A449

A449

آرمان امیری

گروه نخست که به صورت یک مضحکه‌ی تاریخی، اتفاقا در ردای «جامعه‌شناس» ظهور پیدا کرده‌اند، به جای تلاش برای یافتن ریشه‌های بحران اجتماعی همچنان بر سر مظاهر بروز آن نهیب می‌زنند! یعنی به جای کنکاش در باب اینکه «چرا بخشی از جامعه با نظم حقوقی و اجتماعی خود احساس بیگانگی می‌کند»، انگشت اتهام را به سمت جامعه نشانه گرفته‌اند که «تو لیاقت نظم حقوقی‌ات را نداشتی»! یا مضحک‌تر اینکه به هنرمندان نهیب می‌زنند که «چرا واقعیت را همان‌گونه که بود ترسیم کردید»! انگار که بیماری را نزد پزشک ببرید و طرف با کلی تبختر فریاد بزند این فرد بیمار شده چون لیاقت سلامتی را نداشته!

گروه دوم اما کمی قابل تامل‌تر هستند. این گروه، دست‌کم به این اندازه دن‌کیشوت‌وار بر سیمای واقعیت چنگ نمی‌کشند، اما با اندکی «زیرکی جبرگرایانه» نسخه‌ی درمان متفاوتی را تجویز می‌کنند و دومین رکن عاملیت فیلم را مورد حمله قرار می‌دهند: «ضرورت عمل».

این جریان، به باور من ریشه در نخستین فهم و خوانش طبقه‌ی متوسط ایرانی از تبعات ویرانگر انقلاب ۵۷ دارد که انعکاسش، بسیار جلوتر از عرصه‌ی سینما، در رمان‌های دهه‌ی ۷۰ قابل مشاهده است. جمع‌بندی نهایی در این خوانش به همین سطح خلاصه می‌شود که جامعه اساسا میل به فساد و تخریب دارد و حتی المقدور باید جامعه را از «ضرورت عمل» دور کرد تا ساختارهای مدنی در امان بمانند!

فهم دیگری هم در همین سطح وجود دارد که تبعات ویرانگر انقلاب صرفا محصول «فرم خشونت‌آمیز» آن بود و نه سویه‌های نظری و ایده‌آل‌های واپس‌گرایانه‌ی انقلابیون. پس «مدنیت دموکراتیک» مترادف می‌شود با تخطئه‌ی تمامی اشکال مقاومت اجتماعی و نوابغی از راه می‌رسند که در ادعای «خشونت‌پرهیزی» ظاهرا از گاندی هم پیشی می‌گیرند اما در عمل و واقعیت، تنها چیزی را که تخطئه و لجن‌مال می‌کنند «روح طغیان‌گری و مقاومت»ی است که بن‌مایه‌ی اصلی کنش گاندی و دیگر رهبران دموکراتیک تاریخ است.

تناظر و تطابق این خوانش جدید با بسیاری از نظریه‌های کلاسیک «ضد دموکراسی» که اساسا هرگونه دخالت عموم مردم را مخرب و فسادزا قلمداد می‌کنند سبب شد که نتیجه‌ی نهایی یک دستگاه به نسبت منسجم و پایدار نظری و عملی بدل شود، که به باور من، اصلی‌ترین سنگ‌بنای سنت سیاست‌ورزی «اصلاح‌طلبان ایرانی» را تشکیل می‌دهد. سنتی که بجز اندک موارد تخطی (نظیر مقاومت اجتماعی ۸۸) می‌تواند توضیح دهنده‌ی تمامی تصمیمات و اقدامات اصلاح‌طلبانی باشد که تمرکز اصلی‌شان بر دور نگاه داشتن نیروی اجتماعی از عرصه‌ی سیاست، و اقبال به سمت و سویی است که امروزه فرم نهایی خودش را در عنوان «سیاست توافق‌گرا» به دست آورده.

در نهایت، بد نیست به این نکته هم تلنگری بزنیم که منطق نگرش به «سیاست منهای جامعه»، به طرز جالبی در میان اصلاح‌طلبان فعلی و نیروهای به ظاهر متضادشان، یعنی حامی سلطنت‌ پهلوی کاملا مشترک است! دقیقا به همین دلیل است که زیربنای ادبیات سلطنت‌طلبان، در اکثر حوزه‌های تاریخی، اجتماعی و حتی هنری در تطابق کامل با زنجیره‌ رسانه‌های شبه‌امنیتی اصلاح‌طلبان قرار دارد! پشتوانه‌های نظری و تاریخی این رویکرد را سال‌هاست که امثال محمد قوچانی تئوریزه کرده‌اند تا هرگونه حق عاملیت اجتماعی در عرصه‌ی سیاست را تخطئه کنند و در تمامی بزنگاه تاریخی (از مشروطه گرفته تا خود انقلاب و حتی اصلاحات دهه‌های ۷۰ و ۸۰) انگشت اتهام را به سمت «مزاحمت جامعه برای روند سیاست» نشانه بروند.

جریان جدید پهلوی‌گرا نیز، همین منطق و همین تاریخ‌نگاری جدید را البته صرفا تا مقطع ۵۷ به عاریه گرفته است، بدون اینکه جواب بدهد:

«چطور قرار است از چنین مقدمه‌ای و با این حجم تنفر از نقش‌آفرینی سیاسی و تاریخی جامعه و تخطئه‌ی تمامی بن‌مایه‌های دموکراسی اجتماعی و سیاسی، به ضرورت یک تغییر اساسی دیگر برسد؟»

Report Page