A452

A452

آرمان امیری

اگر فرض کنیم مشکل ایده‌ی بنتهام این بود که نمی‌توانست از خوی تجاوزکاری اکثریت در قبال اقلیت اجتناب کند، کمترین مشکل ایده‌ی هابز هم این بود که بسیاری از رفتارهای انسانی را نمی‌توانست توضیح بدهد: اصلا لازم نیست که ما حتما معلول باشیم تا از شهرداری بخواهیم بخشی از بودجه‌ی خودش را صرف مناسب‌سازی خیابان جهت تردد معلولین کند! تنها قید و بندی که انسان‌ها را از «دریدن» همدیگر باز می‌دارد تهدید مجازات‌های حکومتی نیستند. کاملا برعکس، اتفاقا در موارد بسیاری انسان‌ها به حکومت فشار می‌آورند که قوانینی برای رفاه حال اقلیت تصویب کند!

روسو، برای جبران ضعف نظری هابز، توصیف جذاب‌تری از ذات آدمی ارائه کرد. او بر خلاف هابز که انسان را مطلقا شرور قلمداد می‌کرد باور داشت انسان‌ها خوی تجاوزگری و شرارت دارند، اما خوی «نوع‌دوستی» هم دارند. البته روسو هم همچنان به ضرورت وجود قوانین طبیعی باور داشت و درست به مانند هابز به یکی از مبانی فکری رژیم‌های اقتدارگرا بدل شد. (بسیاری ایده‌ی «آزادی مثبت» او را سرمنشاء اصلی تمامی رژیم‌های تمامیت‌خواه تاریخ، از کمونیسم تا فاشیسم می‌دانند) با این حال، قائل شدن به وجه نوع‌دوستی در ذات انسان، می‌تواند نگاه ما به ایده‌ی بنتهام را هم اصلاح کند. کاری که اتفاقا جان استوارت میل به خوبی انجام داد.

میل به مانند بنتهام به فایده‌گرایی باور داشت، اما تاکید می‌کرد که نباید این فایده‌گرایی را فقط مادی تفسیر کنیم. انسان‌ها وجوه مختلف روحی، روانی و اخلاقی هم دارند. به این ترتیب است که می‌توانیم درک کنیم چطور انسان‌ها ممکن است از سود مادی خود به نفع دیگران چشم‌پوشی کنند. (شاید برای کسب لذت روانی ناشی از نوع‌دوستی) و به همین ترتیب است که می‌توانیم توضیح بدهیم: چطور ممکن است قوانین حمایت از حقوق اقلیت در مجلسی برآمده از آرای اکثریت به تصویب برسند.

مساله‌ی «حقوق طبیعی» اما، همچنان متکی بر آن ترس‌های نهادینه شده در وجود انسان‌ها به حیات خود ادامه داد. هنوز هم علاقه‌ی فراگیری وجود دارد که برخی از امور مدنی و انسانی را از شمول رای‌گیری عمومی خارج کند و به دست اقتداری فرازمینی (در کجا؟) بسپارد.

امروزه می‌توانیم به این فکر کنیم که اگر قرار بود حقوقی «طبیعی» و در نتیجه «غیرقابل مذاکره» قلمداد شوند، چه بخشی از حقوقی که در ظاهر نگران نقض‌شان هستیم اصلا حاصل نمی‌شدند! بزرگترین آبای «حقوق طبیعی» که اساسا اعتقادی به برابری حقوقی زنان مرد نداشتند! یا پدران بنیان‌گذار آمریکا که علی‌رغم کار بزرگ و ماندگارشان در پی گذاشتن بزرگترین دموکراسی آزاد جهان، خودشان اغلب برده‌دار بودند!

آیا همینکه امروز می‌توانیم در مورد «حقوق طبیعی اقلیت‌های جنسی» صحبت کنیم، خودش محصول این تناقض عجیب نیست که خوشبختانه هنوز عادت داریم هیچ وضعیتی را چندان هم «طبیعی» و غیرقابل تغییر قلمداد نکنیم؟

نگرانی اصلی اما، در مورد مساله‌ی «حقوق طبیعی» آن نیست که خصلت ذاتا ایستای آن جلوی پیشرفت بشریت را بگیرد. حتی طرح این پرسش بدیهی که «بالاخره کدام مرجع فراانسانی وجود دارد که قرار است ذات حقوق طبیعی را کشف کند؟» هم چندان مهم نیست. واقعیت این است که ما هم هرچند ممکن است همچون آبای کلیسا هاله‌ای از شرم و توجیهات قدسی برای اعمال‌مان بتراشیم، اما خوشبختانه تا زمانی که در چنگال تعصبات ایدئولوژیک گرفتار نشده باشیم در عمل از همان منطق بدیهی جناب بنتهام پیروی می‌کنیم و سود و مصلحت امور را می‌سنجیم.

نتیجه‌ی ترکیب همزمان این دو رویکرد همان می‌شود که عادت کنیم باب ‌میل یا مصلحت خودمان معنا و ابعاد «حقوق طبیعی» را هم دستکاری کنیم. یکی آزادی و مالکیت خصوصی را در آن قرار می‌دهد، دیگری دم از عدالت می‌زند و بهداشت و آموزش را حق طبیعی می‌خواند و دیگرانی هم البته دغدغه‌ی دگرباشان جنسی یا مهاجران را دارند که حتما «حق طبیعی» به حساب می‌آیند و مشکل کار در همین خلط مفاهیم است. آسیبی که در واقع روند یک گفتگوی سالم در مسیر «توافق‌گرایی» اجتماعی را مختل کرده است.

ما نیاز داریم به صورت مداوم بررسی و سپس استدلال کنیم که هر تصمیمی چه تاثیری بر روی جامعه و سرنوشت خودمان یا دیگران می‌گذارد. ما باید با نتایج گسترده‌ی آماری و تجربی متقاعد شویم که آیا سیستم آموزشی رایگان و اجباری کارآمد بوده است؟ سطح بهینه‌ی مداخله‌ی دولت در اقتصاد کدام است؟ آیا حیوانات هم حق حیات دارند یا نه؟ آیا گرایش‌های جنسی اقلیت یک بیماری است یا باید به عنوان یک تنوع جدید درک و فهم شود؟ و البته ده‌ها و صدها پرسش روزمره‌ی دیگر، که تا وقتی مبنای حقوق را بر همان «توافق‌گرایی» قرار بدهیم اجازه‌ی طرح و بحث دارند تا عموم جامعه بتواند در مورد «سودمندی» هر تصمیم قضاوت کند. اما وسوسه‌ی به میان کشیدن پای «حق» در معنای یک امر «طبیعی، پیشینی و غیرقابل مذاکره»، درست به مانند مهر تصلب یک رویکرد ایدئولوژیک بر تمامی این گفتگوهای ضروری نقطه‌ی پایان می‌گذارد.

Report Page