آیا ایرانیان «زبان مادری» دارند؟

آیا ایرانیان «زبان مادری» دارند؟

آرمان امیری


تجربه‌ی هندوستان

شلدون پولاک، استاد برجسته مطالعات آسیای جنوبی در دانشگاه کلمبیا، یکی از مهم‌ترین پژوهشگران در زمینه زبان سانسکریت و تاریخ فکری و ادبی هند است. او در کتاب تأثیرگذار خود، زبان خدایان در جهان آدمیان (The Language of the Gods in the World of Men، ۲۰۰۶)، نقش سانسکریت را در زندگی فرهنگی و سیاسی هند پیشامدرن بررسی می‌کند. یکی از مفاهیم کلیدی این کتاب، تحلیل فرایند «بومی‌سازی» (vernacularization) است که طی آن زبان‌های محلی جایگزین سانسکریت به‌عنوان ابزارهای ادبی و سیاسی شدند. پولاک این فرایند را با تحولات مشابه در اروپا، مانند جایگزینی زبان‌های بومی (مانند ایتالیایی یا فرانسوی) به‌جای لاتین، مقایسه می‌کند و به تفاوت‌های بنیادین در درک مفهوم «زبان مادری» بین این دو حوزه فرهنگی توجه نشان می‌دهد.

در اروپا، از دوره رنسانس و با ظهور ملی‌گرایی مدرن، «زبان مادری» به‌عنوان زبانی طبیعی، واحد، و پیونددهنده هویت ملی یا قومی تعریف شد. پولاک این نگاه را «اروپاویژه» (Eurocentric) می‌نامد، زیرا زبان مادری را به‌عنوان بوم‌زبانی (organic language) تصور می‌کند که به‌طور انحصاری با یک گروه قومی یا ملی هم‌بسته است. این دیدگاه، که در قرن نوزدهم با ایده‌های رمانتیک درباره زبان و ملت تقویت شد، فرض می‌کند هر فرد یا گروه تنها یک زبان مادری دارد. پولاک استدلال می‌کند که چنین مفهومی در جنوب آسیا پیشامدرن وجود نداشته و تلاش برای اعمال آن، به‌ویژه در دوره استعماری و پسااستعماری، نتیجه تأثیرات فکری غربی است که با واقعیت‌های زبانی و فرهنگی منطقه سازگار نیست.


چندزبانگی به‌عنوان هنجار در جنوب آسیا

پولاک معتقد است که در هند پیشامدرن، مفهوم «زبان مادری» به معنای مدرن آن به چشم نمی‌خورد. افراد در محیطی چندزبانه زندگی می‌کردند که در آن زبان‌ها بر اساس کارکرد و زمینه اجتماعی انتخاب می‌شدند، نه به‌عنوان نشانه هویت انحصاری. برای مثال، سانسکریت برای متون مقدس و ادبیات نخبگان، پراکریت یا آپابرامشا برای ادبیات عامه‌پسند، و زبان‌های محلی برای ارتباطات روزمره به کار می‌رفتند. این تنوع زبانی به‌گونه‌ای بود که افراد چندین زبان را هم‌زمان استفاده می‌کردند، بدون اینکه یکی را به‌عنوان «مادری» متمایز کنند.

او تأکید می‌کند که چندزبانگی در جنوب آسیا نه‌تنها رایج، بلکه هنجار بود. کتیبه‌های تاریخی، مانند کتیبه‌های آشوکا، نشان‌دهنده استفاده هم‌زمان از چندین زبان هستند، بدون اینکه یکی به‌عنوان «اصلی» برجسته شود. پولاک این نظام را با فرایند بومی‌سازی مقایسه می‌کند، که طی آن زبان‌های محلی هویت‌های ادبی و سیاسی پیدا کردند، اما این هویت‌ها به معنای انحصاری بودن یا حذف سایر زبان‌ها نبودند.


تأثیر استعمار بر مفهوم زبان مادری

پولاک استدلال می‌کند که مفهوم مدرن زبان مادری در جنوب آسیا تحت تأثیر استعمار بریتانیایی و شرق‌شناسی غربی شکل گرفت. پژوهشگرانی مانند ویلیام جونز و ماکس مولر زبان‌های هندی را در چارچوب‌های اروپایی (مانند زبان‌های ملی یا قومی) دسته‌بندی کردند، که منجر به ایجاد هویت‌های زبانی یکتا (مانند هندی، بنگالی، یا تامیل) شد. این نگاه یکتاگرایانه با واقعیت چندزبانگی تاریخی هند هم‌خوانی نداشت و به ساده‌سازی تنوع زبانی منطقه انجامید.

پولاک مفهوم یکتاگرایی زبانی (monolingualism) را به‌عنوان محصولی از تاریخ فکری اروپا نقد می‌کند و معتقد است که تحمیل این مدل به هند باعث تحریف تجربه‌های زبانی منطقه شده است. او اساساً مفهوم «زبان مادری» را برای جنوب آسیا بی‌معنا می‌داند و به‌جای آن، بر سیالیت و تنوع زبانی تأکید دارد که در آن زبان‌ها به‌صورت سلسله‌مراتبی و مکمل عمل می‌کردند.


ایران، تجربه‌ای به قدمت و تنوع هندوستان

چارچوب پژوهش پولاک را می‌توان به خوبی با تجربه‌ی ایران نیز تطبیق داد. مفهوم «زبان مادری» به معنای مدرن آن در ایران پیشامدرن نیز وجود نداشته است. ایران از دیرباز منطقه‌ای چندزبانه بوده و ایرانیان به‌طور طبیعی با چندین زبان تعامل داشته‌اند، بدون اینکه یکی را به‌عنوان «مادری» و دیگری را به‌عنوان «بیگانه» دسته‌بندی کنند.

شواهد تاریخی این ادعا را تأیید می‌کنند. در دوره هخامنشی (۵۵۰–۳۳۰ پیش از میلاد)، کتیبه‌هایی مانند بیستون به زبان‌های پارسی باستان، ایلامی، و اکدی نوشته شده‌اند، که نشان‌دهنده نظام چندزبانه‌ای است که در آن زبان‌ها بر اساس کارکرد سیاسی و اداری استفاده می‌شدند. در دوره ساسانی (۲۲۴–۶۵۱ میلادی)، پارسی میانه (پهلوی) زبان رسمی اداری سیاسی و فرهنگی بود، در حالی که «زبان اوستایی» به عنوان زبان مقدس دینی هویت مستقل خود را حفظ کرده بود و زبان‌های محلی دیگر مانند پارتی و سغدی نیز رواج داشتند. با ورود اسلام، زبان عربی به‌عنوان زبان دینی و علمی افزوده شد، و در دوره‌های بعدی، زبان‌های ترکی و مغولی به تنوع زبانی ایران افزودند.

در این محیط چندزبانه، زبان فارسی (پارسی نو) از دوره سامانیان به بعد به‌عنوان زبانی ادبی، سیاسی، و فرهنگی بازآفرینی شد. فارسی به‌عنوان «زبان جهان‌میهنی» عمل می‌کرد که اقوام و فرهنگ‌های گوناگون را در یک فضای مشترک متصل می‌ساخت. این زبان نه‌تنها برای هیچ یک از اقوام سرزمین بیگانه تلقی نمی‌شد، بلکه بخشی از هویت فرهنگی مشترک آن‌ها به شمار می‌آمد، تا جایی که حتی شعرا و فرهیختگان سرشناس در هر یک از اقوام بومی، آثار بزرگی به زبان فارسی تولید می‌کردند. 

تمایز میان زبان‌های ایرانی را نیز می‌توان با تکیه بر «کارکردمحوری» مورد نظر پولاک بهتر فهم کرد. فارسی زبان شعر، تاریخ‌نگاری، و ادبیات عرفانی بود و در آثار شاعرانی مانند مولانا، حافظ، و سعدی در سراسر ایران و فراتر از آن ستایش می‌شد. این زبان همچنین در دربارها و اسناد حکومتی، از سامانیان تا قاجار، به‌عنوان ابزاری مشترک و نه تحمیلی استفاده می‌شد. همچنان که می‌دانیم در حوزه‌ی دین (فقه و کلام و در مواردی حتی فلسفه) برتری آشکار با زبان عربی بوده است. در عین حال، زبان‌های بومی برای ارتباطات روزمره، ادبیات شفاهی (مانند حماسه‌های کردی یا ترانه‌های مازندرانی)، و هویت‌های منطقه‌ای به کار می‌رفتند. این مرزبندی‌های کارکردی، گونه‌ای از تنوع سیال در همزیستی یک جهان چندزبانی را ترسیم می‌کند که اجزایش در نهایت مکمل یکدیگر هستند.


تأثیر چارچوب‌های غربی بر ایران

به مانند جنوب آسیا و تجربه‌ی هندوستان، مفهوم مدرن «زبان مادری» در ایران نیز تا حد زیادی تحت تأثیر نگرش‌های شرق‌شناسانه و ناسیونالیسم غربی شکل گرفت. این در حالی است که بسیاری از منتقدان پسااستعماری، اتفاقا با داعیه‌ی نقد رویکردهای «شرق‌شناسانه»‌ی دوران استعمار به بازخوانی تجربیات جامعه‌ی ایرانی می‌پردازند، اما در عمل دقیقا تجلی همان سازوکار معیوبی می‌شوند که ظاهرا نقدش می‌کنند. آنها با تحمیل مدل دوگانه «زبان مادری» در برابر «زبان رسمی»، تاریخ چندزبانگی سیال ایران را نادیده می‌گیرند و روابط اجتماعی و فرهنگی منحصربه‌فرد این سرزمین را به الگوهای ناسازگار غربی تقلیل می‌دهند. بدین ترتیب، درست در همان لحظه‌ای که گمان می‌کنند با نقادی خود قصد دارند خرده‌فرهنگ‌های ایرانی را از سیطره‌ی حاکمیت تمامیت‌خواه و سرکوب‌گر ناسیونالیسم استعماری رهایی بخشند، عملا به میسیونرهایی برای تحمیل یک جراحی غیرضروری بر پیکره‌ی جامعه‌ای کهن و تاریخی بدل می‌شوند.


جمع‌بندی

پژوهش‌های شلدون پولاک و نتایجی که او از تجربه‌ی جنوب آسیا به دست آورده، از جنبه‌های مختلفی مورد نقد قرار گرفته است. من نمی‌خواهم تمامی وجوه و نتایج پروژه‌ی او را تایید کنم. (به ویژه اینکه به شخصه هیچ شناختی از تجربه تاریخی و اجتماعی جامعه‌ی هندوستان ندارم) با این حال گمان می‌کنم، اهمیت غیرقابل انکار پژوهش پولاک، همراه با اقبال گسترده‌ای که به خود جلب کرد، می‌تواند ابزار علمی و دانشگاهی مناسبی در اختیار ما قرار می‌دهد تا از تجربه‌ی تاریخی و آشنای خود در برابر تهاجمات پروژه‌های پسااستعماری دفاع کنیم.

با چنین تجربه‌ای، امروز بسیار قاطع‌تر می‌توانیم تاکید کنیم که مفاهیمی همچون «زبان مادری»، آنگونه که مورد سوءاستفاده‌ی قومیت‌گرایان قرار می‌گیرد، در ایران هیچ ریشه و سابقه‌ای نداشته و ندارند. 

ایران تاریخی چندزبانه داشته است. تجربه ایرانیان، مانند هند پیشامدرن، مبتنی بر سیالیت و هم‌زیستی زبانی بوده است. مرزبندی این زبان‌ها، بیشتر «کارکردمحور» بوده و هر ایرانی این امکان را داشته است تا بنابر نیازهای خود از تمامی این ظرفیت‌ها به صورتی یکسان بهره‌مند شود. در این میان، زبان فارسی، علاوه بر تمامی کارکردهای فرهنگی یا اداری خود، زبان وحدت و همبستگی نیز به شمار می‌آمده است.


Report Page