#A456
«عمر» فیلم درخشانی بود که سال ۲۰۱۳ توسط یک کارگردان فلسطینی (هانی ابو اسعد) ساخته شد. داستان فیلم سرگذشت جوانی بود که در مبارزات سازمانهای فلسطینی علیه اسرائیل مشارکت داشت اما پیش از شروع داستان اصلی، کارگردان مخاطبش را با روایت یک داستان تمثیلی در جریان عصارهی فیلم قرار میدهد.
در داستان تمثیلی شکار میمون، شکارچیان برای به دام انداختن میمونها، ظرفی با دهانهای باریک را با میوهای وسوسهانگیز پر میکنند. میمون که جذب میوه میشود، دستش را داخل ظرف میبرد و میوه را محکم میگیرد، اما چون دهانه ظرف باریک است، نمیتواند دستش را با میوه بیرون بیاورد. حیوان بیچاره بهجای رها کردن میوه و فرار، به دلیل طمع یا ترس از دست دادن آن، در دام میماند تا شکارچیان او را بهراحتی اسیر کنند.
سرنوشت میمون طمعکاری که یک جایی پایش میلغزد، حکایت قهرمان داستان است که با یک اشتباه در تلهی نیروهای امنیتی اسرائیل میافتد. عمر یک بار بازداشت میشود و تحت فشار بازجوی زیرکش، حاضر میشود که آزادیاش را در ازای یک همکاری کوچک با مقامات اسرائیلی به دست بیاورد. او معشوقی دارد و دوستانی و رویای زندگی آزاد. پس گمان میکند که یک همکاری کوچک ارزش بازگشت به زندگی را دارد؛ اما تلهی امنیتی از همینجا فعال میشود.
از آن به بعد، بارها مأموران امنیتی به او مراجعه میکنند و هربار طلب همکاری بیشتری دارند و قدرت مقاومت عمر هربار کمتر میشود، چرا که اگر قبول نکند، طرف مقابل میتواند پروندهی همکاریهای قبلی او را افشا کند. مدام در تلهای که برایش کندهاند فروتر میرود، تا سرانجام به نقطهی نهایی میرسد: جایی که تصمیم میگیرد «به سیم آخر بزند» و یک بار برای همیشه خودش را از این بند اسارت خلاص کند!
هرچند بستر روایی فیلم به مجادلات میان گروههای فلسطینی با دستگاه امنیتی اسرائیل باز میگردد، اما سازوکار تلهی امنیتی آن بسیار آشنا است. شاید به قدمت همان داستان تمثیلی شکار میمون که در فرهنگها و جوامع مختلف به وفور تکرار شده است. ماجرا را میشود به صورت یک شیوهی مدرن از «گروگانگیری» هم تفسیر کرد: بر خلاف نسخههای کلاسیک و ناکارآمد سرکوبهای خشن که صرفا از نسخهی «چماق» استفاده میکردند، دستگاههای امنیتی جدید، مشتاقانه به دنبال یک لغزش ساده از جانب طعمههای خود هستند. لغزشی که حاضرند در ازای آن حتی امتیازات به ظاهر ارزشمندی به افراد (فعالینی از دایرهی مخالفان خود) اعطا کنند. فقط کافی است وسوسه شوید و تلهی میمون را به دست بگیرید. از آن به بعد، سازوکار گروگانگیری به صورت خودکار فعال میشود و شما را هر لحظه به مسیری میکشاند.
اطلاع از این سازوکار هم چندان جدید نیست و به ویژه فعالین سیاسی و اجتماعی با آن کاملا آشنایی دارند. اما من گمان میکنم، یک مدل بسیار پیشرفتهتر هم از این سازوکار «گروگانگیری» وجود دارد که دیگر با هدف در تله انداختن چند فرد از میان مخالفین طراحی نشده، بلکه در ابعادی بسیار وسیعتر، برای به بند کشیدن اقشار بسیار بزرگ یک جامعه به کار میرود. در این مدل پیشرفته با تولید انبوه، گروگانگیرها تلاش میکنند تا از جامعهی مخاطب خود یک «نقطهی ضعف» به دست بیاورند. به محض اینکه اطمینان پیدا کردند جامعه در مقابل چه موضوعی از خودش ضعف نشان میدهد، به صورت مداوم بر روی همان نقطهی ضعف انگشت میگذارند و هر بار تودههای قربانی را ناچار میکنند به سمت و سوی مورد نظرشان تغییر جهت دهند.
مدل سوءاستفاده از نقطهی ضعف «مذهبی»، یکی از قدیمیترین و البته نخنماترین مدلهایی است که ما در رژیم حاضر با آن مواجه بودهایم. خیلیها هنوز ماجراهایی نظیر «کارناوال ظهر عاشورا» را به خاطر دارند؛ اما نسخههای شیرینتر و هنریتری هم وجود دارند که به ما نشان میدهند قدمت گروگانگیری از احساسات مذهبی حتی به پیش از برآمدن رژیم فعلی باز میگردد. مثلا، به صحنهی معروف رمان (یا سریال) درخشان «داییجان ناپلئون» مراجعه کنید، آنجایی که «آقاجان» قصد داشت در مورد ماجرای ترسیدن «داییجان» دست به افشاگری بزند و داییجان برای پرهیز از آبروریزی، مجلس روضهخوانی ترتیب داد. هر بار هم که آقاجان شروع به صحبت میکرد، غلظت روضه را بالا میبردند که «ای عزیز فاطمه در کوفهی ویران مرو»! (اسلاید آخر را ببینید)
شاید امروز دیگر این سنت دیرپا اما آشنای گروگانگیری مذهبی چندان رنگ و جلایی نداشته باشد و فقط فردی با ضریب هوشی احمد زیدآبادی ممکن است گمان کند که با هشدار نسبت به «اسلامستیزی» میتواند جامعه ایرانِ پسامهسا را از گرایش براندازی منصرف کند. با این حال، دستگاه امنیتی (که قطعا اینقدرها هم احمق نیست) ناچار است به صورت مداوم خودش را به روز کند و از تلههای جدیدتر و جذابتری استفاده کند؛ یا به زبان دیگر، به دنبال نقطه ضعفهای جدیدتری برای گروگانگرفتن جامعه بگردد.
در زمانهای که گرایش به سمت مطالبات ملی و گفتمان ملی آشکارا در دل جامعه اوج میگیرد، نیازی نیست که حتما گلی به درشتی «نادر قاضیپور» را وسط جمعیت پانتورکها ببینید تا اطمینان پیدا کنید یک پای ثابت ماجرای دامن زدن به گفتمان قومگرایی در خود نهادهای امنیتی است. به همان اندازه که لازم نیست خیلی هم پژوهشگر مهاجرت باشید تا دریابید همان کسی که خودش جلوی پای «جنبش اصیل منطقه» فرش قرمز پهن میکند، دقیقا همان کانونی است که تئورسینهایش را به شکل «دلسوزان ایران» پشت تریبون قرار میدهد تا از بحران مهاجرت واویلا سر بدهند.
نقطهی مشترک تمامی این سناریوهای بلندبالا، از نگاه من یک هستهی مشترک است: «ایدهی کشف نقطه ضعف جامعه، و تعریف پروژه دقیقا در همان نقطه». سیاست گروگانگیری، یعنی اینکه شما مدام جامعه را در وضعیتی آچمز کنی که احساس کند هرقدر هم ناراضی و معترض باشد، علیالحساب پای ارزشهایی وسط هستند که فعلا باید برای حفظ آنها با خود گروگانگیر کنار بیاید! حالا میخواهد مسلمان دغدغهمند مذهب باشد، یا ملیگرایی که از شنیدن خطر تغییر نام «خلیج فارس» خونش به جوش میآید!
آیا آگاهی به اینکه این پروژهها همگی طراحیهای امنیتی هستند به تنهایی گرهی از مشکل ما حل میکند؟ متاسفانه باید گفت که خیر! «گروگانگیری» بر اساس مخفیکاری پیش نمیرود. ای بسا کاملا هم برعکس. گروگانگیرها در مواردی هیچ ابایی هم ندارند که رسما اعلام کنند «اگر ما نباشیم سوریه میشوید» یا «تجزیه میشوید» یا «زمین سوخته تحویل میگیرید».
نفس کارآمدی گروگانگیری بر پایهی همین وحشت عریان استوار شده است. اینکه شما میدانید، اما همچنان احساس میکنید که چارهی دیگری ندارید. اینکه مدام گمان میکنید در یک تلهی بیشرمانه گرفتار هستید، اما راههای دیگر حتی از این هم بدتر هستند. اینکه عادت میکنید به خیال خودتان فاجعه را به تعویق بیندازید تا شاید در فرصت دیگری بتوانید انتخابی بیخطر و کمهزینه داشته باشید؛ و البته ناگفته پیداست که هر بار بیشتر و بیشتر فرو میروید.
به گمان من، صرف آگاهی از سازوکار تلهی گروگانگیری به ما اطلاع جدیدی نمیدهد. مهم این است که هر شخص چه زمانی به همان لحظهای میرسد که قهرمان فیلم «عمر» رسید. جایی که هرکسی از عمق وجودش به این نتیجه برسد که آنچه «ارزشهای غیرقابل عدول» خودش تصور میکند، دقیقا همان میوههایی هستند که گروگانگیر برای به دام انداختنش از آنها استفاده کرده است. توهم تلاش برای حفظ این ارزشها، نه تنها کمکی به مصونیت شما و حفظ ارزشهایتان نخواهد کرد، بلکه اتفاقا گروگانگیرها را راسختر خواهد کرد که هرچه بیشتر ارزشها و ترسها و ضعفهای شما را در معرض تهدیدهای بیشتر و بیشتری قرار دهند که شما را اسیرتر و گرفتارتر و وابستهتر کنند. تنها کسی میتواند از این دور باطل رها شود که یک بار برای همیشه قید نقطه ضعفهایش را بزند و در برابر تمامی تهدیدها فقط بگوید: «نه! بنابر هیچ مصلحتی دیگر در کنار شما نخواهم ایستاد».