A446

A446

آرمان امیری

به صورت کلان‌تر، من می‌توانم ادعا کنم که بین «اقتدارستیزی» و «تعبدگریزی» تفاوتی هست و این دومی اتفاقا نه مایه‌ی نگرانی، بلکه نشانه‌ی بلوغ اجتماعی است. ای کاش حالا که اضطرار رقابت‌های انتخاباتی به پایان رسیده و فضای احساسی و هیجانی فروکش کرده، آقای علوی‌تبار به جای ارجاع به مرجعیت نخبگان، چند سطری استدلال منطقی ارائه می‌کردند که ما متوجه بشویم آن بخش الیت جامعه که از مخاطبان دعوت به مشارکت انتخاباتی کردند دقیقا چه منطقی داشتند که جامعه درکش نکرد؟ (همینجا تاکید کنم که بر خلاف جناب علوی‌تبار، اتفاقا من باور دارم و حتی می‌توانم روی کاغذ این را نشان بدهم که این گروه در مقابل کلیت فضای الیت کشور یک اقلیت بسیار محدود و به طرز تاسف‌آوری در پیوند مستقیم و غیرمستقیم با رانت‌های موجود بودند که حتی با دیدن بی‌اعتباری روزافزون، به جای خودانتقادی، صرفا دور هم جمع شده‌اند و به خودشان دلداری می‌دهند که اکثر جامعه احمق یا هیجان زده شده است!)


من فقط برای نمونه به چند موردی اشاره می‌کنم که اکثر مخاطبان در همین ایام انتخاباتی نام‌شان را شنیدند. نخست، جناب دکتر محسن رنانی بود که پیش از دور اول یک متن بلند بالایی نوشتند و نسبت به «انقراض ایران» هشدار دادند. همین بزرگوار، پس از مشاهده‌ی نتایج دور اول انتخابات، بلافاصله یادداشت دیگری نوشتند و تحریم ۶۱درصدی انتخابات را نشانه‌ی اوج بلوغ تاریخی مردم ایران توصیف کردند! الآن تکلیف ملت با چنین نخبه‌ای چیست؟


از سوی دیگر، دو چهره‌ی شاخص دانشگاهی را داشتیم که طی یک دهه‌ی گذشته تمام هویت خودشان را به نوعی مرهون نقد (که چه عرض کنم، ای بسا فحاشی) به همدیگر بوده‌اند. یکی جناب «یوسف اباذری»، که پرچم‌دار مبارزه‌ای خودخوانده علیه «نولیبرالیسم» وطنی بوده، و دیگری جناب «موسی غنی‌نژاد»، نوک پیکان چپ‌ستیزی سال‌های اخیر که از به نظرشان از مصدق تا امروز، کل مملکت ما قبضه‌ی کمونیست‌ها بوده. حالا این دو بزرگوار، عصاره‌ی تمامی تحلیل‌های کاملا متضادشان این شده که مردم را به رای دادن به یک کاندید واحد و مشترک دعوت کنند! از جناب علوی‌تبار می‌پرسم، آیا واقعا آدم عاقل نباید به ابتذال این صحنه بخندد و ای بسا گریه کند؟


دیگرانی هم بودند امثال علیرضا رجایی یا کیوان صمیمی، چهره‌هایی که بنابر ادعای خودشان دور اول در انتخابات شرکت نکردند. (والله اعلم) و دور دوم ناگهان احساس خطر کردند و در انتخابات حاضر شدند. من از جناب علوی‌تبار می‌پرسم، آیا این سطح از کوته‌بینی و هیجان‌زدگی نقطه‌ی اوج آن «زوال سیاست» نیست که ایشان را نگران کرده؟ این‌هایی که نوک دماغ خودشان را هم ندیده‌اند الیت جامعه هستند؟ یا این شور حسینی و شیوه‌ی کار هیئتی و گعده‌ای چیزی است که جناب علوی‌تبار می‌خواهد به عنوان مرجعیت سیاسی جامعه را به پیروی از آن دعوت کند؟


البته علی‌رغم تمامی این تصاویر کمدی‌تراژیک، من همچنان اینقدر خوشبین هستم که گمان نکنم منظور جناب علوی‌تبار از الیت جامعه، آن جامعه‌شناس دولت‌ساخته‌ای باشد که کلامش به هرچیزی ربط دارد بجز جامعه‌شناسی و در منش هم با مشاهده‌ی اولین ناملایمت شروع به عربده‌کشی در پیش چشم میلیون‌ها مخاطب کرد؛ چون در آن صورت باید دردنامه‌ی مفصلی نوشت که اتفاقا چطور گعده‌بازی‌های رانتی دولت‌های مورد حمایت اصلاح‌طلبان به وهن علم، وهن دانشگاه، وهن مفاهیمی همچون جامعه‌شناسی و در نهایت وهن معنا و کارکرد الیت انجامیده است.


اما سومین و ای بسا واپسین مورد نگرانی جناب علوی‌تبار، مشاهده‌ی صحنه‌های زشتی است که از برخی نیروهای خارج از کشور دیده شد. صحنه‌هایی که نیازی به توضیح بیشتر ندارد و همگان با آن آشنا هستند و در بهترین حالت یک برش از عفونت‌های اجتماعی یک جامعه‌ی استبدادزده است که حالا به اسم کنش سیاسی و با رسم فحاشی و هتاکی روانه‌ی بازار شده. آقای علوی‌تبار، در یک توصیف جذاب و داستانی، این وضعیت را مشابه شکل‌گیری هیولای داستان فرانکشتاین دانسته که بسیار به دل من نشست. توصیف بسیار هوشمندانه‌ای بود و اتفاقا من را واداشت که آخرین پرسشم را در همین مورد از جناب علوی‌تبار بپرسم.


در کنار فرانکشتاین‌هایی که محصول چندین دهه حذف و سرکوب بوده‌اند، ما با الیت و نخبگانی مواجهیم که خواسته یا ناخواسته، محصول همین میزان رانت‌های مستقیم و غیرمستقیم، دست‌کم در سطح حذف رقبایشان بوده‌اند. برای این الیت باقی مانده در حریم «رسمی»، عرصه‌ی انتخابات می‌تواند تا بی‌نهایت در یک دوگانه‌ی تکراری خلاصه شود: یا می‌بریم و عایدی خوبی داریم، یا می‌بازیم که نهایتا مساوی صفر است. یعنی یک جور بازی «صفر یا یک»؛ اما ناظر بیرونی به چشم می‌بیند که این وضعیت برای اکثر بزرگی از جامعه کاملا وارونه است. تداوم سیاست بد و بدتر، برای بخش بزرگی از جامعه، در بهترین حالتش می‌شود بازی «-۱ و صفر».

از نظر منطقی و کتابی، کاملا می‌توان به این الیت «رسمی» حق داد که هرگز برای تغییر بازی «صفر یا یک» تن به ریسک ندهند. یک پاسخ نانوشته‌ و ناگفته‌ای در پس ذهن این عزیزان نهفته که با خود می‌گویند: مخالفان رادیکال ما هم اگر بخواهند این بازی را بر هم بزنند، باید با ماشین سرکوب حکومت طرف بشوند که احتمالا نخواهند توانست. بر فرض محال هم که موفق بشوند، خب جای دوری نمی‌رود. ما هم می‌آییم و سوار موج جدید می‌شویم.


من اما به جناب علوی‌تبار یادآوری می‌کنم که در داستان فرانکشتاین، علی‌رغم تمامی جنایاتی که آن هیولا مرتکب شد، اما بازخوانی گذشته‌ی دردناکی که پشت سر گذاشته بود سبب می‌شد تا اگر خواننده به کل اعمال‌ش را تایید نکند، دست‌کم تا حدودی با درد و رنجش احساس هم‌دلی کند. اما در تمام تاریخ ادبیات، هنوز شخصیت یا داستانی را سراغ ندارم که توصیف‌گر این شیوه از محاسبه‌گری نخبگان رسمی کشور باشد که تنه به تنه‌ی گروگان‌گیری می‌زند. پرسش پایانی من از جناب علوی‌تبار همین است که چنین سیاست و چنین نخبگانی را باید چطور توصیف کنیم و چه آینده‌ای را در مواجهه با آن خشم توفنده‌ای که از راه خواهد رسید برایشان متصور هستیم؟


Report Page