سوزن به خود؛ جوال‌دوز به مدیریت شهری

سوزن به خود؛ جوال‌دوز به مدیریت شهری

امیرمحمد یوسفی

گذری انتقادی بر ارتباط سیاست‌ شهری با نهادهای دانشگاهی

می‌شود حدس زد حدود سی‌ سال پیش وقتی که اعضای هیئت‌دولت قانون استقلال مالی شهرداری‌ها را تصویب می‌کردند نمی‌دانستند که به سرگردانیِ کلافی که دور شهرداری‌ها پیچیده شده چه ضریبی می‌دهند. نهادهایی که تا قبل از آن دولت جیبشان را پرمی‌کرد، حالا مجبور بودند تقریباً روی پای خودشان بایستند. به‌این‌ترتیب بدون آن‌که برایشان منابع مالی پایدار تعریف شود، رها شدند و این بلاتکلیفی به زودی همۀ وجودشان را فراگرفت.

آن‌ها به حالت نیمه‌خصوصی درآمدند. از اسمشان هم پیداست که نه خصوصی هستند و نه دولتی؛ نه مستقل هستند و نه زیرمجموعه. این ویژگی که در ذات شهرداری نهادینه شده بود در مدیریت شهر هم بروز کرد. شهرهای ما نه آمادگی تمهید شرایط همکاری با بخش خصوصی را دارند و نه دارای مدیریت متمرکز هستند. در ساختار نهادی کشور ما در سطوح مختلف، از قانون‌گذاری تا تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی تا اجرا، با مجموعه‌های زیادی در حوزه شهر روبه‌رو هستیم که عبارتند از: وزارت راه‌وشهرسازی به‌عنوان مهم‌ترین قانون‌گذار، شوراهای شهر، فرمانداری‌ها، استانداری‌ها تا بخش خصوصی/ خصوصی-دولتی/ خصوصی-حکومتی که همه و همه در سطوح مختلف در شهر دخیل‌اند. اضافه کنید سازمان‌های مختلفی را که در موضوعات مختلف وارد میدان می‌شوند: شهرداری‌ می‌خواهد آسفالت کند و ادارۀ ‌ گازی که می‌خواهد آسفالت را بکّند! گویا این وضع در همه‌جای شهر دیده می‌شود. برای مثال اگر موضوع حاشیه‌نشینی را درنظر بگیرید، علاوه بر مجموعه‌های بالا، با نقش بنیادمسکن و ‌قرارگاه‌های سازندگی در نیروهای مسلح هم مواجه خواهید شد. شهرداری‌ها نیز در برخورد با این سازمان‌ها دچار بلاتکلیفی هستند. از سمتی شهرداری به آن‌ها امتیازاتی می‌دهد تا اعتبار و درآمدی کسب کند و سمت دیگر در کشاکشِ رقابت قدرت با آن‌ها در مدیریت شهر است. شهرداری‌ها در الگوی حکمرانی کشور جانمایی نشده‌اند و شهرهایمان پر شده از نهادهای خودمختار هماهنگ و ناهماهنگ با یکدیگر و با شهرداری.

به نظر می‌رسد از دلایل مهم اجرایی نشدن طرح‌های توسعه، جامع و تفصیلی در شهرها همین ساختار آشفته در سطح اجرایی شهر است؛ البته اگر اساساً الگوی مشخصی برای توسعه وجود داشته باشد! زیرا این آشفتگی نه فقط در سطح اجرایی، بلکه در سطح برنامه‌ریزی نیز در بدنۀ تصمیم‌گیر شهرها وجود دارد و به‌طبع آن به فقدان رویۀ ثابت و الگوی مشخص توسعه و آیندۀ شهرها منجر می‌شود.

این‌ها همه نمونه‌ای است از بسیار نقد آشکاری که به شهرداری وارد است و مخاطب می‌تواند به بیان مشکلات دیگر بپردازد و این یادداشت را ادامه دهد؛ می‌تواند در هر معضل و مشکلی که در شهر است از سردرگمی نهادی بگوید تا نقدهای محتوایی و اجرایی و غیره… . اما با مقدمه فوق به سراغ نقش منتقدین و جامعۀ دانشگاهی در مواجهۀ با مدیریت شهری می‌رویم.

یک سوزن به خود…[۱]

نمای یک‌بام و چندهوایی که دربالا به تصویر کشیده شد، ما را به ورطۀ اشتباهی رایج می‌کشاند که وضع موجود را بی‌نظمیِ ناشی از بی‌عقلی تلقی کنیم؛ مثلا می‌گوییم «مدیریت نداریم»، «نظمی نداریم» و کلیشه‌هایی از این جنس. درصورتی که این وضع، به یک‌باره و با الگویی فهم‌ناپذیر پدید نیامده، بلکه طی یک فرآیند و با عواملی که باهم در ارتباط هستند نقش‌هایی را به‌وجود آورده است که بایکدیگر انتظام دارند. ارتباط این نقش‌ها با یکدیگر گاه در تعارض است و گاه در تناسب؛ اما در کل به انتظام و هم‌زیستی رسیده‌اند که وضع موجود را ساخته و جلو می‌برند. موضوع اصلاً این نیست که نظمی نداریم؛ بلکه موضوع شبکۀ قدرتی است که شهرها را شکل می‌دهد. شبکه‌ای که می‌خواهد شهر تهران و باقی شهرهای ما را برای نهادهای اداره‌کننده، به‌صرفه و سودآور کند. مثلاً کمیسیون ماده‌پنج همان کارکرد پول‌سازی را در شهرداری فعلی دارد که پنج ‌سال پیش و در دوره‌های قبلش با شهرداران به‌ظاهر متفاوت داشت. درون چنین شبکه‌ای است که مجموعۀ بزرگی از رویدادهای اشاره شده در بالا، ممکن‌الوجود می‌شوند. شبکه‌ای که هرچقدر هم ملغمه‌ای از نهادهای مختلف باشد، خیلی اوقات به خروجی‌های مشابه ‌می‌رسد.

انتقاد در وهلۀ اول باید بتواند توضیح‌دهندۀ شرایط و نظم موجود در این شبکه باشد که بتوان از دل آن به راهکار و اصلاح رسید تا نظم موجود را تغییر دهد. وظیفۀ منتقد آکادمیک فهم‌پذیر کردن موقعیت‌هاست، نه آنکه مضاعف فهم‌ناپذیرش کند. هنر منتقد نیز در برهم‌زدن این نظم است؛ در فهمیدن و فهماندن این نظم است؛ وقتی همه‌چیز را به بی‌نظمی ارتباط دهیم، وظیفۀ خود را به‌عنوان یک منتقد دانشگاهی بجا نیاورده‌ایم؛ بلکه به‌جای کمک در حل مسئله، تنها به انسداد بیشتر آن پرداخته‌ایم.

برای کنکاش این آسیب عمیق‌تر شویم. در جامعۀ منتقدین، برخی از یک‌سو کل‌نگرانه در سطح تز و مبانی نظری درگیر هستند، از اندیشمندان بنام و تفکراتشان می‌گویند و بحث می‌کنند اما نمی‌توانند مابه‌ازای عینی این تفکرات را در شهر نام ببرند. برای مثال حتی در بین منتقدان سرسخت سرمایه‌داری در ایران هم نمی‌توان به راحتی چنین شخصیتی را پیدا کرد؛ منتقدی که توضیح بدهد چگونه نئولیبرالیسم در حیات و زندگی ما در ایران متعین می‌شود. نه آنکه ما را به نقدهای منتقدان رادیکال نظام سرمایه‌داری از قبیل هاروی ارجاع دهند؛ نه اینکه هاروی مهم نباشد که حتماً مهم است. مگر می‌شود بدون مطالعه و فهم این نظام‌های نظری از وضعیت سخن گفت. ماجرا این است که توضیح وضعیت، تدریس نظریه نیست. توضیح وضعیت یعنی نشان دادن چگونه ممکن شدن یک ‌چیز که این کار با نظریه‌بازی و کلی‌گویی بدون مصداق در مکان-زمان بومیِ ما متفاوت است. فضایی به‌دور از جامعه که بیشتر گریبانِ متخصصان شهریِ اجتماعی و علوم انسانی را می‌گیرد و آن‌ها را سرگرم نظریات مختلف می‌کند.

اما سوی دیگر گروهی از منتقدین هستند که جزء‌نگرانه و کاملاً به‌دور از امرکلی همه‌چیز را به‌عنوان سوژه، تنها و در شرایط خودش می‌بینند. لذا معتقدند باید برای ذاتِ خاصش نظریه‌ای خاص داشت. در واقع برای آن‌ها ذاتِ خاصی وجود ندارد و آنچه خاص است شرایطِ استقرار در فضا-زمان است که نیازمند تحلیلی خاص با در نظر گرفتنِ تفاوت‌ها و تغییرات است؛ نه حواله دادن همه چیز به ذاتی خاص و خیالی. فضایی سیاست‌زدایی شده‌ که درکی از بروز اندیشه‌های اقتصاد سیاسی در شهر و ساختمان‌هایمان ندارد.

پس از یک‌ سو کافی نیست با ژست‌های روشنفکرمآبانه به کلی‌گویی بپردازیم و به‌جای توضیح شرایط امکان و پدیدآیی چیزها، نظریه درس بدهیم. این امر را مدیران شهری نیز اگر جای ما باشند می‌توانند انجام دهند. از سوی دیگر اگر شرایط را جزء بی‌ارتباطی از کل بدانیم و درکی از مناسبات سیاست -به‌معنای مواجهه با امرکلی- در شهر نداشته باشیم نیز نمی‌توانیم به‌جای مدیران شهری فعلی قرار بگیریم و نظم موجود را برهم بزنیم. ما نیاز به اتصال فضای کل‌نگرانۀ علوم‌انسانی با امور عینی در شهر داریم و همچنین اتصال فضای جزء‌نگرانۀ مهندسی به اندیشه‌های اقتصاد سیاسی.

سیاست شهری حلقۀ واسط امر کلی و رساندن‌ آنها به امر جزئی در شرایط بومی بافت‌های شهری ماست.

لازم به یادآوری است که مدیران شهری فعلی، یا برخی از اساتید ما هستند یا درگذشته برجای ما در دانشگاه‌ها نشسته اند، پس اگر بناست آیندۀ ما از حال بهتر شود نیاز به درک صحیح وضعیت است. از ملزومات درک صحیح وضعیت، پاسخ به این سوال است که با یک چشم‌انداز نظری چگونه می‌توان امر جزئی را در بطن امر کلی توضیح داد و شرایط امکان پدیدآیی و تفاوت‌ها را توضیح‌پذیر کرد؟ کنکاش در باب سیاست‌شهری حلقۀ مفقودۀ جامعۀ دانشگاهی معماری و شهرسازی است و لازم است در جستجوی این گمشده باشیم.

[۱] بخش دوم متن از مصاحبه­‌ی دکتر آرش حیدری با ویژه­‌نامۀ بازآفرینی شهری سازمان نوسازی تاثیر گرفته.


Report Page