A442

A442

آرمان امیری


چند روز پیش، در یادداشتی می‌خواندم که در آستانه‌ی انقلاب، خانم «مولود خانلری» تصمیم می‌گیرد که برای ملاقات با آیت‌الله خمینی به نجف برود. برای این کار در اروپا از «صادق قطب‌زاده» یک معرفی‌نامه می‌گیرد اما علی‌رغم این معرفی‌نامه در نجف از او به سردی استقبال می‌شود. نه به این دلیل که خانم خانلری، از طبقات اشراف، با گرایش چپ ملی و طبیعتا بدون حجاب بوده‌اند. بلکه صرفا از این بابت که در بخشی از معرفی‌نامه، جناب قطب‌زاده تاکید کرده «او از ما نیست»!

* * *

کم نیستند تحلیل‌گرانی که وضعیت حاکم بر کشور را با تحلیل‌هایی از جنس «بی‌دولت‌شدگی» توصیف کرده‌اند. برخی معتقدند حاکمیت تمامی کارکردهای دولت را از دست داده و صرفا در نقش ماشین سرکوب فرو رفته است. اغلب ناظران و تحلیل‌گرانی که بیرون از حلقه‌ی قدرت نشسته‌اند و بنابر منطق ذهنی خود تصور می‌کنند که بحران‌های کلان حکمرانی با دستور کار فعلی برطرف نخواهد شد، مدام با این چالش مواجه هستند که «در سر مقامات نظام چه می‌گذرد که اینگونه رفتار می‌کنند؟»

این برای نخستین بار است که من با تعبیری مواجه شده‌ام که وضعیت را از دریچه‌ی ذهن یکی از اعضای «داخل حلقه‌ی قدرت» توضیح می‌دهد و تا حدودی مشخص می‌کند چرا آنچه به عقل تمامی ناظران بیرونی غیرمنطقی می‌آید، در منطق نظام متفاوت است و از دستور خارج نمی‌شود: «آنارکوفاشیسم شیعی»!

این تعبیر عجیب را بهروز افخمی در گفتگوی اخیر خود با موسی غنی‌نژاد به کار برده است و تلاش کرده مبانی نظری و مقاصد و رویه‌های آن را تشریح کند. روایتی که او از آنارکوفاشیسم شیعی ارائه می‌دهد، آشکارا به یک فرقه‌ی عجیب و آخرالزمانی شباهت دارد که اصول‌ش را می‌توان بر پایه‌ی سه بن‌مایه‌ی اساسی توضیح داد:

نخست اینکه آنارکوفاشیسمِ شیعی ضددولت است. این ضدیتش با دولت ممکن است در یک خوانش سطحی و ترجمه‌ای به «نولیبرالیسم» تفسیر شود اما تنها چیزی که در این مدل شاهدش نیستیم آزادسازی یا تلاش برای تقویت بازار رقابتی است. کاملا برعکس، در این اندیشه، تلاش می‌شود تا منابع ثروت هرچه بیشتر از دایره‌ی نفوذ دولت خارج شود تا از دست‌رس اغیار دور مانده و به صورت انحصاری در اختیار کانون‌های فرقه قرار گیرد. در واقع، آنارکوفاشیسم شیعی دولت را مثله می‌کند تا اعضا و حلقه‌هایش بتوانند تکه‌های آن را چپاول کنند.

دوم آنکه آنارکوفاشیسمِ شیعی ضد ملت است. یعنی به ملت، در معنایی که ما می‌شناسیم باور ندارد، بلکه هم‌وطنان خودش را در اعضای شبکه‌ای می‌بیند که ممکن است در هرکجای جهان حضور داشته باشند. گاه این تمایل خود را با اشاراتی صریح مطرح می‌کند و دم از «هلال شیعی» می‌زند، و گاه تلاش می‌کند تا مثل شبکه‌های فراماسونری آن را در بسته‌های رمزگذاری‌شده‌ی دیگری جایگذاری کند و کلیدواژگانی رسمی‌تر همچون «منافع ملی» را به گروگان بگیرد، که در نهایت هیچ نیستند جز منافع اعضای فرقه‌ای که با مرزبندی‌های دولت‌ملت‌های شناخته شده سازگاری ندارد.

البته افخمی در بخشی از صحبت‌های خود می‌گوید که «آنارکوفاشیسم به روح ایرانی نزدیک است»! یعنی به نظر می‌رسد که او ایده‌ی خودش را از تحقیق در روحیات «ملت ایران» استخراج کرده، اما وقتی همین ادعایش را کمی بیشتر توضیح می‌دهد منظورش شفاف می‌شود: «آنارکوفاشیسم یعنی مجموعه اقداماتی برای مقابله با دولت، بینظم کردن دولت و به وجود آوردن مراکز متعدد قدرت که در مورد سال‌های قبل از انقلاب تبدیل شد به مرجعیت ثروتمندی که پولش را از بازار آزاد می‌گرفت». یعنی تمام تصور افخمی از «ایرانی» فقط و فقط معطوف به همپالگی‌های خودش است که در بازار از زیر بار مالیات فرار می‌کرده‌اند و وجوهات شرعی را به حساب مرجعیت می‌ریخته‌اند! خودش هم کمی جلوتر این برداشت را به صراحت بیان می‌کند: (آنارکوفاشیسم) «یک تعبیر غربی است و اگر بخواهیم در تعبیرهای خودمان دنبال آن بگردیم، باید بگوییم شیعه!»

در بحثی بسیار عجیب‌تر، باز هم افخمی تلاش می‌کند فاشیسم خودش را به شاهنامه‌ی فردوسی پیوند بزند. (درست به مانند دیگر کارگردان امنیتی سینما، محمدحسین مهدویان، که برای دفاع از فاشیسم گفته بود شاهنامه هم فاشیستی است) افخمی هم برای فاشیستی نشان شاهنامه استدلال می‌کند: «آنارکوفاشیستی به این معنا که جنگ را هدف زندگی و طبیعت امور می‌داند و با این تصور شایع که این روزها بدیهی هم به حساب می‌آید و صلح و رفاه را هدف زندگی می‌داند، میانه خوبی ندارد. یعنی پهلوان‌های شاهنامه، از اساس دنبال مرگ هستند و زمانی که پیروزی به دست می‌آورند، به خاک می‌افتند و می‌گویند ما نکردیم، خدا این کار را کرد؛ و سپس دعا می‌کنند و خداوند را ستایش می‌کنند. در واقع، شخصیت‌های شاهنامه و شخصیت‌هایی که آنارکوفاشیست هستند، در شرایط معمول به تجربه کردن مرگ علاقه دارند و به جای اینکه خودکشی کنند که روش روشنفکر امروزی است، می‌جنگند و هدفشان هم این است که به دست حریف کشته بشوند».

طبیعتا یادداشت حاضر توانایی پاسخ به این سطح از اباطیل‌بافی در مورد شاهنامه را ندارد؛ شاید بتوان به همین میزان اکتفا کرد که «آیا آقای افخمی می‌تواند حتی نام یک پهلوان شاهنامه را بیاورد که شیفته‌ی مردن است؟!» حتی بدون نیاز به خواندن شاهنامه، هرکسی بفهمد که در منطق اساطیری، شکست یک پهلوان به دست دشمن معادل سقوط کشور است، تعجب خواهد کرد که این چه اسطوره‌ی احمقانه‌ای است که پهلوانان‌ش خواستار پیروزی دشمنان کشور هستند! گویا جناب افخمی، نوحه‌های آهنگران در جبهه را با شاهنامه فردوسی اشتباه گرفته است!

به هر حال، از ترکیب دو گزاره‌ی قبلی در می‌یابیم که این آنارکوفاشیسمِ شیعی، ضد دولت/ملت است. دلیل نفرتش از «انقلاب مشروطه» را هم باید با همین گرایش ذاتی‌اش فهمید. مشروطه‌ی ایرانی، نقطه‌ی عطفی در تکامل نسخه‌ی مدرن دولت-ملت ایرانی بود. اگر حکومت ناچار است در روایت رسمی، نفرتش از این نقطه‌ی عطف را با برکشیدن مشروطه‌ستیزانی چون «شیخ‌فضل‌الله نوری» به نمایش بگذارد، بهروز افخمی با صراحتی عریان‌تر افسوس وضعیت ملوک‌الطوایفی پیشامشروطه را می‌خورد و از نفس تشکیل دولت متمرکز مدرن ابراز انزجار می‌کند.

* * *

در سال ۱۳۴۳، جلال آل‌احمد، ضمن سفری که به حج دارد، نامه‌ای مخفیانه به آیت‌الله خمینی می‌نویسد. جزییات آن نامه واقعا عجیب و تکان‌دهنده است. گویی یک سفیر یا حتی جاسوس نفوذی است که در ماموریتی رسمی به دولت مطبوع خودش گزارش می‌دهد. اما آل‌احمد سابقا کمونیست که در نهایت به دلیل افراط در خوردن الکل در ۴۵ سالگی جانش را از دست داد چرا باید به مکه برود و از آنجا برای یک مرجع تقلید تبعیدی گزارش تهیه کند؟ این چه احساس مشترکی است که بدون هیچ‌گونه پایبندی به مناسک و ملزومات مذهبی، سرشناس‌ترین روشنفکر دهه‌ی چهل، خودش را با خاکساری تمام در جایگاه مامور مخفی آیت‌الله قرار می‌دهد؟

به گمان من، ایده‌ی «آنارکوفاشیسم شیعی»، یک پروژه‌ی ابداعی از جانب شخص بهروز افخمی نیست. او در بهترین حالت یا دارد اسرار مگو را فاش می‌کند، یا مشغول تئوریزه کردن چهارچوب‌های یک رویکرد مخفی اما دیرپا است. رویکردی که بیشتر به شبکه‌های فراماسونری شباهت دارد و هرچند در نهایت معطوف به یک هسته‌ی مذهبی به حساب می‌آید، اما با الگو گرفتن از سازوکارهای فرقه‌گرایی، عملا خودش را از بند مناسک مذهب سنتی رها کرده است.

نیم قرن بعد از مرگ جلال، کاربران شبکه‌های اجتماعی با پدیده‌های شگفت‌انگیزی مواجه شدند که سبک زندگی غیرمذهبی دارند و آن را به اصرار نمایش هم می‌دهند، اما تمام توان و انرژی خود را صرف توجیه سرکوب هم‌وطنان‌شان توسط حاکمیت اسلام‌گرایان می‌کنند. به باور من، تقلیل دادن این پدیده‌ها به مساله‌ی «مزدوری» فهم ناقصی در اختیار ما قرار می‌دهد. اعضای این زنجیره‌های به هم پیوسته، هرچند می‌توانند از حمایت‌های مالی هم برخوردار باشند، اما بی‌شک باید گرد یک اندیشه‌ی محوری جمع شوند تا به مانند کلید رمزی برای ورود به این فرقه‌ی مخوف از آن استفاده کنند.

آنچه افخمی از آموزه‌های فاشیسم آموخته و با ذوق‌زدگی می‌خواهد روی مدل شیعی خودش سوار کند، برداشت یک جور «روح ازلی و ابدی» است که البته در الگوهای فاشیستی معطوف به ملت و حالا در مدل بومی خودش روی مذهب شیعه سوار شده؛ به نظر می‌رسد با همین خوانش شبه‌هگلی از «روح ملت»، باورمندان به «آنارکوفاشیسم شیعی» توانسته‌اند خود را از بند ملزومات و مناسک مذهبی رها کنند. به همین دلیل هم هست که حتی بانوی بی‌حجاب سال ۵۷ هم اگر از جانب یکی از اعضای فرقه معرفی می‌شد، ممکن است به اشتباه «خودی» قلمداد شود، همان‌طور که آل‌احمد عرق‌خور بود و همان‌طور که اغلب مدافعان غرب‌نشین «محور مقاومت» هستند. پس قطب‌زاده ناچار بود به تاکید یادآوری کند «او از ما نیست»!

Report Page