لنینیستهای خشونتپرهیز
آرمان امیریعلیرضا رجایی، در گفتگویی با استودیوی پات، ضمن ارائهی تحلیل مفصل خودش از شرایط کشور و نیروهای اپوزوسیون در جریان جنبش مهسا، به این پرسش اساسی پاسخ گفته است که «با چه تحلیلی از مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری حمایت کرده است؟» اینجا من صرفا به اتهام «خشونتی» که ایشان به جنبش مهسا وارد کردهاند یک پاسخ مختصر میدهم. خشونتی که به نظر میرسد ایشان و همفکرانشان را متقاعد کرده راه این جنبش بر خطاست؛ پس باید با بازگشت به انتخابات به تعبیر خودشان «امر سیاست به داخل ایران (یا حاکمیت؟) برگردد».
نقدم را از اینجا شروع کنم که آقای رجایی بارها و بارها در طول گفتگو ادعا میکنند که هیچ یک از نیروهای اپوزوسیون فعلی «تاکتیک بلد نیستند». در نهایت برای اینکه نشان بدهند خودشان چقدر تاکتیک بلد هستند به مطالعاتشان ارجاع میدهند که «من خیلی لنین خوندم. گرامشی خوندم. به عنوان تاکتسینها و یا استراتژیستهای بزرگ سیاسی». فارغ از اینکه عملکرد این تاکتیکدانهای مورد علاقهی جناب رجایی در عمل به کدام مدینهی فاضله ختم شد که ایشان توقع دارند نسل جدید معترضان ایرانی نیز مثل خودشان برای رسیدن به «تاکتیک مطلوب» به سراغ آرای لنین و گرامشی بروند، پرسش من این است که این همه ادعای «خشونتپرهیزی» رجایی چه نسبتی با آرای جناب تاکتسین بزرگ، لنین دارد؟
رجایی مشخصا به عنوان مصداق «خشونتپرهیزی» به ماجرای «عمامهپراکنی» اشاره دارد و در همین مورد هم از او پرسش میشود. در این مورد به شخصه تردید دارم که حتی مهاتما گاندی هم باور داشت که اقدام بازیگوشانهی چند نوجوان که در کوچه و پسکوچه زیر عمامهای میزدند و پا به فرار میگذاشتند خشونتپرهیزی یک جنبش بزرگ را نقض کرده است. چه برسد به جناب لنین که معتقد بود «پرولتاریا بدون آمادگی برای جنگ مسلحانه، بدون آگاهی از ضرورت تسلیح خود و بدون سازماندهی برای این منظور، نمیتواند پیروز شود». (لنین، درسهای کمون، ۱۹۰۸)
عجیبتر آنکه، وقتی جناب رجایی میخواهد برای داعیهی خشونتپرهیزی خود سابقهای هم بتراشد و گذشتههای خشن را هم نقد کند، به جای آنکه به سراغ اقدامات خشونتآمیز دوستانش در جریان انقلاب ۵۷ برود، به فهرست کردن انبوهی از اقدامات خشونتبار رژیم اسلامی پس از پیروزی انقلاب ارجاع میدهد! اقداماتی نظیر اعدامهای نخستین انقلاب و به ویژه اعدامهای شخص خلخالی که با آب و تاب فراوان بازخوانی میشوند. نکته جالب اینکه حتی در آن خاطرات نیز ایشان و رفقایشان در نهایت واکنشی به این رفتارها نشان ندادهاند و نهایت خودانتقادی رجایی به همینجا ختم میشود که کاش آن زمان واکنش نشان میدادیم. اما چنین مقایسهای بیش از آنکه یک درس گرفتن از تاریخ باشد، به یک شعبدهبازی تحلیلی شباهت دارد! رجایی به صورتی رندانه، برای به میان کشیدن یک مدل تاریخی بدنام، به جای عملکرد انقلابیون ۵۷ (که منطقا گزینهی مناسبتری برای مقایسه با معترضان امروز هستند) به سراغ حاکمیان پساانقلاب میرود!
برای شفافتر شدن این ارجاع غلطانداز، به بخشی دیگر از صحبتهای ایشان اشاره میکنم که از دوست و همراه و همفکر دیگرشان جناب «لطفالله میثمی» نام میبرند و از او با تعبیر یک «آدم کارآزموده» یاد میکنند. من اگر به جای آقای رجایی بودم، در این مورد هم کمی علایق شخصی خودم را پنهان میکردم! کسی که در هنگام تلاش برای ساخت بمب دستساز دچار سانحه شده، نه مثال خوبی برای «خشونتپرهیزی» است و نه «کارآزمودگی»! (البته در این مورد به شخصه خوشحالم که ایشان اینقدر کارآزموده نبودند که کار مورد نظرشان را درست انجام بدهند) بعید است هیچ مخاطب هوشمندی دغدغهی «خشونتپرهیزی» را از جانب بمبگذاران سابق و تئورسینهای تاکتیکهای لنینی جدی بگیریم.
من اگر بخواهم فراتر از کنار هم قرار دادن این تناقضها، برداشت خودم از بینالسطور سخنان جناب رجایی را خلاصه کنم، گمان میکنم دلیل نفرت ایشان از جنبش مهسا، و تلاش آشکار برای مقابله آن و بازگشت به دل حکومت را در دو موضوع میتوان خلاصه کرد:
نخست، گرایشهای اسلامگرایانه ایشان و باقی دوستانشان، که به زعم خودشان خوانشی متفاوت از «ولایت فقیه» دارند، اما همچنان نمیتواند وجد و شعف خودش را از بازخوانی این ادعا مطرح کند که تمام جنبشهای اصیل و موفق تاریخ این مملکت در شرایطی پیروز شدند که یک ضلح اصلی آنها را جریان «اصیل و ریشهدار» روحانیت رهبری کرده است! من کاملا به ایشان حق میدهم از تماشای نسل جدیدی که مبارزه را در رقص و سرخوشی و آواز و روسریسوزی و نهایتا «عمامهپراکنی» میبیند به وحشت بیفتند.
دوم، گلایهی آشکارشان از اینکه چرا به عنوان یک «تئورسین تاکیتکهای انقلابی» به شورای رهبری انقلاب راهشان ندادهاند. در این مورد، پیشتر دوستانی مدعی شده بودند که نیروهای ملیمذهبی، از بغض جریان سلطنتطلب است که بار دیگر به همراهی با رژیم روی آوردهاند. حملات صریح جناب رجایی حتی به تجمع برلین (که قطعا در انحصار جریان سلطنتطلب نبود) نشان میدهد که مساله بسیار فراتر از این خوانش تقلیلگرایانه است. آقای رجایی و دوستانشان، نه فقط در دوگانهی پهلوی و حکومت، بلکه در هر دوگانهی دیگری بین حکومت با اپوزوسیونی غیر از خودشان، آمادگی کامل دارند تا در کنار حکومت بایستند.
البته شکی نیست که اینها تنها خوانشهای شخصی من است و ممکن است در مورد انگیزههای اصلی ایشان کاملا به خطا رفته باشم. در این مورد طبیعتا دیگران هم باید بخوانند یا بشنوند و قضاوت کنند. اما آنچه از جانب خودم میتوان با قطعیت عرض کنم و تا حد خوبی (بنابر شناختی که از جنبش نسل جدید دارم) به دایرهی گستردهای از نیروهای برانداز هم تعمیم بدهم این است که: به همان میزان که امثال آقای رجایی این جنبش را با این شیوهها و اهداف غیرخودی میدانند و ترجیح میدهند در برابرش دست به دامان مشروعیت بخشی به انتخابات حکومتی بشوند، اکثر قریب به اتفاق این نسل جدید هم از ترکیب دوبارهی «تاکتیکهای لنینی» و «دغدغههای اسلامی» چنان به وحشت میافتند که در برابرش حاضرند تن به هر نیروی دیگری بدهند!