبش تیر میکشه. نمیدونست نزدیکی به معشوقه ی قدیمی خوبه یا اینکه معشوقه اش صرفا بهش به عنوان یه معامله نگاه میکرد، بد.

دختر کوچکتر کلافه سرشو بلند کرد و ماساژ دادن به دستش رو قطع کرد.

- گوشات هم کر شده؟

آب دهنشو قورت داد و دستای لرزونش رو به سمت کش شلوار نارنجی رنگش برد و از تا اون هاش پایین کشیدش. نفس عمیقی کشید. خجالت میکشید. نه اینکه قبلا بدنش رو ندیده باشه اما این موقعیت متفاوت بود؛ این سری لیسایی نبود که با خجالت پلکاشو ببوسه و بدون اینکه بفهمه تنشو از دست اون لباس ها خارج کنه. نفس عمیق دیگه ای کشید و شلوارش رو کامل در اورد. نگاهی به شلوار بین دستاش کرد و پایین تخت انداختش.

-٫ پاهاتو باز کن.

نگاه توام با خجالتش رو به چشم های بی خیال لیسا داد. اب دهنشو برای بار هزارم قورت داد و رون های توپرش رو از هم فاصله داد. ابروهای دختر کوچکتر با دیدن لباس زیر سفید جنی بالا پرید. مثل اینکه منظم و حساس بودن دختر حتی توی زندان هم تمومی نداشت.

همین حالا هم میتونست سرخی گونه های رنگ پریده اش رو حس کنه. مدت زیادی بود که از الفاش دور بود نه؟ برای بدن دلتنگش زیادی بود. میتونست ترشح هورمون رو بین پاهاش حس کنه که داشت لباس زیرشو خیس میکرد و این باعث میشد بیشتر خجالت بکشه. دختر کوچکتر با ابروهاش به بالا تنه دختر اشاره کرد.

نفس لرزونش رو به بیرون فوت کرد و دستشو به سمت سویشرت مشکی رنگش برد و زیپش رو پایین کشید. دستاشو از سوییشرت بیرون آورد و بیرون کشید که جسم سختی رو بین پاهاش حس کرد. بی اراده رون هاش رو بهم نزدیک کرد.

- ششش،پاهاتو باز کن دختر خوب.

با لفظ دختر خوب ناخوداگاه پاهاش باز از هم فاصله گرفت و لعنت بهش که بیشتر تحریک شد. لیسا نوک کفشش رو بین پاهای دختر کشید. اروم و با حوصله. گوشه لبشو گزید تا صدای ناله اش بلند نشه.

- ادامه بده.

دستای لرزونش رو به سمت پیرهنش برد و دکمه هاشو یا دستپاچگی باز کرد. سینه های درشت و سفیدش نمایان شدن. لیسا با دیدن منظره ی روبروش، حرکت نوک کفششو دایره وار بین پاهای دختر ادامه داد. جنی مکثی بخاطر شدت لذتی که داشت به بدنش تزریق میشد، کرد.

- لباس زیرت.

با لحن دستوری دختر سمتشو سمت پاهاش برد. دو طرف کش لباس زیرش گذاشت و سعی کرد از تنش درش بیاره. لیسا پاشو عقب کشید که جنی خیلی زود دلتنگ پاش شد و بدون اینکه بتونه کنترل کنه اهی از بین لباش خارج شد که باعث پوزخند دختر کوچکتر شد.

چند لحظه بعد این دختر بزرگتر بود که بدون هیچ پوششی جلوی چشمای گرسنه ی لیسا بود. بوی فورمون های دختر توی سلول پخش شده بود. لیسا نمیتونست انکار کنه که دلتنگ بوی نارنج تن دختر نشده. فقط بوی نارنج!

دختر بزرگ تر دوتا از انگشتاش رو جلوی دهنش گرفت و با بیرون آوردن زبونش خیره تو چشمای لیسا زبونشو مثل یه گربه از بالا تا پایین دوتا از انگشتش کشید. لیسا با دیدن این صحنه ، مات حرکات دختر زبونشو روی لب پایینیش کشید. جنی هردو انگشتش رو وارد دهنش کرد و با اغواگری تمام شروع به ساک زدن انگشتاش کرد. سعی کرد با سر و صدای کنترل شده ای انجامش بده.

انگشتاشو از دهنش بیرون کشید که خطی با بزاقش از دهنش تا انگشتش کش اومد. صحنه ی تحریک کننده ای بود. انگشتاشو پایین برد و با باز کردن بیشتر پاهاش انگشت وسطش رو از پایین تا بالا کشید. خیسی بین پاهاش اونقدر زیاد بود که روتختی لیسا رو خیس کرده بود. گربه کوچولوی هورنی.

انگشتشو روی کلیتوریسش کشید و شروع به مالیدنش کرد. دختر کوچکتر برای کنترل خودش دستشو به سمت سوییشرت دختر که میدونست توش سیگار هست، برد. نخی از پاکت برداشت و روی لب هاش گذاشت و با گرفتن فندک زیرش کامی گرفت و به منظره روبروش خیره شد.

+ نمیخوای انگشتای خودت رو بهم بدی؟

- قراره با تصور اونا خودتو لمس کنی.

دختر بزرگتر لعنتی گفت و انگشت وسطشو وارد خودش کرد. لیسا لبشو دور سیگار محکمتر کرد و بین لب هاش فشارش داد. دست ظریف دختر عقب جلو میشد و این سرش بود که به عقب پرت شده بود. دومین انگشت هم اضافه شد و پک های لیسا به سیگار عمیق تر. برخورد انگشتاش به لزجی بین پاهاش صدای خیسی رو تشکیل داده بود. انگشت سوم که اضافه شد انگار تحمل دختر تموم شد و ناله کوچیکی از بین لباش ازاد شد.

لیسا تو جاش نیم خیز شد و با گذاشتن سیگار گوشه ی لبش، جلوتر رفت تا به دختر رسید. موهای نارنجی رنگ دختر که روی صورتش ریخته بود رو پشت گوشش انداخت و انگشتشو از پشت گوشش رد و به خط فکش رسوند. اونقدر طی کرد تا به چونه اش رسید. انگشتش به لب های نیمه باز دختر رسوند و انگشتاشو وارد دهنش کرد. جنی لبهاشو دور انگشتاش قفل کرد و ناله تو گلویی کرد.

- بهم نشون بده کار زبونت چقدر خوبه.

دختر زبونشو روی انگشت بالا پایین کرد و مکی به انگشت دختر کوچکتر زد. سرشو عقب جلو میکرد و چشمای اشکیشو به دختر کوچکتر دوخته بود. همزمان حرکت دستاشو هم داشت. با سرعت پیدا کردن حرکت انگشتای دختر و ناله تو گلویی که کرد ، فهمید دختر نقطه اوجش رو پیدا کرده. پک عمیقی به سیگار زد و روی زمین انداختش. بوی ماری جوانا اذیتش میکرد ولی چیزی نبود که نکشیده باشه. دودشو نگه داشت و به سمت صورت دختر خم شد. انگشتاشو توی دهن دختر عقب جلو کرد و دود رو توی صورتش فوت کرد. همزمان این صدای بمش بود که بلند شد.

- برام بیا نارنج. زود باش.

قطره اشکی از گوشه دختر ریخت و رون هاش شروع به لرزیدن کردن؛ لحظه ی بعد کل تن دختر لرزید و روی تخت مانوبان ارضا شد.

دختر کوچکتر انگشتشو از دهن جنی بیرون کشید و عقب کشید و به تخت تکیه داد. دستشو دراز کرد و با برداشتن سوییشرت دختر ، انگشتاشو تمیز کرد و بعد به سمت دختر پرتش کرد.

- نمایش خوبی بود. خودتو تمیز کن و عرض دو دقیقه از سلولم خارج شو. به بندت رسیدگی میکنم.

Report Page