A448

A448

آرمان امیری

تفاوت یک هسته‌ی سخت از اصول بنیادین، با وضعیتی که اصول حیثیتی شما تا تعیین اشخاص هم گسترش پیدا کرده فاصله‌ی چنان بعیدی است که ما عملا نمی‌دانیم بالاخره با کدام یک از این دو وضعیت مواجه هستیم؟ البته می‌توانیم سخنان علی کریمی را نادیده بگیریم و مصادیق دیگری را در ذهن بیاوریم. در ظاهر، من می‌توانم به اصول سه‌گانه‌ی آقای پهلوی باور داشته باشم (که قطعا دارم) اما جمهوری‌خواه باشم، یا اینکه تفسیر خودم از دلایل انقلاب ۵۷ را داشته باشم. اگر پارادایم جریان مشروطه‌خواه / سلطنت‌طلب به درستی طراحی شده بود، هیچ مشکلی ایجاد نمی‌شود چون «ائتلاف بین نیروهای اپوزوسیون» بر سر همان پرنسیب اصلی یا هسته‌ی مشترک شکل می‌گرفت و باقی اختلاف نظرها در جای خودش باقی می‌ماند؛ اما می‌دانیم که با چنین وضعیتی مواجه نیستیم.


البته این ایرادی نیست که فقط به جریان مشروطه‌خواه/سلطنت‌طلب وارد باشد. من بارها همین نقد را به دوستان جمهوری خواه خودم هم وارد کرده‌ام و تکرار می‌کنم که سیاست برای اکثر قریب به اتفاق جریانات فعلی اپوزوسیون، وضعیت «هویتی» به خودش گرفته است. ظاهر امر این است که هسته‌های مرکزی اغلب جریانات کاملا مشابه است و این مایه‌ی امیدواری است. اما وقتی هیچ یک از جریانات سیاسی حاضر نباشند یک دایره‌ی معقولی از نظرات و مواضع انعطاف‌پذیر برای خود باقی بگذارند، طبیعتا امکان هیچ‌گونه «سیاست‌ورزی» باقی نمی‌ماند. ما در عمل با یک سری گوی‌های کروی فولادین مواجه هستیم که بجز ضربه زدن به یکدیگر و تلاش برای حذف و نابودی کامل تمامی رقبا، هیچ کارکرد دیگری ندارند.


همه‌ی این‌ها در شرایطی است که من تنها مساله را در میان نیروهای اپوزوسیون طرح کرده‌ام. یعنی این امکان سیاست‌ورزی بین خود نیروهای منتقد و حتی برانداز به انسداد کشیده شده است. حال اگر این گزینه را هم اضافه کنیم که این نیروها اگر نمی‌خواهند وارد یک «جنگ تمام عیار داخلی» بشوند، حتی باید این آمادگی را داشته باشند که در لحظه‌ی مناسب با خود حکومت هم وارد گفتگو و مذاکره شوند، آن وقت است که بهتر متوجه می‌شویم با این شیوه از هویت‌گرایی متصلب، وارد عجب انسداد وحشتناکی شده‌ایم.


پی‌نوشت:

اگر موضوع این یادداشت را با یادداشت قبلی مقایسه کنیم، آن وقت می‌شود در مقایسه‌ی وضعیت اپوزوسیون هویت‌گرا با اصلاح‌طلبان بی‌پرنسیب، به یک نتیجه‌ی جانبی هم رسید و آن این است که نداشتن پرنسیب و خط قرمز، قطعا سبب می‌شود که یک جریان سیاسی به یک نیروی فرصت‌طلب و نان به نرخ‌روزخور بدل شود، اما در نهایت حداقل امکان سازگاری و بقای بیشتر در فضای رسمی را برایش فراهم می‌کند. یعنی همین انعطاف‌پذیری بیش از اندازه، اتفاقا سبب می‌شود که همواره بتواند سهمی از قدرت را به خود اختصاص بدهد.


در نقطه‌ی مقابل، متصلب شدن پارادایم یک جریان سیاسی، شاید در ظاهر سبب شود که هرگز از اصول خودش کوتاه نیاید، اما در عین حال باعث می‌شود به صورت کلی از عرصه‌ی رسمی حذف شود و عملا هیچ سهمی از قدرت را به دست نیاورد.


اگر فراموش نکنیم که مساله‌ی اصلی سیاست، کسب قدرت برای اثرگذاری بر وضعیت است، آن وقت بهتر می‌توانیم قضاوت کنیم که شاید هر دوی این وضعیت‌ها (هویت‌گرایی یا بی‌پرنسیبی) نامطلوب باشند، اما دست‌کم انعطاف‌پذیری بی‌پرنسیب‌ها بیشتر با روح واقعی سیاست سازگاری دارد تا هویت‌گرایی اپوزوسیون.

Report Page