ریشه‌های فلسفیِ ناسیونالیسمِ سمّی

ریشه‌های فلسفیِ ناسیونالیسمِ سمّی

آرمان امیری

در سال‌های گذشته، بارها و بارها، دوستانی را دیده‌ام که با افتخار این جملات جواد طباطبایی را بازنشر می‌کنند که از میهن/ایران باید «به نام یا به ننگ دفاع کرد». حتی می‌شود گفت از پس سطور یک متن مکتوب در فضای مجازی هم می‌شود رگ‌های ورم‌کرده‌ی دوستان را در هنگام انتشار این مانیفست میهن‌دوستی مشاهده کرد؛ گویی هرکه غلظت ادعا را بیشتر و بیان‌ش را مشدد کند، خلوص و ارادت بیشتر خود را به اثبات رسانده.

البته که مریدان استاد طباطبایی هم تأکید خواهند کرد که این مثال هیچ ربطی به موارد قبلی ندارد. (درست به مانند استاد فراستی که قطعا از مقایسه‌ی خودش با آیسان به خشم خواهد آمد) در مورد جرگه‌ی ایرانشهری‌ها، پیشاپیش می‌دانیم که شاه‌بیت کلام‌شان این است که «شما اصلا نفهمیدید طباطبایی چه گفته». چون اساسا در این مورد خاص، ما با امام‌زاده‌ای مواجه هستیم که گویا هیچ‌کسی نفهمیده طرف چه گفته، و آن معدود مریدانی هم که فهمیده‌اند قادر به بیان‌ش نیستند (به مصداق «آن را که خبر شد خبری باز نیامد») و تنها ندایشان همین است که هیچ کس نفهمیده! اما همچنان هیچ کدام از این فرافکنی‌ها تغییری در اصل موضوع ایجاد نخواهد کرد.

زمانی روزنامه‌نگاری در برشماری دلایلی که سبب می‌شود اندیشه‌ی طباطبایی تا بدین اندازه محبوب دستگاه حاکمیت فعلی باشد نوشته بود «ذهنیت ایران‌باستان مبتنی بر دو گانه خیر و شر است نه نسبیت و تکثر. نظریه ایرانشهر هم ایرانی و انیرانی را مقابل هم می‌نشاند و با تکثری که نگران‌کننده باشد».

شکی نیست که در مورد ایشان هم (به مانند هر صاحب قلم دیگری) گفته خواهد شد که به کنه فلسفه‌ی طباطبایی پی نبرده، و شاید هم واقعا نبرده باشد، اما این موضوع در بحث من چندان اهمیتی ندارد. مسأله‌ی من از ابتدا «خوانش خاص جامعه از کلام نخبگان» بود. اینکه انعکاس ایده‌های نخبگان در جامعه چگونه شنیده می‌شود و اگر گزارش‌های یک روزنامه‌نگار نشانه‌ی شاخص و آشکاری از همین «بازتاب» نباشد، خاطره‌ی علمکرد و مریدان استاد در ماجراهایی همچون جنگ‌های فرامنطقه‌ای و جنایت‌های تکان‌دهنده رژیم در سوریه قطعا یک مصداق ماندگار در تاریخ خواهد بود.

فهم ساز و کار تبدیل:

«من به ننگ هم از ایران دفاع می‌کنم»

به

«از اینکه می‌شود سر خارجی‌ها را کلاه گذاشت خوشحالم»

 

حتی بسیار ساده‌تر از درک چگونگی تبدیل دومی به جمله‌ی آیسان است:

«تنها جایی که ما یک خبر خوب شنیدیم این بود که سه تا پسر ایرانی یک دختر کره‌ای رو بالا رفتن».

حتی می‌توان گفت اگر فراستی همچنان اندکی حق داشته باشد که نمی‌توان خوشحالی او از «کلاه گذاشتن» بر سر خارجی‌ها را با یک تجاوز تکان‌دهنده قیاس کرد، در مورد مریدان حضرت استاد دیگر یادمان نرفته که چطور با همین کلیدواژه جنایت‌هایی به مراتب فجیع‌تر و ده‌ها هزار مرتبه گسترده‌تر از فاجعه‌ی کره را در سوریه توجیه می‌کردند.

همه‌ی این عبارات، از عامیانه‌ترین نسخه‌ای که آیسان به زبان می‌آورد و مخاطبان به ظاهر عامی خودش را به وجد می‌آورد، تا لفاظی‌های «فیلسوف‌منشانه‌ی» حضرت استاد که مریدان پر مدعایش بدان مفتخر هستند، برای من تنها سلسله‌مراتب یک نوع اندیشه، یا بهتر بگویم، یک بیماری «ضداندیشه» است که شاید بتوان آن را با عنوان «ناسیونالیسم سمّی» توصیف کرد.


Report Page