ادبیاتِ شهوانیتزدوده و زبانِ ابترشده
آرمان امیری

ماریو بارگاس یوسا، در بخشی از کتاب «نیم قرن با بورخس»، داستانهای بورخس را چنین توصیف میکند: «نوشتههایی با نثر مسحورکننده، هوش ظریف و فرهنگ والا، اما با فقدان جانکاه زنده بودن، جهانی غنی در انگارهها و خیالپردازیها که انسانهای درونش تجرید و نماد و تمثیل به نظر میرسند و حواس، ذائقه و هر شکل از شهوانیت، اندکی با نابودی فاصله دارند؛ اگر عشق بروز مییابد اندیشمندانه و ادبی است، تقریبا همیشه جنسیت زدوده».۱
این نقد یوسا بر سنت محافظهکاری و ادبیات غیرزمینیشده بورخس را میتوان از اصلیترین ارکان پیدایش گونه مدرنی چون «رمان» قلمداد کرد. رمان، زاییدهی فصلی از تاریخ بشر است که ساحت اندیشه از آسمانها به زمین کشیده میشود و انسان، بار دیگر شهامت مییابد که از خودِ «بدنمند»ش سخن بگوید و چیستیاش را در پیوند با کالبدِ جسمانیاش بجوید.
باختین، در توصیف تجلّیِ «بدن» در آثار «رابله» (از نخستین پیشگامان رمان) مینویسد: «در آثار رابله بدن انسان از جنبههای بسیار مختلفی به تصویر کشیده شده است. خصوصا از جنبههای مختلف کالبدشناسی و فیزیولوژیک. پس از این جنبهها، جنبههای مضحک و طعنهآمیز به تصویر کشیده میشود و سپس تصویرسازی وهمآلود و گروتسک (انسان به منزلهی عالم صغیر) و در نهایت جنبهی خاص فرهنگ عامهای بدن انسان مجسم میشود. هرگاه سخن از بدن انسان در میان است، مطمئنا موشکافی کالبدشناختی و فیزیولوژیک و توجه به جزییات نیز وجود دارد».۲
تاکید باختین بر نسبت این بدن با فرهنگ عامه، یادآور ضرورت سقوط «سلحشورنامههای عاشقانه و حماسی» طبقات فرادست تا سرحد فرهنگِ «کارناوالیِ» تودههایی است که در بیان روزمرهی خود نیز با صراحت (یا گستاخی تمام) به اجزا و جزییاتِ جسمانی انسان میپردازند. اینجاست که جزییات و عینیت اعمالی چون «بلع» یا «دفع» یا آن عمل دیگر (که من نمیدانم حتی واژه معادلاش در ادبیات ما چیست) به عنوان ویژگیهای ممیزهی گونهی «رمان» اهمیت پیدا میکنند و میتوان فهمید که وقتی یوسا از «جنسیت زدودگیِ» عشق در آثار بورخس گلایه میکند، چطور در واقع او را به عصر ادبیات پیشامدرن نسبت داده است. پرسش من از همینجا آغاز میشود: آیا ادبیاتی که زیر تیغ سانسور، به سمت نوعی «بدنزدایی» از انسان گام برمیدارد، همچنان میتواند خصلت رمانگونگی خود را حفظ کند؟
شماری از ماندگارترین شاهکارهای رمان در همین عمر کوتاه رماننویسی فارسی را به یاد بیاوریم: «همسایهها»ی احمد محمود، (با آن شخصیت ماندگار «بلورخانم»)، «سنگ صبور» از صادق چوبک، «شب هول» از هرمز شهدادی و حتی اثری متأخر، همچون «چاه بابل» از رضا قاسمی، که همگی جرأت کردهاند به آن وجه جسمانیت شهوتآلود مورد نظر یوسا نزدیک شوند و دقیقا به همین دلیل (و حتی با حذف سویههای نقد مذهبیشان) در چهارچوب این دستگاه سانسور امکان انتشار ندارند.
این رویکرد بدنزدایی و جنسیتزدایی از انسان، البته به سطور رمان یا دیگر عرصههای هنری محدود نمیشود و رد پای آن را در تمامی شئون و وجوه عرصه عمومی به چشم میبینیم. روّیهی جنسیتزدایی از سطح جامعه، که طبیعتاً در گام نخست همواره کارش را با «زنستیزی» و «زنزدایی» آغاز میشود؛ تلاشی برای بریدن پایهها و ریشههای «امرِ در صحنه» از واقعیاتِ زیستیِ انسانِ ناسوتی، و بازپس فرستادن او به عالم لاهوت.
این تلاش واپسگرا، در عرصهی عمومی با مقاومتهایی عینی مواجه است که رد پای آن را طغیانهای روزمرهی زنان سرزمین مشاهد میکنیم؛ اما اگر این مقاومت مدنی و دفاع از عینیتِ زمینیِ انسان، بخواهد در عالم ادبیات بازتاب و پشتوانهای داشته باشد، باید بتواند دقیقا در فرم ارائه خود نیز از آن انتقاد یوسا در باب تجلیِ «اندیشمندانه، ادبی و جنسیتزدوده» فاصله بگیرد. دستاوردی که میدانیم با سد سانسور مواجه خواهد شد، اما برای آنکه بتواند حتی رویای عبور از این سد را در سر بپروراند، ابتدا باید برای خود ظرفیت و امکان تحققی در کالبد «زبان» فراهم آورد. چالشی که دقیقا در ترجمه «Sex» به پیشنهادات جایگزینی چون «همخوابگی» یا «همآغوشی» میتوان مشاهده کرد: جایگزینهایی علیل، موکول شده به یک مرحله قبل از منظور اصلی، همراه با پردهپوشیِ عینیت، متکی به تلمیح و همچنان در حال گریز از تابوی شهوتآلود به سنت محجوب عرفی.
جالب آنکه خود یوسا، رابطه ادبیات با غرایز شهوانی را کاملا دوسویه قلمداد میکند. او در مقاله «چرا ادبیات» مینویسد: «ادبیات، عشق و تمنا و رابطهی جنسی را عرصهای برای آفرینش هنری کرده است. در غیاب ادبیات، اروتیسم هم وجود نمیداشت. عشق و لذت و سرخوشی بیمایه میشد و از ظرافت و ژرفا و از آن گرمی و شوری که حاصل خیالپردازی ادبی است بیبهره میماند».۳
در واقع، به تعبیر یوسا، ادبیات و رمان، نه تنها حامل بار شهوانیت جهان واقع، بلکه حتی فرمدهنده و عمقدهنده بدان هستند و همه اینها باید بر بستر «زبان» شکل بگیرند. زبانی که بر خلاف زبان محافظهکار و ادیبانه بورخس، گرما، صراحت و گستاخی ضروری برای پرورش آن احساس شهوانی را دارا باشند، و در عین حال، با لطافت ادبی خود، به پیرایش خشونتِ بَدَوی این ارتباط بپردازند. خشونتی که در رابطهی میان سنتِ دیرینهی مردسالار با زبان خشن کهن کاملا قابل فهم است. آنچه مولوی به «وقت سپوز» تعبیر میکند چنان کریه، خشن و یکسویه است که بیشک هیچ سنخیتی با آن ظرافت اروتیک مورد نظر یوسا ندارد. این سطح ادبیات، بیشتر مناسب آن مردانگی آماس کردهای است که در داستان «زن قاضی ری» از ملکالشعرای بهار میتوان خواند:
هر دو دیدند در آن گوشه پسر / جسته مردانه به پشت خر نر
خانه از غیر چو خالی دیده / فرصتی جسته خری گاییده
مقصود مورد نظر یوسا و توقع او از نقشآفرینی ادبیات در پرورش و شورآفرینی امر جنسی اما، تنها در شرایطی قابل تصور است که «زبان» این امکان و آزادی را داشته باشند که دستکم پابهپای تحولات اجتماعی (اگر نگوییم پیشاپیش جامعه) دستخوش تغییر و تحول شود. اگر زبان مولوی یا حتی بهار متناسب با فرهنگ مسلط جامعه در زمان خود بوده، شتاب عرفیات جامعه ایرانی در دو دهه اخیر، به ویژه در زمینه تابوزدایی از امر جنسی خیرهکننده بوده است. این تابوزدایی، همزمان با سربرآوردن جامعه زنان در سهمخواهی برابرِ خود از عرصه عمومی، به سقوط روزافزون فرهنگ مردسالار دامن زده است؛ اما آیا زبان ما توانسته با چنین شتابی همگام شده و خود را متناسب با نیازهایِ «بیانیِ» جامعه به روز کند؟
کمترین چالشی که در یافتن معادلهایی صریح و گستاخ برای توصیف امر جنسی در زبان فارسی میتوان تصور کرد، (آنچنان که با بیپروایی قابل مشاهده در نسل جدید برابری کند)، حذف کارکرد ادبیات و به ویژه رمان است. البته میتوان همچنان تلاش کرد که هر جای خالی را با پیشنهاداتی خلقالساعه پوشش داد؛ همانگونه که گویا برای Sex هم معادلهایی چون «کامش» پیشنهاد شده است، اما واقعیت این است که زبان را نمیتوان در خلاء پرورید و واژگاناش را از کارخانه واژهپردازی بیرون کشید.
آنچه میتوانست واژگانی را خلق و در دل جامعه نهادینه کند بیشک ادبیات (در عصر کهن) و رمان (در عصر جدید) بود؛ اما در شرایطی که رمان، خود در کانون بیشترین اعمال فشار و سانسور زبانی قرار دارد، در حالتی که نویسنده ایرانی تلاش میکند در گریز از اشارتی صریح و گستاخ، هزارگونه پردهپوشی هنری و کنایات ادبی را برای رساندن مقصود به کار بگیرد، بیشک توقع روزافزون و پرشتاب جامعه برای دستیافتن به صراحتی عریان از جانب ادبیات بیپاسخ باقی میماند.
بدین ترتیب، این شهوانیتستیزی در داستان و جنسیتزدایی از کلام، که سوار بر ادبیّتی بیروح از کالبد انسانی فاصله میگیرند، نه تنها رمانگونگی رمانهای فارسی را با چالشی جدی مواجه میسازند، بلکه به صورتی همزمان، اثرات متقابل و مخربی بر عاداتِ رفتاریِ جامعهای میگذارد که زباناش روز به روز در ارضای نیازهای بیانیاش علیلتر میشود و به ناچار به واردات بیرویه و آشفته واژگان بیگانه میپردازد؛ واژگانی که البته نه در بستری ادبی و متونی پرداخته، بلکه به شیوهای «جراحی شده» و خارج از متن به پیکرهی زبانی ما شلیک میشوند.
پانویس:
۱- نیمقرن با بورخس / ماریو بارگاس یوسا / سعید متین / نشر برج ۱۴۰۰ /
۲- تخیل مکالمهای / میخائیل باختین / رویا پورآذر / نشر نی ۱۳۹۴ / ص۲۳۷
۳- چرا ادبیات / ماریو بارگاس یوسا / عبدالله کوثری / انتشارات لوح فکر ۱۴۰۰ / ص ۱۳ و ۱۴