سواد مردم نه، انحصار شما فروپاشیده!

سواد مردم نه، انحصار شما فروپاشیده!

آرمان امیری


شاید برخی وسوسه شوند اندک نخبگان و نوابغ تاریخ فرهنگ و هنر مثل فردوسی و حافظ و سعدی را روشنفکران زمان خود بخوانند. به نظرم کمال بی‌سلیقگی است؛ اما حتی اگر اینقدر بی‌مبالات بخواهیم تعابیر را گشاد کنیم، باز هم باید اعتراف کنیم در طول بیش از ده قرن، شاید در مجموع بتوانیم ۴۰-۵۰ تا از این روشنفکران تصنعی معرفی کنیم. این قطعا فرق دارد با عصری که روشنفکری به یک عنوان عام برای یک تیپ یا قشر اجتماعی بدل شد.

به باور من، پاسخ را باید جایی بیرون از جهان فرهنگ، یعنی در دنیای فن‌آوری و انقلاب‌های صنعتی جستجو کرد. در قرون میانه‌ای که نه امکان «ارتباطی» وجود داشت و نه صنعت چاپ و نشر عمومی، انگشت‌شمار افرادی که امکان داشت بتوانند حرف‌شان را به گوش دیگران برسانند، همان‌هایی بودند که به قدرت و ثروت متمرکز در دستگاه دولتی نزدیک می‌شدند. یا در مواردی بسیار نادر، به کانون‌های ثروت و قدرت دیگری از قبیل خانقاه‌های صوفیانه که خودشان یک جور دولت‌های منطقه‌ای به حساب می‌آمدند. در چنین روزگاری، امکان «سخن گفتن»، حتی به مراتب بیشتر از امکان «آموختن و اندیشیدن» به یک حق انحصاری برای قشری محدود شده بود.

اختراع صنعت چاپ در غرب و گسترش مدارس و آموزش همگانی، این امتیاز ویژه را تا حد زیادی از دست نخبگان درباری/اشرافی خارج کرد و دست‌کم در سطح طبقات نسبتا میانی گسترش داد. حالا فرزندان تجار و بازرگانان و ای بسا علما هم می‌توانستند فرنگ بروند و تحصیل کنند و از آن مهم‌تر «حرف بزنند» و نظرشان را بگویند. دیگر برای حرف زدن و شنیده شدن لزومی نداشت کسی شاهکاری در سطح شاهنامه‌ی فردوسی خلق کرده باشد. 

امکان انتشار یک روزنامه‌ی ساده هم کفایت می‌کرد و اتفاقا شوق عمومی به شنیدن این کلام جدید، متفاوت و ای بسا «آشناتر و ساده‌تر و روزمره‌تر» سبب شد که شمار مخاطبان «مطالب روز» به سرعت از آشنایان با مفاخر تاریخ ادب و هنر پیشی بگیرد.

گمان می‌‌کنم تا همین‌جا هم اصل ایده‌ی خودم را شفاف کرده باشم: انقلاب‌های فن‌آوری، نه تنها زیرساخت اقتصادی و شکل زیست روزمره‌‌ی ما را تغییر می‌دهند، بلکه شأنیت‌های اجتماعی جدیدی خلق می‌کنند و ای بسا هویت‌هایی را هم نابود کنند. ویژگی و شاخص این روند تاریخی آن است که مسیرش همواره در راستای «شکست انحصار کهن» و «گسترده‌تر کردن دامنه‌ی دست‌رسی و مشارکت عمومی» بوده و تا امروز هم هست. (سعی می‌کنم بر خلاف برخی پیشگویان همیشه در صحنه، اسیر وسوسه‌ی قضاوتی در مورد آینده نشوم) 

بدین ترتیب، آنچه که من در عصر اینترنت و سپس رسیدن هوش مصنوعی می‌بینم، نه سقوط «سواد» و بیزاری عمومی از «مطالعه و دانش»، بلکه کاملا برعکس، انفجار ناگهانی اطلاعات و عمومی شدن همزمان «دانش»، و مهم‌تر از آن «بیان» است. درست در همین نقطه است که ما شاهد تناقض آشکار در موضع و بیان کسانی می‌شویم که از یک طرف خودشان را «نگران انحصارگرایی سرمایه‌داری و محرومیت عمومی توده‌ها» معرفی می‌کنند، اما در تک‌تک موضع‌گیری‌ها و بیانات‌شان آشکار است که از متلاشی شدن حق انحصاری خود بر دانش و مزایای اقتصادی و شأنیت اجتماعی آن به وحشت افتاده‌اند!

برگردیم به بحث شیرین «آمار». پیش‌گویان آخرالزمانی ما هشدار می‌دهند که «آمارها» از کاهش «مطالعه» خبر می‌دهند، اما همان‌گونه که هر نوآموز آشنا به الفبای دانش می‌داند، این آمارها تنها در دل الگوهای «معناساز» هستند که به زبان می‌آیند. پیش‌گویان ما یکی از دلایل افول «مطالعه» و در نتیجه «سواد» را گسترش فضای مجازی یا رسانه‌های دیگر می‌دانند و دقیقا همینجاست که دم خروس بیرون می‌زند: مگر مردم در شبکه‌های اجتماعی مشغول چه کاری هستند که با «سواد» در تضاد قرار می‌گیرد!

دست‌کم از نیم قرن پیش شیوه‌های «سمعی و بصری» به عنوان مکمل‌های کاملا به روزشده و کارآمد «آموزش» به تثبیت رسیده‌اند، اما هنوز عده‌ای گمان می‌کنند که مثلا مطالعه‌ی کتاب «آشپزی» به قلم استاد «نجف‌دریابندری» نشانه‌ی «سواد» است، اما اگر میلیون‌ها زن خانه‌دار ایرانی روزانه ده‌ها کلیپ آموزش آشپزی در اینستاگرام ببیند در چاه «بی‌سوادی» سقوط کرده‌اند!

از آمارهای کاهش «چاپ روزنامه» سخن می‌گویند و البته توضیح نمی‌دهند که تمام روزنامه‌های اصیل و مستقل جهان امروز به خبرگزاری‌های قدرتمندی با تولیدات چندرسانه‌ای بدل شده‌اند که محتوایشان را به صورت پادکست، یا گزارش‌های تصویری منتشر می‌کنند. شمار نجومی و روزافزون بلاگرهای یوتیوبی و پادکسترهای امروز را مقایسه کنید با تعداد نویسندگان چند دهه پیش، که از یک طرف از فشار سانسور حکومت و سودجویی بنگاه نشر رنج می‌بردند و از طرف دیگر مدیون همین بازار تنگ و محدود بودند تا در کل یک مملکت چند میلیونی شمارشان از انگشتان دو دست تجاوز نکند!

و البته، می‌رسیم به غول مرحله‌ی آخر، که «نهاد دانشگاه» است و جایگاه «استادی». آیا در عصر هوش مصنوعی، نهاد دانشگاه به شکل و شمایل ساختمان‌هایی برافراشته که در مقابل درب‌هایشان ماموران حراست مشغول تفتیش بدنی دانشجویان باشند دیگر معنایی دارد؟ به گمان من این پرسش را باید به دو بخش مهم تجزیه کنیم: 

تکلیف جهان علم و دانش و پژوهش و تحقیق یک مساله است؛ تکلیف آن‌هایی که با صدور مجوزهای گزینشی خودشان را متولی این جهان می‌دانند یک چیز دیگر است. این دومی، قطعا در حال فروپاشی است، اما نابودی‌اش نه تنها آسیبی به اولی نمی‌زند، بلکه تجربه نشان داده که در این مورد هم به مانند تمامی موارد دیگر، حذف انحصار، به رونق و حتی جهش بازار منجر خواهد شد.

همه‌ی این‌ها برای من بدین شکل ترجمه می‌شود که آنچه رو به افول گذاشته «سواد عمومی» نیست؛ بلکه جایگاه و شأنیت‌هایی همچون «روشنفکر» یا «روزنامه‌نگار» و ای بسا حتی «استاد دانشگاه» است. در زمانه‌ای که همه می‌توانند بخوانند و مهم‌تر از آن، همه می‌توانند بنویسند و یا به اشکال دیگری حرف بزنند و خود را بیان کنند، دیگر هیچ کس نمی‌تواند جایگاه متکلم‌الوحده را در منبرهای وعظِ یک‌جانبه حفظ کند. البته که عجیب نیست از دست رفتن چنین امتیازی، صاحبان‌ش را هم به وحشت بیندازد و به مقاومت وا دارد.


Report Page