شاعر بازاری و مطرب درباری

شاعر بازاری و مطرب درباری

آرمان امیری

می‌دانیم که او تاریخ‌نویس دربار غزنوی بود و حتی اگر خودش هم به هزار و یک اشاره یادآوری نمی‌کرد که در چه جایگاه خطیری قرار دارد، باز هم دشوار نبود که حدس بزنیم امکان انتقاد مستقیم از تصمیمات غزنویان را نداشته است. با این حال، چه کسی است که هنرمندی بی‌بدیل و ماندگار او، در نگارش سوگوارانه‌ی صحنه‌ی بر دار کردن حسنک وزیر را از خاطر ببرد؟ دقیقا در همین داستان است که می‌نویسد:

 

... گفتم: چنین بود و لکن خلیفه را چندگونه صورت کردند تا نیک آزار گرفت‌ و از جای بشد و حسنک را قرمطی خواند. و درین معنی مکاتبات و آمد و شد بوده است. امیر ماضی چنانکه لجوجی‌ و ضجرت‌ وی بود، یک روز گفت: بدین خلیفه خرف‌ شده بباید نبشت که من از بهر قدر عبّاسیان انگشت در کرده‌ام در همه جهان و قرمطی می‌جویم و آنچه یافته آید و درست گردد، بر دار می‌کشند ...

 

روایت بیهقی نیز همان پیوند میان محضرنویسی خلیفه و اجرای کشتار در دستگاه غزنوی را به ما نشان می‌دهد. فاجعه‌ای که بیهقی تنها توانست خشم خود از آن را در سوز و گداز قصه‌پردازی‌اش بروز دهد، اما به نظر می‌رسد فردوسی، به شیوه‌ی خاص خودش، با افزودن یک صحنه‌ی اضافی به یکی از کهن‌ترین و آشناترین اسطوره‌های تاریخ کشور بدان واکنش نشان می‌دهد.

البته می‌دانیم که فردوسی هم، هرچند به اندازه‌ی بیهقی به دربار غزنویان نزدیک نبود و در تمام عمر فاصله‌ی خود با هر بارگاهی را حفظ کرد، اما طبیعتا به فراخور حال و روزگارش تلاش می‌کرد آشکارا سخنی علیه محمود یا دیگر اهالی قدرت بر زبان نیاورد. او، به حکم همان عقلانیت بقایی که ما به خوبی می‌شناسیم، تمامی انتقاداتش را در بین‌السطور شاهکارش پنهان می‌کرد تا به هر واسطه فرصتی فراهم آورد و از بی‌خردی و بی‌داد شاهان گلایه کند. با این حال، حتی این محافظه‌کاری نسبی او هم سبب نشد که از جانب دستگاه حاکم و وابستگان درباری‌اش به عنوان یک «عنصر نامطلوب» یا دست‌کم «غیرخودی» شناخته نشود.

کافی است بدانیم در همان دوران که فردوسی چنین شیطنت‌هایی را در شاهنامه می‌گنجاند، شاعر محبوب و سوگلی دربار «عنصری بلخی» بود. کسی که با مشاهده‌ی کشتار و سرکوب وحشتناک قرمطیان از جانب دربار، نه تنها انتقاد نکرد، بلکه لب به تمجید و ستایش گشود و در رثای سلاخی مردمان و چاپل اموال‌شان سرود:

 

بکشت دشمن و برداشت گنج و مال ببرد
ز بهر نصرتِ دین محمد مختار
از آنکه تربت گرگانج و شهر و برزن او
قیام قرمطیان بود و معدن کفار

 

و البته:

 

نه قلعه ماند که نگشاد و نه سپه که نراند
نه قرمطی که نکُشت و نه گبر و نه کافر!

 

دشوار نیست که بفهمیم اگر آن دربارها، قدرت و امکاناتی داشته‌اند (که احتمالا انحصار کامل قدرت و ثروت را داشته‌اند)، همه را یکسره صرف تبلیغ و ترویج مدایح مطربان و ملیجک‌هایی چون عنصری می‌کردند و طبیعتا فرجام کار روشنفکران آزاده و مستقلی چون فردوسی همان بود که اگر هم می‌توانستند جان خود را از تیغ ارزان جلادها حفظ کنند، باز هم در فقر و انزوا عمر را سپری کنند. اما اینکه چه معجزه‌ای سبب می‌شود که اتفاقا اثر همان شاعر منزوی اینچنین ماندگار و فراگیر می‌شود و امروز به هزار ضرب و زور هم کسی یک بیت از عنصری را از بر ندارد، همان رازی است که جایگاه هنر و هنرمند را در تقابل میان مردمان و حاکمان مستبد نشان می‌دهد.

* * *

چندی پیش، جناب مهدی خلجی، در خلال افاضاتی شگرف اشارتی هم به جایگاه فردوسی کردند که «فردوسی تا ۱۰۰ سال پیش، ابدا اسم‌ش، کتابش، مطلقا در هیچ‌جا، جز قهوه‌خانه‌ها و جز بر زبان نقال‌ها برده نمی‌شده و خوانده نمی‌شده».

مشخصا گوینده‌ی چنین کلامی، حتی یک بار هم نام نسخه‌های معروف شاهنامه، مانند شاهنامه‌ی بایسنقری (۸۳۳ه.ق)، شاهنامه‌ی شاه‌ تهماسبی (۹۲۸ ه.ق)، یا شاهنامه‌ی بزرگ ایلخانی (قرن ۷-۸ ه.ق) به گوشش نخورده است. (یا شاید خورده و امیدوار بوده به گوش مخاطب‌ش نخورده باشد!)

خلجی مدعی می‌شود که تنها از ۱۰۰ سال پیش به اینسو و توسط کشفیات شرق‌شناسان بوده که ما به اهمیت شاهنامه پی برده‌ایم. در حالی که هزینه‌های گزاف پروژه‌هایی که به خلق هر یک از این نسخه‌های شگفت‌انگیز انجامیده، به خوبی نشان می‌دهد که چطور پادشاهان مختلف در هر سلسله و دودمان جدیدی که از راه می‌رسیده، تلاش می‌کرده‌اند تا با عرض ارادت ویژه به شاهنامه، هم اصالت میهن‌دوستی خودشان را به نمایش بگذارند و هم با پیوند زدن خود به سلسله‌ی پادشاهان کهن ایرانی، برای خود نزد ایرانیان مشروعیتی تاریخی بتراشند.

با این حال، به شخصه گمان نمی‌کنم که اگر خود فردوسی زنده می‌ماند، از چاپ چنین نسخه‌های پرزرق و برقی به خود می‌بالید. چه اگر می‌خواست خیلی بهتر از امثال عنصری می‌توانست مجیز درباریان را بگوید و ده‌ها مرتبه بیش این‌ها صله و پاداش بگیرد، اما انتخاب خودش چیز دیگری بود.

فردوسی مطرب درباری نبود که به هر سازی برقصد و ارباب قدرت و رسانه هم به هر بهانه تریبون در اختیارش بگذارد و اباطیل‌ش را به زور در بوق و کرنای رسانه کنند و به خورد مردم بدهند. او شاعر مردم بود.

شاید برای آنانکه جز به مزدوری قلم نمی‌زنند، اقبال «نقّالان» و استقبال مردم در «قهوه‌خانه‌ها» ارزشی نداشته باشد، اما برای آنکه می‌خواهد حرف مردم را بزند، اتفاقا ارزشمندتر از نسخه‌های طلاکوب، همان روایت نقّالان است که نسل به نسل شاهکارش را در کوی و برزن و بازار نجوا کندند تا مردمان بشنوند و سینه‌به‌سینه گسترش دهند.

چه جای تعجب اگر برخی کاتبان درباری هم جرأت نداشتند نام شاعری را ثبت کنند که به قول معروف «کله‌اش بوی قرمه‌سبزی می‌داد»؟ و چه جای گلایه اگر در تمام طول این تاریخ همواره صاحبان قدرتی هم بودند که مشتی رند و رجّاله را سیم بدهند تا به سیمای امثال او سنگی بزنند؟

مهم این بود که در سرتاسر سرزمینی که هیچ رسانه و ارتباط و پیوند دیگری نداشت، نام پهلوانان فردوسی و زمزمه‌ی ابیات‌ او به پل ارتباطی مردم بدل شد تا در سخت‌ترین روزها هم به پایان ظلم و روسیاهی زغال‌ها امیدوار باقی بمانند.

 

پی‌نوشت:

قدیمی‌ترین نسخه‌ای که ما از شاهنامه داریم، شاهنامه فلورانس (۶۱۴ه.ق / ۱۲۱۷م.) است. از آن زمان تا ۶ قرن بعد شمار انبوهی از نسخه‌های خطی شاهنامه نوشت شده که در حال حاضر و به روایت جناب دکتر خالقی مطلق، دست‌نویس بیش از ۱۰۰۰ نسخه از این شاهنامه‌ها در کتاب‌خانه‌های جهان پراکنده است.۱۰۰۰ نسخه برای نزدیک به ۶۰۰ سال، یعنی به صورت میانگین در هر سال بیش از یک نسخه شاهنامه «دست‌نویس» می‌شده است.

از میان این ۱۰۰۰ نسخه، احتمالا حدود ۳۰۰ نسخه هستند که به قدری کامل و سالم‌اند که جلد کامل، همراه با مشخصات کاتب و سال نگارش در آن‌ها ثبت شده است. دکتر حمیدرضا قلیچ‌خانی، ۲۵۰ نسخه از این موارد را «خط شناسی» کرده است. یعنی عنوان خطاط نویسنده را با نوع و سبک نگارش خطی که داشته و سال انتشار و کتابت نسخه را شناسایی و طبقه‌بندی کرده است. نتیجه‌ی این تلاش هم در کتاب مستقلی با عنوان «کاتبان شاهنامه» منتشر شده.


Report Page